سرزمين پارسيان

فرهنگ و گذشته آريایی

به نام خدا

جنگ جهانی اول (با نام‌های جنگ جهانگیر یکم، نخستین جنگ جهانی، جنگ بزرگ و جنگ برای پایان همهٔ جنگ‌ها نیز شناخته می‌شود) یک نبرد جهانی بود که از ماه اوت ۱۹۱۴تا نوامبر ۱۹۱۸رخ داد. بدون هیچ زمینهٔ کشمکشی، سربازان بسیاری برای جنگ تجهیز شدند و مناطق بسیاری درگیر جنگ شدند. پیش از این، هیچ وقت تلفات جنگی به این اندازه زیاد نبود. سلاح‌های شیمیاییبرای نخستین بار در این جنگ استفاده شدند. برای نخستین بار، به طور انبوه مناطق غیر نظامی از آسمان بمباران شدند و نیز برای نخستین بار در این سده کشتار غیرنظامیاندر سطحی گسترده در طول جنگ رخ داد. این جنگ به خاطر شیوهٔ جنگی سنگری نیز معروف است.

جنگ جهانی اول از مهم‌ترین اتفاقات تاریخ بشر است و به طور مستقیم و غیر مستقیم نقش بزرگی در تعیین تاریخ قرن بیستم داشته‌است. این جنگ پایانی بر نظام‌های سلطنت مطلقه در اروپا را به همراه آورد و باعث انقراض چهار امپراتوری امپراطوری اتریش - مجارستان، آلمان و عثمانی و روسیه تزاری و سلسله‌های هوهنزولرن، هابسبورگ، عثمانی و رمانوف شد. همهٔ این امپراتوری‌ها از زمان جنگ‌های صلیبیبر سر قدرت بودند.

اکثر تاریخ‌نویسان معتقدند که عدم موفقیت مذاکرات پس از جنگ و «معاهده ورسای» و تحمیل غرامت‌های بسیار به آلمان و دیگر دول شکست خورده باعث رشد فاشیسمدر ایتالیا و نازیسمدر آلمان و زمینهٔ آغاز جنگ جهانی دوم شد.

این جنگ همچنین کاتالیزوری برای انقلاب روسیه بود که بعدها جهان را تحت تأثیر قرار داد و از چینتا کوباانقلاب‌های کمونیستی را دامن زد و از طرفی زمینه‌ساز تبدیل روسیه به یک ابرقدرت جهانی شد و آغاز جنگ سردبا آمریکا را دربر داشت.

در شرق نابودی امپراتوری عثمانی باعث پیدایش دولت جدیدی به نام «ترکیه» شد. در اروپای مرکزی دول جدیدی همچون چکسلواکی و یوگسلاوی زاده شدند و دولت لهستان مجدداً شکل گرفت.

جنگ عظیمی در اروپا بین آلمان، رهبر دول محور، و نیروهای متفقین به رهبری فرانسه و بریتانیا درگرفت. دول محور که عبارت بودند از امپراتوری آلمان به رهبری «قیصر ویلهلم دوم» (۱۹۴۱ - ۱۸۵۹م)، و امپراتوری اتریش - مجارستانبلغارستان و امپراتوری عثمانینیز به نفع آن‌ها می‌جنگیدند. آلمان تا آن زمان قوی‌ترین قدرت نظامی جنگ محسوب می‌شد.

تا مدت‌ها هیچ یک از دو طرف نتوانستند به پیروزی کامل دست یابند و جنگ تا چهار سال به طول انجامید. پیش از پیروزی متفقین حدود ۱۰ میلیون نفر کشته شدند. پس از پایان این جنگ در سال ۱۹۱۹ و در کنفرانسی در پاریس، «معاهده ورسای» امضا شد و غرامت‌های بسیار سنگینی بر بازندگان جنگ تحمیل شد.

 

 

وحدت آلمان در فاصلهٔ سال‌های ۱۸۴۸ تا ۱۸۷۱ صورت پذیرفت و نتیجهٔ جنگ‌هایی بود که ویلهلم یکم پادشاه پروس به تحریک بیسمارک با اتریش و فرانسهبه راه انداخت. ویلهلم اول، پس از رسیدن به پادشاهی، بیسمارک را به نخست‌وزیری برگزید. اولین جنگ بین پروس و دانمارک بود که علت آن اختلاف بر سر دوک‌نشین‌های شلسویگ، هلشتاین و لونبورگ بین پادشاه دانمارک و اتحادیهٔ ایالت‌های آلمانی بود. بیسمارک از دولت اتریش دعوت نمود تا با پروس در حل اختلاف بین اتحادیهٔ ایالت‌های آلمانی و دانمارک همراهی کند و از آنجا که هر دو کشور از کریستیان پادشاه دانمارک خواستند از انضمام شلسویگ به خاک خود چشم بپوشد و پادشاه دانمارک به این امر راضی نشد آن دو کشور با ۹۰ هزار سپاه به دانمارک حمله کردند. سپاهیان کریستیان به علت کمی نیروها شکست خوردند و او درخواست صلح نمود و سرانجام به موجب عهدنامه‌ای که در وین منعقد شد دانمارک رسماً از دوک‌نشین‌های سه گانه چشم پوشید. پروس دوک‌نشین لونبورگ را تصرف کرد و اتریش ۱۵ میلیون مارک غرامت از آن دوک‌نشین گرفت و حکومت دو دوک‌نشین دیگر نیز بین دو دولت تقسیم شد.

بیسمارک پس از جنگ دانمارکدرصدد بود بین پروس و اتریش نیز جنگی ایجاد کند، ولی برای احتیاط ابتدا با ناپلئونسوم امپراتور فرانسه دوست شد و او را راضی نمود تا در جنگ بین پروس و اتریش بی‌طرف بماند و سپس با ویکتور امانوئل دوم پادشاه ایتالیا بر ضد اتریش معاهده‌ای منعقد ساخت. پس از آن، اتریش را متهم کرد که در حکومت هلشتاین از رعایت منافع مشترک دو دولت خودداری کرده‌است. همچنین موضوع تغییر وضع اتحادیهٔ دولت‌های آلمانی را پیش کشید و مجلس اتحادیهٔ ایالت‌های آلمانی به اتریش اعلان جنگ داد. جنگ سادو که آلمانی‌ها آن را کونیگراتس می‌گویند نتیجهٔ درگیری بین پروس و اتریش را مشخص نمود. بعد از آن دیگر اتریشی‌ها مقاومت جدی نکردند و در فردای جنگ سادو، فرانسو ژوزف درصدد برآمد که با ناپلئون سوم صلح نماید. به موجب معاهدهٔ پراگ، ایالات شلسویک هولشتاین، هانور الکنرال، هس و فرانکفورت ضمیمهٔ پروس گردید و پروس، که تا این زمان دو قطعهٔ جداگانه بود، به یک مملکت تبدیل شد. بعد از این، بیسمارک با ممالک واقع در شمال رودماین در مورد تشکیل یک اتحادیه جدید به مذاکره پرداخت و این هیئت به اسم ممالک مجتمعهٔ آلمان شمالی در ماه آوریل ۱۸۶۷ تشکیل گردید که شامل ۲۲ مملکت یعنی تمام ممالک آلمان به جز آلمان جنوبی (ممالک باویر و ورتامبرگ و گراندوشه باد) می‌شد.

جنگ فرانسه با آلمان

 

بیسمارک پس از غلبه بر اتریش درصدد به راه انداختن جنگ پروس با فرانسه بود. این جنگ دو علت داشت: اولاً ارادهٔ بیسمارک در تکمیل وحدت آلمان به وسیلهٔ منظم کردن ممالک جنوبی به ممالک مجتمعهٔ شمالی که برای موفقیت در این امر لازم بود احساسات ضد پروسی را در ممالک جنوبی به وسیلهٔ احساسی قوی‌تر که کینه نسبت به فرانسه (دشمن ارثی) بود از بین می‌برد؛ ثانیاً دولت فرانسه نتوانست در موقع مساعد اقدامات لازم را انجام دهد و تظاهراتی جنگجویانه داشت. دولت فرانسه از بیسمارک قسمتی از اراضی باویر در ساحل رود رن و همچنین شهر مایانس را تقاضا نمود (پنجم اوت ۱۸۶۶) و چون بیسمارک جواب داد که این تقاضا در حکم جنگ است این تقاضا پس گرفته شد؛ ولی طولی نکشید که فرانسه در ۲۰ اوت الحاق فوری لوکزامبورگ و اجازهٔ الحاق بلژیک را در موقع مساعد درخواست نمود و در مقابل: اولاً به پروس این آزادی عمل را می‌داد که در آلمان جنوبی مثل آلمان شمالی آزادانه عمل کند، ثانیاً حاضر شد با پروس قرارداد تعرضی و تدافعی منعقد نماید. بیسمارک هم پیشنهادهای ناپلئون را فوراً با شاهان باویر و ورتمبرگ اطلاع داد و آن‌ها خشمگین شده و قراردادهای نظامی با ویلهلم اول منعقد ساختند. بدین ترتیب، اهالی ایالت‌های جنوبی آلمان هم نسبت به فرانسه بدبین شدند. لوکزامبورگ ملک شخصی پادشاه هلند بود و او راضی شد به ۹۰ میلیون فرانک آن را به فرانسه بفروشد؛ اما این خبر هیجانی در آلمان برانگیخت و بیسمارک پادشاه هلند را مجبور ساخت از فروش لوکزامبورگ خودداری نماید و سرانجام این موضوع در کنفرانس لندن مورد بررسی قرار گرفت. اختلاف دیگر بر سر سلطنت اسپانیا بود که در ۱۸۶۸ نام پرنس لئوپلد پسر عم پادشاه پروس به میان آمد و این امر هم موجب نگرانی فرانسه گردید. سرانجام در روز سه‌شنبه ۱۹ ژوئیه ۱۸۷۰ ناپلئون رسماً به دولت پروس اعلان جنگ داد و در دوم اوت جنگ آغاز شد و تا شش ماه ادامه یافت. در پایان کار فرانسویان شکست خوردند. به موجب عهدنامهٔ فرانکفورت فرانسه مجبور شد آلزاس و لورن را به آلمان واگذار کند، یک میلیارد دلار غرامت بدهد و اجازه دهد آلمان استحکامات مهم فرانسه را تا زمان پرداخت غرامت در تصرف داشته باشد. شکست فرانسه در ۱۸۷۱ موجب تشکیل امپراتوری آلمان گردید، باویر، ورتمبرگ و باد به اتحادیه آلمان شمالی پیوستند و پادشاه پروس ویلهلم اول به مقام امپراتوری رسید. امپراتوری ۲۵ دولت نامتساوی و همچنین سرزمین

آلزاس و لورنرا که از فرانسه جدا شده بود شامل می‌شد. مجلس امپراتوری (رایشتاگ) با آرای عمومی انتخاب می‌شد و احزاب برجستهٔ آن عبارت بودند از محافظه‌کاران، کاتولیک‌ها، آزادی‌خواهان و سوسیالیست‌ها. بیسمارک سیاست جهاد برای تمدن را در پیش گرفت و اصلاحاتی انجام داد.

اتفاق امپراتوران سه گانه

 

دولت آلمان پس از آن که بر امپراتوری‌های اتریش و فرانسه پیروز شد قدرتمندترین دولت اروپا گردید و قوای نظامی آن بر سایر کشورها برتری یافت ولی از انتقام فرانسه بیم داشت و می‌ترسید دول بزرگ اروپا بر ضد او متحد شوند. به همین علت پس از مصالحهٔ فرانکفورت، با اتریش طرح دوستی ریخت. در سال ۱۸۷۱ در طی ملاقات ویلهلم اول و فرانسوا ژوزف این پیمان محکم شد. سال بعد الکساندر دوم تزار روسیه، که شخصاً به امپراتور آلمان علاقه‌مند بود، با آن دو دولت همراه شد و این پیمان به اتفاق امپراتوران سه‌گانه معروف شد. (اکتبر ۱۸۷۳)

جنگ روسیه و عثمانی

جنگ بین روسیه و عثمانیکه در ۱۸۷۷ آغاز شده بود به پایان رسید و روس‌ها در سوم مارس ۱۸۷۸ پیمان سن استفانورا به ترک‌ها تحمیل نمودند. برای رفع اختلاف در این مورد، کنگرهٔ برلین در ژوئیه ۱۸۷۸ بین کشورهای اروپایی تشکیل شد. تزار نسبت به بیسمارک و روشی که در کنگره اعمال کرده بود خشمگین بود و الکساندر دوم رهبر آلمان را به مانند یک خائن نگاه می‌کرد و در نتیجه، اتفاق سه امپراتور از بین رفت. همچنین در سال بعد رقابت روسیه و اتریش در بالکان موجب مداخلهٔ آلمان شد و چون اتریش از نژاد ژرمن بود آلمان از اتریش طرفداری کرد. از این رو اتحاد سه‌گانه به اتحاد دوگانه تبدیل شد. به موجب این معاهده آلمان و اتریش قبول نمودند که در هنگام لزوم به هم یاری برسانند و هیچ‌گاه جداگانه با دشمن صلح نکنند.

شکل‌گیری اتحاد مثلث

 

سه سال بعد در سال ۱۸۸۲ پیمان دوجانبه به پیمان سه‌جانبه تبدیل گردید و

ایتالیابه آن ملحق شد. بر اساس مواد محرمانهٔ این پیمان، اگر ایتالیا یا آلمان مورد حملهٔ فرانسه واقع می‌شد هر سه کشور با مهاجم وارد جنگ می‌شدند. ایتالیایی‌ها، که از قدرت دریایی ترس داشتند، اعلام کردند اگر بریتانیادر این حملات شرکت داشته باشد، این پیمان اجرا نشود. چون ایتالیا از تصرف تونس توسط فرانسه در ۱۸۸۱ ناراضی بود و از طرف دیگر آلمان به آن کشور پیشنهاد کرده بود که برای حفظ لیبی کمکش کند. در نتیجه، ایتالیا نیز مایل بود که وارد اتحاد با آلمان شود (اکتبر ۱۸۸۱). این اتحاد در ابتدا پنج ساله بود ولی بعداً در سال‌های ۱۸۸۷ و ۱۸۹۱ و ۱۹۰۲ و ۱۹۱۲ تجدید شد. در این اتحاد مثلث، آلمان بر دو دولت دیگر مسلط بود و آن‌ها غالباً تابع دستورهای آلمان بودند و در اختلافات بین اتریش و ایتالیا، آلمان همیشه واسطه بود ولی بیشتر از اتریش حمایت می‌نمود. همچنین قراردادهای مخصوصی در مورد طرابلس، آلبانی و مقدونیه و ممالک بالکان بین دولت‌های سه‌گانه امضا شد که موجب تحکیم اتحاد مثلث می‌گردید. در بین این سه دولت اختلافاتی هم وجود داشت؛ ایتالیا و اتریش در شبه جزیرهٔ بالکان و قسمت شرقی مدیترانهبا هم اختلاف داشتند و ایتالیا از اتحاد با اتریش ناراضی بود، ولی چون اتحاد با آلمان را برای جلوگیری از تجاوزات اتریش ضروری می‌دانست مجبور به تحمل بود. در سال ۱۹۱۱، که ایتالیا با عثمانی بر سر طرابلس در حال جنگ بود، این خطر وجود داشت که اتحاد ایتالیا و آلمان از بین برود؛ زیرا آلمان از دربار قسطنطنیه امتیازات خوبی گرفته بود و برای عثمانی اسلحه و مهمات می‌فرستاد. بنابر این در اتحاد مثلث وحدت واقعی بین کشورهای ژرمنی نژاد آلمان و اتریش بود و ایتالیا چندان به حساب نمی‌آمد. ایتالیا هم ظاهراً در اتحاد مثلث بود و از سال ۱۹۰۱در واقع با متحدین نبود و روش خاصی را در پیش گرفت.

مقدمات شکل‌گیری اتفاق مثلث

 

بعد از کنگرهٔ برلین، که روس‌ها از آلمانی‌ها رنجیدند، دولت فرانسه، که منتظر فرصت بود و مایل بود روسیه را به سوی خود جلب کند، از فرصت استفاده نمود؛ ولی تا زمانی که بیسمارک، بر سر کار بود این امر ممکن نشد. در سال ۱۸۹۰، بعد از برکناری بیسمارک سیاست غیرعاقلانهٔ ویلهلم دوم موجب نزدیکی فرانسه و روسیه گردید.

دولت فرانسه به تزار روس وعدهٔ کمک مالی داد و تزار هم که برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود به سرمایهٔ خارجی نیاز داشت با این امر موافقت نمود و سرانجام در اوت ۱۸۹۱ اتحاد بین دو کشور برقرار گردید. البته بعد از شکست روسیه از ژاپن در ۱۹۰۵ اساس اتحاد فرانسه و روسیه متزلزل شد؛ ولی به هر حال، فرانسه در مقابل اتحاد مثلث به دوستی احتیاج داشت؛ همچنین، علاوه بر نیاز سیاسی، ارتباطات مالی نیز بین دو کشور برقرار شده بود و فرانسه ۱۳ میلیارد فرانک به روسیه وام داده بود.

در مه ۱۹۰۳ ادوارد هفتم از پاریس دیدن کرد و در این دیدار از نظر تحسین‌برانگیز مردم انگلیس نسبت به فرانسه و از افتخارات فرانسه در طول سالیان و از دوستی مردم انگلیس و فرانسه سخن گفت. در ماه اوت همان سال رئیس‌جمهوری فرانسه به اتفاق وزیر امور خارجه آن کشور از لندن دیدار کرد و در هفتم آوریل ۱۹۰۴ عهدنامهٔ معروف بین فرانسه و انگلیس به امضا رسید. موارد اختلاف شامل امور مربوط به ماهیگیری در پهنهٔ دریای ارض جدید، مسئلهٔ سیام، ماداگاسکار و مهم‌ترین مسئله، آزادی عمل فرانسه در مراکش و آزادی فعالیت انگلیس در مصر بود.

فرانسه پس از اتحاد با انگلیس به فعالیت در مراکش پرداخت و واکنش آلمان چنین بود که در مارس ۱۹۰۵م ویلهلم دومدر طنجه حضور یافت و نطق مفصلی را در مورد استقلال مراکش بیان نمود، هدف آلمان از این اقدام بر هم زدن اتحاد جدید فرانسه و انگلیس بود. برای حل این موضوع در ۱۹۰۶ یک کنفرانس بین‌المللی در الجزیرهبرگزار شد که در آن انگلیسی‌ها از فرانسوی‌ها حمایت کردند و کوشش آلمان برای بر هم زدن اتحاد بین انگلیس و فرانسه به نتیجه‌ای نرسید. در ۱۹۱۱ بحران دیگری بر سر مراکشبه وجود آمد. یک فروند ناو جنگی آلمانی به نام یوزپلنگ برای حفظ منافع آلمان وارد اغادیر شد و آلمانی‌ها پیشنهاد کردند که اگر کنگوی فرانسه به آن‌ها داده شود آن‌ها دیگر مزاحمتی ایجاد نخواهند کرد و سرانجام آلمانی‌ها توانستند به اراضی کوچکی در آفریقا دست یابند.

نزدیکی روس و انگلیس

دولت فرانسه با روسیه دوست بود. انگلیس هم متحد ژاپن به شمار می‌آمد و روس و ژاپن دشمن خطرناک یکدیگر بودند. اما منافع روس و انگلیس چنین اقتضا می‌نمود که روس و ژاپن به اتحاد فرانسه و انگلیس وارد شوند؛ ولی بلندپروازی روس‌ها در این تاریخ و قدرت نظامی آن و همچنین نزدیکی امپراتور روس و آلمان که روابط آن‌ها دوستانه بود مانع این کار می‌شد. مشکل اول با شکست روسیه از ژاپن حل شد. اختلافات دیگر روس و انگلیس بر دو مسئلهٔ دیگر متمرکز بود: یکی بالکانبرای تصرف بلغارها و دیگری در ایرانکه انگلیس دوست داشت این مناطق کاملاً در اختیار خودش باشد. مسئلهٔ دیگر که باعث سردی روابط انگلیس و آلمان شده بود برخورد قیصر آلمان در موضوع ترانسوالبود؛ زیرا هنگامی که پل کروگر حاکم ترانسوال می‌خواست به ترانسوال استقلال بدهد و در پی متحدی در برابر سیسیل رودز و انگلیس بود تنها قدرتی را انتخاب نمود که سرزمین‌هایی در آفریقای جنوبی داشت و آن کشور آلمان بود پس از پیروزی بوئرها تلگرافی از سوی قیصر آلمان برای او فرستاده شد با این مضمون: «من دوستانه به شما تبریک می‌گویم که شما بدون دریافت کمک خارجی گروه‌های مسلح را سرکوب نمودید و توانستید صلح و آرامش را برقرار نمایید» و این برخورد قیصر برای روابط انگلیس و آلمان عواقب جدی داشت؛ زیرا قیصر از کروگر که دشمن انگلیس بود حمایت کرده بود. مسئلهٔ دیگر صادرات روزافزون آلمانی‌ها بود زیرا در سال ۱۸۹۵ در انگلیس رساله‌ای تحت عنوان ساخت آلمان منتشر شد که خطر صادرات روزافزون آلمان را برای انگلیس تشریح می‌کرد.

مسئله دیگر که ایجاد خطر برای انگلیس می‌نمود پیشرفت نیروی دریایی آلمان بود. ویلهلم دوماز سال ۱۹۰۰ به تقویت نیروی دریایی آلمان پرداخت و علناً اظهار نمود که آلمان نمی‌تواند به نیروی زمینی قناعت کند و باید در نیروی دریایی بر همهٔ کشورها برتری داشته باشد. انجمنی به نام اتحاد دریایی آلمان تشکیل داد و به کمک آن هزینهٔ لازم را برای ساختن کشتی‌های جنگی تأمین نمود. همچنین پیشرفت‌های تجاری و صنعتی آلمان نیز باعث شکست بازار تجارت و صنعت شده بود. به هر حال، این سوال مطرح است که چرا انگلیس در بین روسیه و آلمان، اولی را انتخاب نمود: چون منافع انگلیس هم از طرف روس و هم از طرف آلمان تهدید می‌شد. از یک طرف خطر توسعهٔ نفوذ روس، و از سوی دیگر خطر نفوذ آلمان در آسیای صغیر و خلیج فارس و اتصال راه‌آهن بغداد به داخل ایران و نزدیک شدن این دو خطر به مرزهای هند به مشکلات دفاع از هند می‌افزود و سیاست انگلیس این بود که این دو دولت را با هم درگیر سازد و قوای آن‌ها را تحلیل ببرد. اما تأمل انگلیس در این بود که خود به کدام طرف ملحق شود. منافع بریتانیا حکم می‌کرد که به روس‌ها نزدیک شود زیرا عقل و درایت روس‌ها اندک و زورشان بیشتر بود؛ ولی مسئله این بود که انگلیس با تقاضاهای روسیه چگونه برخورد نماید. تقاضاهای روس در بالکان، داردانل، ایران و افغانستان. مسئلهٔ ایران و افغانستان یک امر حیاتی بود و صلاح در این بود که هیچ امتیازی در این منطقه ندهد؛ پس بهتر بود که انگلیس، روس‌ها را به سوی بالکان و داردانل سوق دهد و آن‌ها را امیدوار سازد. سرانجام، در قراردادی که در ۳۱ اوت ۱۹۰۷ در شهر سن پترزبورگبسته شد روس و انگلیس اختلافات خود دربارهٔ ایران و افغانستان را حل کردند و چون اختلافات سیاسی انگلیس و فرانسه و روسیه حل شد سه دولت تشکیل اتفاق مثلث را دادند که هدفشان جلوگیری از پیشرفت‌های سیاسی، اقتصادی و نظامی آلمان بود.

بحران‌های بالکان قبل از جنگ

 

از ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۳ جنگ‌هایی درگرفت که زمینهٔ جنگ جهانی اول را آماده ساخت. در سپتامبر ۱۹۱۱ ایتالیا به

عثمانی اعلان جنگ داد و طرابلسرا اشغال نمود و در نیمهٔ اکتبر ۱۹۱۲ جنگ به پایان رسید. در اکتبر ۱۹۱۲ تقریباً هم‌زمان با ایتالیا، بلغارستان، صربستان، یونان و مونته نگروبه عثمانی حمله نمودند و در اوایل دسامبر ۱۹۱۲ عثمانی درخواست صلح نمود. در تابستان ۱۹۱۳ جنگ دیگری بر سر غنایم به دست آمده از عثمانیدرگرفت. کنفرانس سفیران در دسامبر ۱۹۱۲ توسط گری در لندن تشکیل شد و در ۳۰ مه ۱۹۱۳ در لندن قراردادی امضا شد که ترک‌ها را وادار می‌ساخت مستملکات خود را از میدیا در ساحل دریای سیاه تا آلتوس در ساحل اژه به اروپاییان واگذار کنند.

اوضاع داخلی و تحولات آلمان پس از وحدت

 

آلمان متحد از نظر قوای مادی و معنوی بی نظیر، مجدانه به تعلیم و تربیت فرزندان خود پرداخت، در توسعه فرهنگ و ترویج علوم بر همهٔ کشورها پیشی گرفت و سعی داشت در صنعت و تجارت و بهداشت از علوم و اکتشافات جدید بهره بگیرد. از این رو، در مدت کوتاهی بزرگ‌ترین دولت صنعتی و تجاری اروپا گردید، مخترعان را تشویق نمود، صنایع شیمیایی را رونق داد، در وضع قوانین اجتماعی هم از بقیهٔ دولت‌ها پیشی گرفت و برای طبقهٔ کارگر اهمیت قایل شد. در حالی که در بقیهٔ کشورها حقی برای کارگران قایل نبودند. واقعیت دیگر این که حکومت خاندان هوهنتسولرن در این کار مؤثر بود. ملت آلمان پس از غلبه بر اتریش و فرانسه دچار غرور ملی شد و سیاست‌مداران آلمانی از روش‌های مختلف این غرور ملی را تقویت نمودند. حتی هر معلمی ناگزیر بود که در سر کلاس درس برتری نژادی ملت آلمان بر سایر ملل عالم را بیان کند و در شاگردان خود روح جنگجویی بدمد. گذشته از مجالس درس، در معابر، روزنامه‌ها و کتب و نمایشگاه‌ها این برتری نژادی به نوعی القا می‌شد. حتی نیچه یکی از معروف‌ترین فیلسوفان آلمان هم چنین عقیده‌ای داشت و در یکی از آثار خود چنین گفته‌است که: &l

نگار شده در برچسب:جنگ جهاني اول, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خدا

دلایل آغاز جنگ

به طور اساسی می‌توان ریشه جنگ جهانی دوم را در جنگ جهانی اولجستجو کرد. با شکست سه محور اصلی یعنی امپراتوری اتریش-مجارستان، امپراتوری عثمانی و امپراتوری آلمان در جنگ جهانی اولسیاست‌های سخت‌گیرانه‌ای از سوی دولت‌های پیروز جنگ جهانی اول به این کشورها تحمیل شد. بخش‌های متعددی از خاک این کشورها به کشورهای همسایه بخشیده شد. از تجزیه امپراتوری اتریش مجارستان کشورهایی نویی متولد شد.
از سوی دیگر در
آلمان رشد ملی‌گرایی افراطی به دلیل سیاست‌هایی که متفقین به وسیله معاهده ورسای به آلمان تحمیل کردند زمینه رشد نازیسم را فراهم آورد. بر اساس معاهده ورسای آلمان ۱۳ درصد از خاک خود را از دست داده بود و هیچ مستعمره‌ای نداشت. همچنین غرامت سنگینی به آلمان تحمیل شده بود و دولت تازه تاسیس جمهوری وایمارمی‌بایست این غرامت را از درآمدهای ملی به متفقین پرداخت نماید. در سوی دیگر جنگ داخلی در روسیهباعث به تشکیل شوروی شده بود.
جمهوری تازه تاسیس وایمار در آلمان به دلیل نزاع بین مخالفان و موافقان هیچ‌گاه موفقیت چشم‌گیری بدست نیاورد. در
ایتالیابنیتو موسولینی بک حکومت فاشیستی را به وجود آورده بود. موسولینی یک سیاست خارجی تهاجمی را در پیش گرفت و در چند مرحله به الجزایر و چند کشور دیگر آفریقایی حمله کرد. در آلمان حزب نازی به رهبری آدولف هیتلرتوانست در یک رای‌گیری عمومی به پیروزی در انتخابات رایشس‌تاگ دست یابد و توسط پاول فون هیندنبورگ رئیس جمهور وقت آلمان به عنوان صدراعظم انتخاب شد. هیتلر پس از ماجرای آتش سوزی رایشس‌تاگ تمامی احزاب آلمان را لغو و یک حکومت تک حزبی را ایجاد کرد.
در
چینحزب کمونیستتوانست حکومت را به دست بگیرد. در دهه ۱۹۲۰ چین دچار یک رشته جنگ داخلی شد. دولت ژاپنتمایل بسیاری به ضمیمه کردن بخش شرقی چین به خاک خود را داشت. این تهاجم باعث شد منطقه منچوریدر شمال شرقی چین به اشغال ژاپن درآید. در اروپا دولت انگلستاندر ژوئن ۱۹۳۵ توافق‌نامه‌ای با آلمان امضا کرد که باعث کم شدن محدودیت‌های دریایی آلمان می‌شد. در اکتبر همان سال ایتالیا به اتیوپیحمله کرد و آلمان تنها کشوری بود که از حمله پشتیبانی کرد ایتالیا نیز در پاسخ به حمایت آلمان موافقت خود نسبت به الحاق اتریش به آلمان را اعلام کرد.
هیتلر به تدریج سعی در کنار گذاشتند
معاهده ورسای داشت و در ادامه این سیاست منطقه راینلندرا به آلمان ضمیمه کرد و با واکنش مهمی از سوی کشورهای متفق مواجه نشد. وقتی که جنگ داخلی اسپانیا در جولای ۱۹۳۶ آغاز شد هیتلر و موسولینی حمایت قاطع خود را از ملی‌گرایان اسپانیایی اعلام کردند. از طرف دیگر شوروی از کمونیست‌های اسپانیا حمایت کرد و دو طرف به آزمایش سلاح‌های جدید خود در نبرد اسپانیا روی آوردند. در اکتبر ۱۹۳۶ دولت‌های ایتالیا و آلمان نازی معاهده‌ای به نام رم-برلین امضاء کردند. بعدها ژاپن نیز به این پیمان پیوست.

پیش زمینه جنگ در آلمان

 

پس از جنگ جهانی اول، متفقینبرای جلوگیری از وقوع جنگ بزرگ دیگری معاهده ورسای را پیشنهاد دادند. سخت‌ترین قسمت این معاهده در مورد آلمانبود. متفقین این کشور را به خاطر شروع جنگ مقصر شناختند و در این معاهده در قبال صلح، از آن غرامت جنگی و سرزمین مطالبه کردند. جمهوری وایمار، دولتی که پس از فرار ویلهلم دوم، امپراطور آلمان در این کشور تشکیل شده بود به ناچار برای انعقاد صلح با متفقین این پیمان را امضا کرد. طبق این پیمان، مردم آلمان به خاطر شروع جنگ مقصر شناخته شدند و باید غرامتی حدود صد میلیارد دلار (در آن زمان) می‌پرداختند. همچنین معاهده اندازهٔ ارتش آلمان را به صد هزار نفر کاهش داد، تمام زیردریایی‌هاو ناوهای قدرتمند جنگی (بجز شش فروند) آلمان به متفقین تحویل داده شد و آلمان دیگر حق ساخت هواپیما و تانکو دیگر جنگ افزار تهاجمی را نداشت. به جز آن مستعمرات آلمان در آفریقا، چین و حوزهٔ اقیانوس آرام، گرفته شد. ایالات آلزاس و لورن آلمان که زمانی به فرانسهتعلق داشتند به این کشور باز پس داده شدند و اراضی وسیعی از آلمان به لهستان واگذار شد. و از همه مهم تر راینلاند-فالتز، اراضی حاصل‌خیز غرب رود راین برای ۵۰ سال به متفقین سپرده شد.بسیاری از این نواحی، نواحی حاصلخیز، کانه خیز و صنعتی آلمان بود. یک تاریخدان در این باره می‌گوید:[چه کسی؟]

معاهده ورسای حدود سیزده درصد قلمرو پیش از جنگ آلمان، ده درصد جمعیتش، هفتاد و پنج درصد کانه‌های آهن آن و بیست و پنج درصد باکیفیت‌ترین معادن ذغال سنگ آن را گرفت. [۱][۲]

در آلمان چهار میلیون نفر بیکار بودند و از آن جایی که این کشور مستعمره نداشت، نمی‌توانست محصولاتش را به فروش برساند. هیتلر سال ۱۹۲۵ در کتابی به نام نبرد من(Mein Kampf) اعلام کرد که باید در فکر «فضایی برای حفظ موجودیت نژادژرمن» بود و باید برای این مهم «به شرق نگریست». او سپس برای به دست آوردن بازارهای جدید برای محصولات آلمانی مسئلهٔ نابودی «یهودیتبلشویسم» را مطرح نمود. این کار باعث شد که شرکت‌ها و کارخانه‌های بزرگ آلمانی از قبیل زیمنس، بایر، کروپ یا بُش که از نظرات هیتلرپشتیبانی کردند، صندوق‌های نازیسم را پر از پول و امکانات کردند. و همچنین کارفرمای فولادسازی تیسن ۱۰۰ هزار مارک طلا به نازی‌ها داد و هیتلر سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید.

رشد صنعت نظامی شوروی و آلمان

آلمان و شوروی طی توافقنامه‌ای که به توافقنامهٔ مونیخ نام گذاری شد فاز جدیدی از همکاری‌های خود را آغاز کردند. هر دو کشور در راستای تقویت نیروی نظامی خود گام بر می‌داشتند و شوروی به شدت به صنایع نظامی آلمان نیاز داشت. ارسال تکنولوژی ساخت بمب‌های شیمیایی، ساخت بمب افکن، ساخت تانک‌های پیشرفته همگی تکنولوژی‌های ارسالی آلمان نازی بر اساس توافقنامه مونیخ بود. در این مرحله روابط دو کشور بسیار بهتر از قبل پی‌گیری می‌شد، آلمان مراکز ساخت تانک و سلاح در خاک شوروی ایجاد کرد و نیروهای شوروی برای آموزش نظامی به آموزشگاه‌های نظامی آلمان می‌آمدند. پس از مدتی هیتلر این همکاری‌های نظامی را آشکار ساخت و دستور ساخت سریع کشتی‌های پیشرفته نظامی را صادر کرد و در تاریخ ۱۶ مارس۱۹۳۵دستوری مبنی بر تقویت نیروهای سرویس جاسوسی آلمان به نیم میلیون نفر را صادر کرد که با اعتراضات فرانسه و انگلستان همراه بود. هزینه ساخت سلاح در آلمان نازی به شدت رو به رشد بود تا سال ۱۹۳۹ ۲۰ در صد از تمام کارگران صنعتی آلمان در صنایع نظامی به کار گرفته می‌شدند و این در حالی بود که در انگلستان تنها ۱۳ درصد از کارگران در این صنایع به کار گرفته می‌شدند همچنین هزینه‌های ساخت تسلیحات آلمان از مقدار ۲ درصد از تولید ناخالص ملی به بیش از ۲۳ درصد افزایش یافت.
استالیننیز صنایع خود را در جهت ساخت تسلیحات به حرکت در آورد وی پیش بینی کرده بود که احتمالاً جنگی عظیم بین انگلستان و آمریکاآغاز خواهد شد و احتمالآً دامنه این جنگ به کشورش نیز خواهد رسید بنابراین آلمان نازی بهترین گزینه برای وارد کردن تکنولوژی بود. اگر چه در دهه ۱۹۳۰تورم بسیار سنگینی اقتصاد شوروی را فرا گرفته بود اما استالین بیشترین بودجه را به ساخت تسلیحات اختصاص داده بود.استالیندر مقایسه تسلیحات خود با تسلیحات آلمانی و ایتالیایی در جریان جنگ داخلی اسپانیا به این نتیجه رسید که نیروی هوایی و نیروی دریایی شوروی نسبت به همتایان خود بسیار ضعیف است بنابراین تا سال ۱۹۳۷ ۱۷ درصد از تولید ناخالص ملی را به ساخت و تجهیز صنایع نظامی اختصاص داد. همچنین پرسنل نظامی خود را از ۵۶۲٫۰۰۰ نفر در سال

نگار شده در برچسب:جنگ جهاني دوم, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خدا

عجایب هفتگانه به هفت بنای تاریخی اطلاق میشود که از لحاظ مهندسی بسیار پیشرفته و عظیم میباشد . این ابنیه به دستور اسکندر در زمان لشگر کشی به ایران توسط یک مورخ یونانی ثبت شد ثبت این ابنیه بیشتر جنبه سیاسی داشت و منظور آن نشان دادن قدرت اسکندر به جهانیان بود به همین دلیل فقط بناهای موجود در قلمرو یونان در این بین ثبت شدند و بناهایی مانند دیوار چین و تخت جمشید که بی شک یکه تازان بی رقیب صنعت ابنیه بودند در این لیست جایی ندارند ….


1- مقبره هالیکارناسوس


در 4 قرن قبل از میلاد نه تنها بسیار پر ابهت و پر عظمت بود بلکه به صورت زیبایی با ستونها و مجسمه ها تزیین شده بود . سقف این مقبره با مجسمه هایی از اسبها تزیین شده بود اسبهایی که ارابه شاه ماسولوس و همسرش ملکه آرتمیسیا را می کشیدند . ارتفاع این مقبره مرمری به اندازه یک ساختمان 14 طبقه بود . از نقطه نظر استراتژیکی دامنه کوه درست مشرف به هالیکارناسوس و خلیج آن بود . ملکه آرتمیسیا فرمان ساخت این مقبره را در هالیکارناسوس برای همسرش در 353 سال قبل از میلاد صادر کرد . ملکه این بنا را برای قدر دانی از همسرش ساخت و به این منظور بهترین هنرمندان و مجسمه سازان آن زمان را گرد آورد . شاه ماسالوس تنها حکمران ایالتی معمولی در بین امپراطوری های عظیم ایرانی در 2300 سال پیش بود . ملکه آرتمیسیا دو سال پس از همسرش ، شاه ماسالوس که برادرش هم بود در گذشت . او در کنار شاه در مقبره هالیکارناسوس دفن شد . این بنا در حدود 17 قرن پا برجا بود و در 1400 سال بعد از میلاد بر اثر زلزله فرو ریخت .


2- مجسمه زئوس


خدای یونان در المپیا یکی از عظیم ترین مجسمه های جهان است . این اثر در 450 سال قبل از میلاد توسط مجسمه ساز معروفی بنام فیدیاس ساخته شد این هنرمند همان کسی بود که مجسمه خدای آتنا را هم برای معبد پارتنون در آتن ساخت . ارتفاع مجسمه زئوس در حدود 12 متر بود . بدن این مجسمه را از عاج فیل و ردا و موها و ریشش را از طلا ساخته بودند . این اثر ارتفاعش چنان بود که با سقف معبد زئوس بر خورد می کرد . فید یاس با این کار می خواست اقتدار و نیرومندی زئوس را نشان دهد . مجسمه زئوس در معبد زئوس که طول آن به 64 متر می رسید قرار داشت . 72 ستون خارجی این معبد که به سبک معماری قدیم یونان بودند این معبد را دارای معماری خیره کننده ای کرده بودند . سنگفرش آن نیز با مجسمه های بی نظیری تزیین گشته بود . مجسمه زئوس در حدود 850 سال در این معبد قرار داشت تا هنگامیکه بعضی از یونانیها آنرا به استانبول منتقل کردند . البته این زیاد طول نکشید چرا که محل جدید نیز در آتش سوخت و این مجسمه برای همیشه از بین رفت .


3- فانوس الکساندریا


یکی از بزرگترین شاهکارهای روزگار باستان می باشد . ارتفاع این بنا حداقل به اندازه یک ساختمان 40 طبقه امروزی بود و برای 16 قرن پا بر جا بود . بر خلاف 6 عجایب دیگر ،فانوس الکساندریا استفاده های عملی بسیاری داشت . این بنا به کشتیهای دریا نوردی کمک می کرد که اسکله ها را براحتی پیدا کنند و با ایمنی کامل داخل ان شوند . چرا که تنگه های خطر ناک دقیقا در خارج از بندر ها قرار داشتند . ارتش نیز از این فانوس برای پیدا کردن کشتیهای دشمنان استفاده می کرد . این بنا ظاهرا ساختار جامدی داشته است و برای 1600 سال باقی بوده است اما با وجود این بر اثر طوفانهای دریایی زمستان و زلزله های بسیار از بین رفته است . فانوس الکساندریا دو نوع برج دیده بانی داشت که در نوک آن قرار داشتند . این فانوس سه عنصر ساختمانی داشت ، پایه مستطیل شکل ، قطعه میانی هشت وجهی ، و قسمت بالای آن که استوانه ای شکل است و برجهای دیده بانی در آنجا قرار دارند.تقریبا ارتفاع این سه قسمت به 110 تا 180 متر می رسید . بجز اهرام مصر فانوس الکساندریا بلندترین ساختمان جهان بود البته این تا زمانیکه برج ایفل در 1889 ساخته شد .


4- در عراق باغهای معلق بابل


یکی از بحث انگیزترین عجایب هفتگانه می باشد چرا که هنوز برخی از باستانشناسان در وجود داشتن آنها شک دارند. بعد از بدست آمدن اسناد اصلی و خرابه های بر جا مانده از آن زمان وجود داشتن آنها ثابت شد البته در مقیاسی کمتر از آنچه تصور می شود . در این میان سئوالی مطرح است که این باغهای معلق چرا ساخته شده اند؟ در پاسخ این سئوال می توان گفت که موثق ترین سند حاکی از آن است که شاه نبوچاد نزار دوم که دارای شهرت مذهبی می باشد این بنای عجیب را برای خوشحال کردن همسرش در 6 قرن قبل از میلاد ساخت چرا که همسرش از دیدن چشم انداز صحرا مانند بابیلون دچار دلتنگی برای محل زندگی اش شده بودجایی که دارای کوهها و جنگلهای سرسبزی بود به همین خاطر به دستور شاه تپه مصنوعی سبز وخرمی ساخته شد که دارای درختان و گلها و گیاهان زیبایی بود . بعضی ها می گویند که یک ملکه آشوری قدرتمند باغهای معلق را برای تفریح و سرگرمی خودش ساخته است و افراد دیگری عقیده دارند که این باغها به دستور یک شاه آشوری ساخته شده است


5- معبد آرتمیس


در افوسوس (ترکیه ) یکی از زیباترین بناهای ایام گذشته بود . این بنا با داشتن 100 ستون مرمری زیبا که ارتفاع هر کدام از آنها به 15 متر می رسد یکی از عجایب هفتگانه به حساب می آید . این معبد فضایی را در بر می گرفت که تقریبا چندین برابر وسعت آکروپلیس در آتن بود . میتوان گفت که معبد آرتمیس صعود و سقوطهای بسیاری را در طی قرنها پشت سر گذاشت . این بنا در 600 سال قبل از میلاد ساخته و در550 سال پس از میلاد در آتش سوخت . بعد از آن مجددا به صورت بسیار زیباتر و عظیمتری باز سازی شد . این بنا برای دومین بار دچار حریق شد البته این بار بطور عمدی توسط فردی بنام هروستراتوس که برای به یاد ماندن نامش به این کار دست زد ،ولی این معبد دوباره به اندازه بزرگتر و بسیار بهتر از قبل ساخته شد . این معبد بسیار زیبا درونش با مجسمه های بی نظیر تزیین شده بود . این معبد پا بر جا بود تا زمانیکه بر اثر هجوم بربرها در 262 پس از میلاد برای همیشه از صفحه تاریخ محو شد و هرگز دوباره ساخته نشد . آنچه که از این معبد باقی ماند هم توسط زلزله ها کاملا از بین رفت . .


6- مجسمه عظیم الجثه رودس


ارتفاع آن با پایه اش به اندازه یک ساختمان 15 طبقه امروزی است . این مجسمه یک شاهکار برجسته معماری می باشد که بر روی جزیره رودس در حدود 280 قبل از میلاد ساخته شده است . هیچ کس به درستی نمی داند که این مجسمه شبیه چه بوده و یا در کجا قرار داشته است .نظریه بسیار مورد توجه آن است که مجسمه رودس در روی ورودی لنگرگاهی بنا شده بو ده و پاهای مجسمه در دو طرف قرار داشته است به طوریکه کشتیها از بین پاهای آن عبور می کرده اند . البته این فرضیه بسیار محتمل به نظر می رسد . این بنا مشکلات غیر قابل حل در 3 قرن پیش از میلاد را مطرح می کند . همچنین تجارت در این بندر در زمان احداث این مجسمه دارای رکود شده و این بندر از رونق اقتصادی افتاده است . این مجسمه یکی از عجایب هفتگانه به شمار می رود که برای مدت کوتاهی تقریبا 53 سال پا بر جا بوده است .

کسانی که به مصر میروند صحنه ای را به خاطر می سپارند و آن را هیچ گاه از یاد نمی برند , لحظه ای را که در نزدیکی صحرایی به نام 'کاریو' ایستاده اند و به چشمان مجسمه ابولهول خیره مینگرند و ابولهول نیز مانند همیشه چشم به اهرامی دوخته که هزاران سال پیش به طرز اسرار آمیزی ساخته شده اند شاید جذاب ترین بنا در سراسر زمین , اهرام مصر کسانی که از نزدیک این منظره را دیده اند شاید خود را بسیار خوش شانس میدانند…


اما اهرام


این بنا شامل مجموعه ای از جالب ترین و جذاب ترین خصوصیات است , بنای اصلی 450 فوت ( در حدود 137متر) ارتفاع دارد و شامل دو بلوک سنگی میباشد که هر کدام بین 2.5 تا 50 تن وزن دارند و وزن کلی هر یک از اهرام به طور میانگین شش میلیون تن تخمین زده میشود باورکردنی نیست چهار گوشه سطح هر هرم کاملا هم تراز و بسیار ماهرانه دارای زاویه کامل 90 درجه می باشند سطوح هرم با شیب منظم و بی نظیر 52 درجه به شمت بالا کشیده شده اند و جالب اینکه این زاویه در تمام ارتفاع هرم حتی یک درجه هم تغییر نمیکند این اهرام یکی از اعضای خانواه عجایب هفت گانه دنیا به شمار میروند اما این نوشته نمیتواند شکوهو عظمت این بنای باورنکردنی را به شما منتقل کند نتها زمانی که پای در این محیط میگذارید و از این اهرام بالا میروید میتوانید احساس صعود به قله تاریخ را احساس کنید و هنگامی که وارد محوطه داخلی هرم میشوید گویی ارواح کارگرانی که سالها برای ساخت این محیط بی نظیر زحمت کشیده اند منتظر این هستند که صدای تحسین بینندگان روان آشفته آنها را تسکین دهد حسی عجیب و وحم آور احساس ورود به تاریخ و بازگشت زمان…, نمایان شدن این اهرام زیر نور سفید و خیره کننده کویر منظره ای پر ابهت و باورنکردنی برای شما ایجاد میکتد


فرایند ساخته شدن این اهرام


اجازه بدهید ابتدا با مشاهداتی که از اکتشافات حفاری به دست آمده شروع کنیماگر روزی به مصر رفتبد و اهرام ثلاثه را مشاهده کردید حتما سری به محیط حفاری بزنید و به این نکات خوب توجه کنید در همان نگاه اول متوجه خواهبد شد که این تونل ها هم مانند تمام معادنی حفاری شده اند که امروزه ما مشاهده میکنیم بیایید به محل تونلی در چند مایلی اهرام برویم شاید این مکان روزی بزرگترین معدن ستگ جهان محسوب میشده ورودی غار کاملا نشان میدهد که که این تونل عظیم توسط دست های بشر کنده شده است کنده کاری های نا منظم سطوح سنگ های گرانت نشان میدهد که ابزارهای اولیه همچو تیشه و تبر روزی دل این معادن را میشکافته است اینجا بلوک هایی از سنگ در اطراف پراکنده شده اند سنگهایی که حاشیه های ناصاف و غیر منظمی دارند کلیت معدن دارای نشانه های اشکاری از یک فرایند اصولی و طراحی شده برای برش و حمل این تکه های سنگ به خارج از معدن اسـت


احتمالا در ساخت ابزار برش سنگ مانند تیشه ها وتبر ها از مس سخت ترین فلزی که آن زمان شناخته شده بوده استفاده میشده است ( آهن سالها پس از مصر باستان کشف شد) ولی ابزار ساخته شده از مس برای استفاده بیش از صد الی صدوپنجاه بار قابلیت نداشته اند و پس از این مدت کند و از کار افتاده میشدند پس باید ستادی برای تیز سازی مجدد این ابزار وجو می داشته و آهنگران زیادی روزها به تیز کردن و صیقل دادن ابزار کار کارگزان میپرداخته اند کارگران معدن با استفاده از همین ابزارها بلوکهای سنگی بزرگی با وزن 2.5 تا 50 تن از جنس گرانیت می تراشیدند اینها در واجع آجرهای ساخت اهرام به حساب می آمدند


سنگها چگونه تا محل اهرام حمل میشدند؟


توسط نیروی انسانی ! بله باورنکردنی به نظر میرسد بیشترین تعداد بلوک ها حدود 3 الی 4 تن وزن داشته اند مصریان توسط سورتمه هایی که از چوبهای قلتان متوالی ستخته شده بودند این فطعات سنگی را تا محل اهرام جابه جا میکرده اند و این کار برای هر سنگ احتمالا بین 5 الی 7 ماه طول میکشیده است ولی قبل از این کاجرا یک خط ریل مانند بین محل اهرام تا محل حفاری سنگ ها ساخته شده است که ساخت این جاده ریلی حدود ده سال به طول انجامیده حالا میتوانید تصور کنید که چندین نسل از مردم برای حمل این قطعات زحمت کشیده اند !


البته در هنگام طغیانهای سالیانه رودخانه نیل نیز امکان حمل و نقل قطعات کوچکتر سوار بر قابق های بزرگ چوبی وجود داشته که این کار سرعت فرایند ساخت را تا چندین برابر افزایش میدهد .


در باره کارگران ساخت اهرام


کسانی که برای ساخت این اهرام کار می کردند در واقع برده نبوده اند و بر عکس تصوری که در ذهن مردم وجود داشته این افراد زیر یوغ اسارت و شلاق کار نمیکردند ! کار برای فراعنه و کمک در ساخت اهرام در مصر باستان یک رسم اجتماعی به حساب می آمد و افرادی که به سن خاصی میرسیدند موظف بودند بین 2 الی 3 سال برای اهرام کار کنند البته مخارج زندگی و خوراک و محل سکونت آنها توسط سازمان ساخت اهرام تامین میشد در واقع کار در اهرام به منزله خدمت سربازی به شمار می رفته است و این با برده داری بسیار فاصله دارد


روستایی در نزدیکی اهرام برای سکونت کارگران ساخته و پرداخته شده بود که باقی مانده آن هنوز هم بر جای مانده است


فلسفه ساخت اهرام مصر


اهرام مصر در 2500 سال پیش از میلاد مسیح توسط فرعون دوم از سلسه چهرم پادشاهی , پادشاه ' خوفو ' آغاز شد وی بنا به افسانه های مصری مامور به ساخت بنایی شد که با آستفاده از آن بتواند خاندان پادشاهی و مهم تر از آن فرهنگ و تمدن مصر را از گزند نابودی حفظ کند و به حق هم که در انجام این ماموریت بدون شک پیروز شد در واقع اهرام برای پادشاهان مصر گورهایی به شمار میرفتند اما نه یک قبرستان معمولی , موضوع از اینجا پایه میگیرد که منجمان مصری سالها نقطه ای را در آسمان مشاهده میکردند که ستارگان در طول شب گرداگرد آن به گردش در می آمدن ( در واقع فطب شمال سماوی محلی که امروزه در نزدیکی ستاره قطبی مشخص میشود ) و معتقد بودند که این محل سرای جاودانه خدایان است محل قرار گیری و تراز چینش اهرام طوری ایجاد شده که درست در زیر این نقطه قرار دارد و شکل اهرام از بالا بیان گر شعاع نور خورشید است در واقع این اهرام برای این ساخته شده بودند تا با شعاع هایی که به سمت نقطه جاودانه میفرستند خدایان را به سمت خود متوجه کنند و سرزمین مصر مورد توجه خدایان قرار گیرد و هم چنین محل برای صعود روح پادشاه به سمت نقطه جاودانه بود تا بتواند در آنجا به طور جاودانه زندگی کند و به همین علت بود همراه با پادشاه اشیا مقدسی مانند طلا , عصا و خرمن کوب مقدس دفن میشد تا پادشاه در آن سوی کهکشان توسط این اشیا به حکومت خود ادامه داده وحافظ فرهنگ مصر باشد


و اینک اهرام …!


بی شک اقراق نیست اگر بگوییم مصریان باستان از جمله بزرگترین و بی نظیر ترین منجمان , ریاضی دانان , متخصصین فیزیک , مهندسین , و در کل از بزرگنرین قدرتهای علمی تاریخ به شمار میروند با فرهنگی غنی از اعتقادات مذهبی و میهن پرستانه افرادی که عاشق کشورشان بودند و این حس بود که توانست چنین سازه های غول پیکری را بنا کند بنایی که در 2500 سال پیش از میلاد مسیح ساخته شد تا امروز 2000 سال پس از میلاد مسیح افرادی با دیدن آنها زبان به تحسین این مردم بی نظیر باز کنند اما هیف و هزاران بار افسوس که این نماد قدرت پادشاهان سالها بعد از پادشاه ' خوفو ' به یک دست مایه سیاسی تبدیل شد , بنایی که در ساخت آن حتی یک برده هم به کار گرفته نشد در اثر زیاده خواهی و جاه طلبی انسانهای ستمگر به محلی برای رواج بردای داری تبدیل شد و مکانی که میرفت به محلی برای عبادت و خدمت تبدیل شود , محلی شد برای از بین بردن شرافت انساها و بعد از آن تمامی فرمانروایانی که در آن دفن شدند نفرین شده بودند


در تاریخ افرادی مانند ' سینوحه ' بارها دست این پادشاهان ستمگر را خواندند این مرد بزرگ و ستودنی که در کتاب خود پرده از رازهای سیاسی و دست های پشت پرده ای که سالها در سایه این اهرام به مردم ظلم کردند برداشت بی شک افتخاری برای پزشکان عالم محسوب میشود مردی که نترسید و جان خود را بر سر افشاء حقایق به خطر انداخت اگر میخواهید سرگذشت اهرام را پس از ساخته شدن و سرگذشت خونهایی که بدون هیچ گناهی در این اهرام ریخته شد را بدانید من مطالعه کتاب سینوحه را به شما توصیه میکنم



7-اهرام مصر

نگار شده در برچسب:عجایب هفت گانه, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خداوند يكتاي بي همتا

صاعقه (رعد و برق)

بر اثر برخورد ابرهاي داراي بارهاي غير هم نام، واكنش‎هاي الكتريكي شديدي به صورت نور و صداي شديد بنام صاعقه يا رعد و برق توليد مي‎گردد كه با نور و صداي شديد همراه است.

   رعد و برق قادر است صدماتي جدي وارد آورد، مي‎تواند به راحتي انسان و يا حيوان را از پاي درآورد، زيرا از جريان الكتريكي بسيار بالايي برخوردار است كه مدت آن كم بوده ولي قدرت آن زياد است. براساس مطالعات و بررسي‎هاي به عمل آمده توسط متخصصين امر تعداد رعد و برق در هر لحظه در سراسر دنيا بين 1500 تا 2000 بار مي‎باشد. به عبار ديگر حدود 6000 جرقه الكتريكي در هر دقيقه در دنيا زده مي‎شود. يكي از خطرناك‎ترين ورزشها كه برق‎زدگي را آسان مي‎كند، شنا در محيط باز است. شدت جريان الكتريكي در رعد و برق ممكن است بين 10000 تا 40000 آمپر باشد (درحالي كه حداكثر شدت جريان قابل تحمل معمولاً ازچند صد متر متجاوز نمي‎كند). تخليه بار الكتريكي از يك ابر به ابر ديگر و يا به زمين بوجود مي‎آيد، مي‎تواند قلب انسان را از كار بياندازد، شش‎ها را پاره كند، مغز و ساير ارگان‎هاي حيات بدن را از بين ببرد و سبب سوختگي‎هاي جدي در بدن شود. هوايي كه نور برق از ميان آن مي‎گذرد به شدت گرم مي‎شود. جريان الكتريكي شديد ميزان حرارت هوا را در كانالي كه برق از آن عبور مي‎كند براي مدت يك ميلي‌ثانيه و يا كنرت از 30000 درجه سانتيگراد بالا مي‎برد. هوايي كه به طور ناگهاني اين ميزان گرم مي‎شود به سرعت منبسط شده و ضربه‎اي به هواي اطراف مي‎زند و امواجي را با فشار بين 10 تا 30 اتمسفر بوجود مي‎آورد. اغلب فلزاتي كه به عنوان وسايل زينتي به كار مي‎روند مانند گردنبند و دست بند نيز مي‎توان هنگام رعد و برق خطرناك باشند. در موقعي كه رعد و برق شديد رخ مي‎دهد بهترين كار براي حفظ سلامتي اين است كه هر نوع وسيله فلزي كه در دست داريد را فوراً رها كنيد و از ريسك كردن بپرهيزيد.

  در هنگام بروز صاعقه

1.         نترسيد (احتمال خطر پايين است) و آرامش خود را حفظ نماييد.

2.     از درختان، تپه‎ها، تيرك‎ها، طناب رختشويي، سيم برق هوايي، لوله‎هاي فلزي آب دور شويد. (ايستادن زير درخت روي تپه هنگام صاعقه خطرناك‎ترين اقدام است).

3.         اگر درون آب در حال شنا يا اسكي روي آب هستيد و يا روي شناوري مثل قايق هستيد، فورا خود را به خودخشكي برسانيد و از آب بيرون بياييد.

4.         درون اتومبيل، اتوبوس، يك ساختمان يا ايستگاه قطار زيرزميني برويد ولي به اشياء فلزي دست نزنيد.

5.         به اشياء فلزي (از قبيل دوچرخه، نرده‎هاي آهني، قلاب‎هاي ماهي‎گيري، لوازم فلزي خانه و واگن‎هاي قطار) دست نزنيد.

6.     اگر از خانه بيرون هستيد در محلي باز – بدون درخت – به حالت خميده دست را روي زانوهاي خود قراردهيد و باقي بمانيد (در نقاط مرتفع پناه نگيريد)

7.         سعي كنيد در خانه بمانيد.

8.         اگر لباس‎هاي شما خيس است از وارد آمدن صدمات جدي جلوگيري شود.

9.     اگر هنگام رعد و برق، احساس كرديد كه موهاي سر يا دست‎هاي شما سيخ شده و يا از سنگ‎ها و تورهاي فلزي اطراف خود صداي وزوز شنيدند فورا آن محل را ترك كنيد.

10.     سعي كنيد افراد برق زده را با كمك‎هاي اوليه و تنفس مصنوعي نجات دهيد، چون احتمال نجات اين اشخاص بسيار بالا است.

چگونگی تشکیل رعد و برق

بر اثر برخورد ابرهای دارای بارهای غیر همنام ، واکنش‎های الکتریکی شدیدی به صورت نور و صدای شدید بنام صاعقه یا رعد و برق تولید می‎گردد و براساس مطالعات به عمل آمده توسط متخصصین تعداد رعد و برق در هر لحظه در سراسر دنیا بین 1500 تا 2000 بار می‎باشد .

این پدیده یک تخلیه ی الکتریکی شدید و بسیار سریع در هواست و همین تخلیه الکتریکی است که نور و صدا تولید میکند ؛ در هنگام رعد و برق ، برق در جریانات هوایی ِبالا و پایین ِقوی داخل ابرهایی موسوم به کومولونیمبوس تاریک شکل می گیرد ؛ در این شرایط قطرات آب ، تگرگ و کریستال های یخ با یکدیگر برخورد می کنند ، دانشمندان عقیده دارند که این برخوردها بارهای الکتریکی را در ابر به وجود می آورد ؛ بارهای الکتریکی منفی و مثبت در ابر از یکدیگر جدا می شوند ، بارهای منفی به بخش پایین تر ابر سقوط می کنند و بارهای مثبت در بخش های میانی و بالاتر می مانند ، موقعی که اختلاف بارها به قدر کافی بزرگ می شود ، یک جریان الکتریسیته از ابر به پایین و به زمین جریان پیدا می کند یا از یک بخش ابر به بخش دیگر یا از یک ابر به ابر دیگر جریان می یابد ، که این بار معمولا مثبت و روی سطح زمین بار منفی القا میکند و به این ترتیب مجموعة ابر، هوا و زمین به یک خازن بسیار بزرگ تبدیل میشود که لحظه به لحظه بار آن بیشتر میشود و بنابراین اختلاف پتانسیل دو قطب آن افزایش پیدا میکند ، بالاخره مقدار این بار الکتریکی آنقدر زیاد میشود که اختلاف پتانسیل بین ابر و زمین به 10 تا 100 میلیون ولت میرسد و میدان الکتریکی حاصل از چنین اختلاف پتانسیلی میتواند هوا را با اینکه در حالت عادی نا رسانا ست در یک سیر خاص یونیزه و آنرا به رسانا تبدیل میکند و به محض اینکه چنین سیری از مولکولهای یونیزه رسانا از ابر تا زمین ایجاد شود بارهای الکتریکی به طرف هم حرکت میکنند و در عرض 0.0001 ثانیه جریان وحشتناکی در حدود 30 هزار آمپر از هوای یونیزه میگذرد . اما هر جریانی ضمن عبور از ماده با مقاومت اتمهای آن روبرو میشود و این مقاومت بخشی از انرژی الکتریکی را به گرما تبدیل میکند . با استفاده از اصول اولیه الکترومغناطیس میتوانید تخمین بزنید این جریان در ولتاژ 10 میلیون ولت ، توان گرمایی در حدود 100 میلیارد وات دارد و میتواند گرمایی در حدود 10 میلیون ژول ایجاد کند ؛ این گرما باعث میشود دمای هوا در مسیر آذرخش به 30 هزار درجه سانتی گراد برسد ، که این تغییر ناگهانی دما (از حدود 300 کلوین به 300 هزار کلوین) حجم هوا را 100 برابر میکند و این یعنی یک انفجارِ واقعیِ انبساطِ سریع و شدید هوا ، که یک موج ضربتی(shock wave) در هوای اطراف ایجاد میکند و امواجی را با فشار بین 10 تا 30 اتمسفر بوجود می‎آورد ، که با سرعت صوت و به شکل تندر یا رعد به گوش ما میرسد ، اما گرمای ایجاد شده غیر از انبساط بلاهای دیگری هم سر مولکولهای هوا میاورد ، جریان شدیدی که از هوا میگذرد ، آن را گرم میکند و به تابش وا میدارد و تابشی است که یک مسیر نورانی بین ابر و زمین ایجاد میکند .

رعايت نكات ايمني در داخل ساختمان :

1-       وقتي رعد وبرق رخ مي دهد , در منزل بمانيد و بيرون نرويد , مگر آنكه لازم باشد .

2-       به منظور جلوگيري از خطر آتش سوزي ناشي از صاعقه , يك برق گير بر روي ساختمان هاي بلند نصب كنيد .

3-       از درها و پنجره ها , بخاري هاي ديواري , شوفاژها و يا ديگر هادي هاي الكتريكي دور شويد .

4-       دو شاخه و وسايل برقي مانند تلويزيون و راديو را از برق بيرون بكشيد .

5-       دو شاخه تلفن را نيز بيرون بكشيد و از كار كردن با تلفن خودداري كنيد .

6-       چراغ برق را براي داشتن روشنايي مناسب روشن نگاه داريد . برخلاف عقيده ي عموم مردم اين كار خطر برخورد صاعقه با منزل شما را افزايش نخواهد داد.

7-       پرده ها را بكشيد و از ايستادن در نزديكي پنجره ها خودداري كنيد .

رعايت نكات ايمني در خارج از ساختمان :

1- از ايستادن در مناطق مرتفع , روي ساختمان هاي بلند , تپه , كوه يا هر ناحيه ي مرتفع ديگر به شدت پرهيز كنيد .

2- از تجهيزاتي كه هادي جريان الكتريسيته هستند استفاده نكنيد و در صورت وقوع رعد وبرق از آنها دوري كنيد . مانند تراكتور , موتور سيكلت , دوچرخه , بيل هاي فلزي و ...

3- از درختان , سيم هاي برق( خصوصاً كابل هاي فشار قوي برق ) , لوله ها يا ديگر سازه هاي فلزي دوري كنيد .

از حصارهاي فلزي , خطوط برق و تلفن دور شويد .

4- از پناه گرفتن زير درختان پرهيز كنيد . ( زيرا به علت برخورد برق و حرارت حاصل از آن , امكان آتش سوزي وجود دارد , لذا بايد از اين كار خودداري كنيد )

5- زير سيم هاي برق هوايي , مخازن و شيشه ها پناه نگيريد , زيرا احتمال فروريختن و افتادن آنها وجود دارد .

6- در صورتي كه داخل قايق يا در حال شنا كردن هستيد , به سرعت از آب خارج شويد و بدن خود را خشك كنيد .

7- در صورتي كه در اتومبيل هستيد , از درختاني كه ممكن است روي آن بيفتد , دور شويد و سپس در جايي مناسب پارك كنيد , و تا پايان خطر از وسيله نقليه خود خارج نشويد . اما از دست زدن به قسمت هاي فلزي اتومبيل خودداري كنيد .

8- اگر در جنگل هستيد , به سرعت از آنجا خارج شويد يا در زير درختان كوتاه پناه بگيريد .

با رعايت نكات ايمني امكان برخورد صاعقه با شما بسيار كم است و هيچ جاي نگراني نخواهد بود .

نكته : بدني كه دچار صاعقه زدگي شده , حاوي الكتريسيته نيست و مي توانيد كمك هاي اوليه ي ضروري را براي وي انجام دهيد . بنابراين از دست زدن به بدن افراد صاعقه زده هراس نداشته باشيد .

كمكهاي اوليه

بررسي علائم حياتي مصدوم و در صورت نياز عمليات احياي قلبي ريوي

مصدوم را به آرامش تشويق كنيد .

مصدوم را سريعاً به بيمارستان منتقل كنيد .

نگار شده در برچسب:آذرخش, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خالق جهانيان

آیا جهان پس از مرگ وجود دارد؟

 

آیا انسان به جز زندگی مادی، زندگی دیگری دارد؟ آیا جهان پس از مرگ وجود دارد؟ آیا انسان با مرگ نابود می شود و یا از ساحت های دیگر زندگی برخوردار می شود؟ آیا انسان از ابعاد دیگری غیر از ساحت بدن مادی برخوردار است؟ همه این سوالات از بنیادی ترین سوالات زندگی هر فرد است و ذهن بسیاری از ما را در اوقات مختلف به خود مشغول کرده است. خداناباوران معتقدند در پس این دنیا، دنیایی نیست و زنجیره زندگی با مرگ به پایان می رسد. قرآن اعتقاد آنها را چنین بیان می کند:

«إِنَّ هَؤُلَاء لَیَقُولُونَ. إِنْ هِیَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَمَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ »

«اینان [مشرکین و کفار] با اصرار [به اهل ایمان] می  گویند  پایان زندگى جز همین مرگ نخستین نیست و ما [پس از این مرگ] برانگیخته نخواهیم شد»  (دخان / 34-35)

اهل ایمان اما به گونه ی دیگری می اندیشند. پیغمبراکرم (ص) می فرمایند: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون» (بحارالانوار، ج 7/ص47). مرگ از منظر ایشان تحول از منزلی به منزلی و انتقال از جایی به جایی است. مرگ همان تحول و تکامل است و نه نیستی.

 

از جمادی مردم و نامی شدم

 

وز نـمــامــردم ز حــیـــــوان سر زدم

مـردم از حیوانی و آدم شـدم

 

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

بــاردیـگر مـن بـمـیـرم از بشر

 

پــــس بـــــرآرم از مـــلائـک بال و پر

 

در این دیدگاه، مرگ هیچ تناسبی با «نیستی» ندارد. آدمی با مرگ از نشئه ای به نشئه دیگر منتقل می شود. مثال معروفی در این زمینه وجود دارد که برای درک دیدگاه متالهین خالی از فایده نیست. مغز گردو و پوست آن را در نظر بگیرید؛ در ابتدای امر این دو آنچنان در هم آمیخته اند که تفکیک میان آنها ممکن نیست. اصطلاحاً گفته می شود علاقه و پیوستگی آنها آنقدر زیاد است که گویی یکی هستند. به تدریج، مغز گردو راه کمال را در پیش می گیرد و هرچه مسیر کمال را طی می کند علاقه و پیوستگی او با پوست کمتر می شود. این علاقه به مرور زمان ضعیف و ضعیف تر می شود تا اینکه در نهایت پوست گردو بصورت یک قشر بیرونی گردو از آن جدا می شود. انسان نیز همین مسیر را طی می کند. اما با قبول این مسئله که مرگ تنها یک جابجایی است، باید روشن کنیم که مقصد این انتقال کجاست. انسان بعد از مرگ به کجا می رود؟ ارواح پس از مرگ و خارج شدن از قالب اجسام بدنی در کجا زندگی می کنند؟

«و خدا شما را مانند نباتات از زمین برویایند سپس به زمین بازگرداند و دیگر بار شما را برانگیزد»

بنابر آنچه از آیات و روایات بدست می آید، انسان بعد از مرگ مستقیماً به عالم آخرت نمی رود. برزخ، عالم متوسطی میان دنیا و آخرت است که مردگان تا قیامت در آن بسر می برند. برزخ به معنای حائل بین دو شی ء است. و به عالم پس از مرگ از آن جهت برزخ گفته می شود که حائل بین عالم دنیا و عالم آخرت است:

«البرزخ هو امر بین امرین و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخرة و هو قول الصادق علیه السلام و الله ما اخاف علیکم الا البرزخ» (بحارالانوار، ج 6: 214)

«برزخ همان امر بین دو امر ثواب و عقاب بین دنیا و آخرت است و آن قول امام صادق علیه السلام است که می فرماید: «به خدا سوگند من بر شما (شیعیان) نمی ترسم جز از مرحله برزخ بین دنیا و آخرت ».

بعد از مرگ، عالم برزخ است تا روزی که انسان ها مبعوث شوند. عالم برزخ غیر از عالم قیامت است یعنی انسان پس از مرگ بلافاصله به روز قیامت منتقل نمی شود.

«لعلّی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» (مؤمنون/100).

در دین اسلام، اعتقاد به وجود عالم آخرت به عنوان یک اصل اعتقادی و تحت عنوان اصل «معاد» مطرح می شود. معاد از ریشه ی «عود» به معنای «بازگشت» است. معاد در اصطلاح به معنای بازگشت انسان و زنده‌ شدن دوباره او بعد از مرگ است تا جزای اعمالی را كه در دنیا به اختیار خود مرتكب شده در آخرت مشاهده كند:

«وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِّنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا ثُمَّ یُعِیدُكُمْ فِیهَا وَیُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجًا» (نوح/18-17)

«و خدا شما را مانند نباتات از زمین برویایند سپس به زمین بازگرداند و دیگر بار شما را برانگیزد»

 مسأله معاد از نظر اهمیت، بعد از مسأله توحید یکی از مهمترین اصول دین اسلام  و ادیان ابراهیمی دیگر محسوب می شود. به گونه ای که می توان گفت؛ از مهم‌ترین و اساسی‌ترین دغدغه همه ادیان مسأله معاد بوده است. ایمان به این اصل برای همه مسلمانان لازم و ضروری است. اعتقاد به معاد از اعتقاد به نبوت و دیگر اصول دین اسلام منفک نیست. امکان ندارد که کسی به نبوت محمد(صلی الله علیه و آله) ایمان داشته باشد ولی به محتویات دعوت او ایمان نداشته باشد. یا امکان ندارد کسی خداوند را عادل بشمارد ولی در عین حال روز رستاخیز را قبول نداشته باشد.

«وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» (شعرا/81و 82)

«خدایی كه مرا می‌میراند و سپس به حیات ابدی آخرت زنده می‌گرداند همان خدایی كه امیدوارم كه روز جزا گناهم را بیامرزد»

«إِنَّ السَّاعَةَ ءاَتِیَةٌ أَكَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى» (طه/15)

«روز قیامت حتماً فرا خواهد رسید و ما آن ساعت را پنهان داریم تا هر نفسی را به پاداش اعمالش در آن روز برسانیم»

متکلمین اسلامی معتقدند با دلایل عقلی و نقلی می توان  ثابت کرد که مرگ پایان زندگی انسان نیست، بلکه پس از مرگ، حیات دیگری وجود دارد ـ بنابر اصطلاح علم کلام: «معاد». در مقاله بعد به کیفیت معاد، اینکه معاد جسمانی است یا روحانی، فرق بدن اخروی (بدن طبیعی) و بدن اخروی (بدن مثالی) و دیگر مسائل مرتبط با مسئله معاد خواهیم پرداخت.

 

نگار شده در برچسب:جهان پس از آدمي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خدايي كه در همين نزديكي ست

علل  جنگهاي صليبي

 

1095 - 1291

 

جنگهاي صليبي اوج حوادث قرون وسطي و شايد جالبترين واقعهاي بود كه در تاريخ اروپا و خاور نزديك روي ميداد. اكنون دو دين بزرگ جهان، اسلام و مسيحيت، بعد از قرنها مناظره، سرانجام آن را به حكميت نهايي بشر - يعني به ميدان جنگ - واگذار ميكردند. تمام ترقيات قرون وسطايي، جميع عرصه بازرگاني و جهان مسيحي، همه شور اعتقاد مذهبي، و كليه قدرت فئودالسيم و فريبندگي شواليهگري در دويست سال جنگي كه براي روح بشر و منافع بازرگاني در گرفت به اوج كمال و ذروه اعتلا رسيد. اولين علت مستقيم جنگهاي صليبي پيشتازي تركان سلجوقي بود. دنيا خود را با سلطه مسلمانان بر خاور نزدي وفق داده بود; خلفاي فاطمي مصر در حكومت بر فلسطين طريق مدارا پيش گرفته بودند و، صرف نظر از چند واقعه استثنايي، فرقه‌هاي مسيحي آن سامان از آزادي زيادي در پيروي از تعاليم ديني خويش برخوردار بودند. حاكم، خليفه ديوانه قاهره، كليساي قيامت را ويران كرده بود (1010) لكن خود مسلمانان مبالغ معتنابهي خرج تعمير مجدد آن كرده بودند.

در سال 1047، جهانگرد و شاعر ايراني، ناصر خسرو، كليساي مزبور را چنين توصيف كرد: ((... جايي وسيع است چنانكه هشت هزار آدمي را در آن جاي باشد، همه را به تكلف بسيار ساخته از رخام رنگين و نقاشي و تصوير، و كليسا را از اندرون به ديباهاي رومي آراسته و مصور كرده و بسيار زر طلا بر آنجا به كار برده، و صورت عيسي عليهالسلام را چند جا ساخته كه بر خري نشسته است.)) اين فقط يكي از كليساهاي متعدد در بيتالمقدس بود. زايران مسيحي حق داشتند آزادانه به اماكن متبركه رفت و آمد كنند;ساليان سال بود كه زيارت فلسطين نوعي عبادت يا كفاره محسوب ميشد; همه جاي اروپا، انسان كساني را ميديد كه برگهاي نخل فلسطين را چليپاوار، به نشانه زيارت از اماكن متبركه، زيور تنپوش خويش ميكردند; پيرز پلومن معتقد بود كه اين قبيل افراد ((رخصت داشتند كه از آن پس تمام عمر سخن دروغ بگويند.)) لكن در 1070 تركان بيتالمقدس را از چنگ فاطميان بيرون آوردند، و زايران مسيحي از اين پس ناقل رواياتي بودند درباره تعدي تركان و بيحرمتي آنها نسبت به اماكن متبركه. طبق روايتي قديمي كه صحت آن مسلم نيست، يكي از زايران به نام پير لوميت (پير منزوي) از جانب سيمون، بطر بيتالمقدس، نامهاي نزد پاپ اوربانوس دوم به رم آورد كه در طي آن تعقيب و آزار مسيحيان فلسطين بتفصيل بيان، و از پاپ عاجزانه تقاضاي كم شده بود (1088) .

 

دومين علت مستقيم جنگهاي صليبي تضعيف خطرناك امپراطوري بيزانس بود. امپراطوري مزبور مدت هفت قرن ميان تقاطع بزرگراه‌هاي اروپا و آسيا قرار داشت و مانع تهاجم لشكريان آسيايي و خيل جماعات چادر نشين استپها به اروپا بود. اكنون اين امپراطوري بر اثر نفاقهاي داخلي، بدعتهاي مخرب، و شقاق 1054 كه مايه جدايي آن از غرب شده بود، آن قدر ضعيف بود كه ديگر نميتوانست موفق به انجام اين امر خطير تاريخي شود. در حالي كه بلغارها، پچنگها، كومانها، و روسها بر دروازه‌هاي اروپايي آن هجوم ميبردند، تركان مشغول تكه تكه كردن ايلات آسيايي آن امپراطوري بودند. در 1071 سپاهيان بيزانس تقريبا در مناذگرد تارومار شدند.

 

تركان سلجوقي ادسا(الرها يا اورفه)، انطاكيه (1085)، طرسوس، حتي نيقيه را تسخير كردند و از آن سوي بوسفور چشم بر خود شهر قسطنطنيه دوختند. امپراطور آلكسيوس اول (1081 - 1118)، با امضاي عهد نامه خفت آوري، بخشي از آسياي صغير را نجات بخشيد، لكن براي مقابله با هجومهاي بيشتر فاقد قواي نظامي بود. اگر قسطنطينه به دست تركان ميافتاد، تمامي اروپاي خاوري در برابر لشكريان آنها مفتوح ميشد و فتح تور (732) بي نتيجه ميماند. آلكسيوس غرور مذهبي را فراموش كرد، سفرايي نزد پاپ اوربانوس دوم و شوراي پياچنتسا گسيل داشت،اروپاي لاتين را تشويق كرد او را در هزيمت دادن تركان از اروپا ياري كند.

 

آلكسيوس ميگفت كه مبارزه با اين جماعت كفار در خا آسيا عاقلانهتر خواهد بود تا آنكه دست روي دست نهند و منتظر سيل آنها از طريق شبه جزيره باكان به پايتختهاي اروپايي باشند. سومين علت مستقيم جنگهاي صليبي حس جاهطلبي شهرهاي ايتاليايي مانند پيزا، جنووا، ونيز، و آمالفي بود كه ميخواستند دامنه قدرت تجاري روز افزون خود را بسط دهند. هنگامي كه نورمانها سيسيل را از دست مسلمانان بيرون آوردند (1060-1091) و لشكريان مسيحي

حوزه حكمت مسلمين را در اسپانيا كاهش دادند(از 1085 به بعد)، مديترانه باختري به روي بازرگانان مسيحي باز شد. شهرهاي ايتاليايي از راه بنادر صادركننده كالاهاي داخلي و مصنوعات وراي آلپ ثروتمندتر و نيرومندتر شدند و در صدد برآمدند به برتري مسلمانان در مديترانه خاوري پايان داده، بازارهاي خاور نزديك را به روي امتعه اروپاي باختري بگشايند. اطلاع نداريم كه اين سوداگران ايتاليايي تا چه حد به شخص پاپ تقرب داشتند.

 

تصميم نهايي از جانب خود اوربانوس گرفته شد. اين فكر به مخيله ساير پاپها هم خطور كرده بود. مثلا ژربر، كه به اسم سيلوستر دوم مقام پاپي را احراز كرد، از عالم مسيحيت خواستار نجات بيت المقدس شد، و بنا به اصرار او جماعتي از مبارزان مسيحي بينتيجه قدم به خاك سوريه گذاشتند (حد1001). گرگوريوس هفتم در گرماگرم مبارزه منهدمكنندهاي با هانري چهارم گفته بود: ((جان بر كف نهادن در راه نجات اماكن متبركه در نظر من به مراتب خوشتراست تا حكومت بر عالمي.)) هنگامي كه اوربانوس در مارس 1095 رياست شوراي پياچنتسا را به عهده گرفت، آتش آن مبارزه هنوز سرد نشده بود. در اين شورا اوربانوس به حمايت از تقاضاي سفيران آلكسيوس سخن گفت، اما توصيه كرد تا مجمع عظيمتري به نمايندگي از جانب قاطبه مسيحيان براي اعلام جنگ عليه اسلام تشكيل نشده است، در گرفتن تصميم شتاب نورزند. احاطه وي بر اوضاع زيادتر از آن بود كه تصور كند در چنين امر خطيري، در يك سرزمين دور دست، پيروزي مسيحيان قطعي باشد. بي شك اوربانوس پيش بيني ميكرد كه جنگجويي نامرتب بارونهاي فئودال و دزدان دريايي نورمان را به صورت مبارزهاي مقدس در آورد و اروپا و امپراطوري بيزانس را از خطر مسلمانان برهاند. آرزوي اوربانوس آن بود كه كليساي شرقي را دوباره به زير سلطه حكومت پاپي، و عالم مسيحي را به صورت جهان نيرومندي تحت فرمان پاپها در آورد و بار ديگر شهر رم را به پايتخت جهان مبدل كند. اين مفهوم ذهني ناشي از نهايت دولتمردي بود.

 

از مارس تا اكتبر 1095 اوربانوس به سياحت در ايتالياي شمالي و فرانسه جنوبي مشغول بود و از امرا و بزرگان قوم براي كمك ضروري در اين راه نظر خواست. در كلرمون، واقع در اوورني، شوراي تاريخي روحاني اجلاس كرد; هرچند كه يك روز سرد ماه نوامبر بود، هزاران نفر از مردم نواحي و جوامع مختلف چادرهاي خود را در ميان صحرا برافراشتند، و چنان اجتماع عظيمي برپا شد كه هيچ تالاري گنجايش آن همه مردم را نداشت; هنگامي كه هموطن خود اوربانوس دوم را بر بالاي صفه بلند كردند، و وي به زبان خود آنها به ايراد موثرترين خطابه‌ها در تاريخ قرون وسطي پرداخت، قلب همه از فرط احساسات در تپش افتاد. پاپ خطاب به حاضران چنين گفت:

 

اي نژاد فرانك! نژاد محبوب و برگزيده خدا!...از مرزهاي اورشليم و از جانب قسطنطنيه خبر غمانگيزي آوردهاند كه قومي ملعون بكلي از خدا بيخبر جابرانه بر اراضي اين مسيحيان هجوم برده و با ويراني و ايجاد آتشسوزي مردم را از زادوبومشان بيرون راندهاند.اينان جماعتي از اسرا را به مملكت خويش برده و بخشي از آنها را زير شكنجه‌هايي بيرحمانه به قتل رساندهاند. اين مردم محرابها را با لوث وجود خويش آلوده ميسازند و سپس آنها را ويران ميكنند. قلمرو يونانيان اكنون به دست آنها تكه تكه شده است و يونانيان از آن اراضي وسيعي كه پيمودن سراسر آن حتي بيش از دو ماه طول ميكشد محروم شدهاند.

 

اكنون اگر شما رنج قصاص اين اعمال ناحق و بازگرفتن اين اراضي را بر خود هموار نسازيد،اين مهم از دست چه كسي ساخته است آري شماييد كه خداوند بين الطاف خويش بيش از ديگران حشمت در جنگاوري، شجاعت عظيم، و نيرو ارزاني داشته است تا سر مردمي را كه در مقام مخالفت با شما قد علم ميكنند بر خاك بساييد. بگذاريد كردار نياكان شما جلال و عظمت شارلماني و ساير شهرياران اين سرزمين - مشوق شما باشد.

 

بگذاريد مزار مقدس منجي و خداوندگار ما كه اكنون در تصرف اقوام پليد است و اماكن متبركهاي كه اكنون ملوث شده است شما را برانگيزد....بگذاريد هيچ گونه تشويشي در امور خانوادگي و هيچ نوع تملكي شما را از اين امر خطير باز ندارد. زيرا اين سرزميني كه اكنون شما در آن سكنا داريد، از همه سو دريا و قله كوه‌ها آن را در بر گرفته است براي نفوس عظيم شما بسيار تنگ است. خوراكي كه از آن عايد ميشود به سختي تكافوي نيازهاي مردمي را كه به كار كشت مشغولند ميكند. از اين روست كه شما يكديگر را ميكشيد و ميدريد، به جنگ دست ميبريد، و بسياري از شماها در اين زد و خورد داخلي به هلاكت ميرسيد. لذا، بگذاريد نفرت از ميان شما رخت بربندد; بگذاريد كشاكشهاي شما پايان يابد. قدم در طريق كليساي قيامت نهيد; آن سرزمين از چنگ قومي تبهكار بيرون آوريد و خود بر آن استيلا يابيد; اورشليم بهشتي است آكنده از لذات و نعمتها، سرزميني است به مراتب ثمربخشتر از همه سرزمينها. آن شهر شاهي، كه در قلب عالم قرار گرفته است، از شما تمنا دارد كه به ياريش بشتابيد. مشتاقانه رنج اين سفر را براي آمرزش گناهان خويش تقبل كنيد، و در عوض به حشمت فناناپذير ملكوت الاهي پشتگرم باشيد. از ميان جمعيت غريو پرهيجاني به آسمان برخاست كه: ((مشيت خدا چنين است!))اوربانوس نيز با آنها هماواز شد و از ايشان تقاضا كرد كه اين جمله را شعار نبرد خودسازند، و به افرادي كه حاضر به شركت در جنگ صليبي شده بودند دستور داد كه بر روي سينه يا پيشاني خويش علامت صليب را نقش كنند. ويليام آوممزبري مينويسد: ((بي درنگ پارهاي از خواص جلو پاي پاپ به زانو افتادند و جان و مال خويش را وقف خدمت خدا كردند)) هزاران نفر از عوام نيز به همين سان پيمان بستند. رهبانان و زاهدان از گوشه عزلت به در آمدند تا در واقع، و به معني كلمه، مجاهدان لشكر مسيح باشند. پاپ پر جنب و جوش از آن محل رو به سوي ديگر شهرها نهاد، كه از جمله بود تور،بوردو، تولوز، منپليه، و نيم...و مدت نه ماه مردم را به شركت در جنگ صليبي تشويق ميكرد. هنگامي كه بعد از دو سال غيبت به رم بازگشت، مردمان آن شهر، كه كمتر از ديگر شهرهاي مسيحي ديندار بودند، مقدمش را باشور تمام پذيره شدند. اوربانوس، بدون مواجهه با مخالفت شديدي براي آزاد ساختن صليبيون از بند تعهداتي كه مانع از شروع جنگ صليبي ميشد، اختيارات لازم را به دست گرفت و براي دوره اين جنگ، سرفها واسالها را از تعهداتي كه در برابر اربابان خود داشتند رها ساخت. وي به عموم صليبيون اين امتياز را تفويض كرد كه از اين پس در دادگاه‌هاي كليسايي محاكمه شوند نه در محاكم اربابي; و تضمين كرد كه در غياب آنها اسقفان هر محل حافظ دارايي آنها باشند. وي به موجب فرماني - هر چند كه كاملا ضمانت اجرايي نداشت - همه جنگهاي مسيحيان را ممنوع كرد و، فوق قوانين مربوط به تبعيت و سر سپردگي فئودال، اصل جديدي براي فرمانبرداري وضع كرد. اكنون اروپا بيش از پيش متحد شده بود و اوربانوس دوم خويشتن را، دست كم از لحاظ نظري، مالك الرقاب شايسته و مقبول سلاطين اروپا ميديد. تمامي جهان مسيحي به طرزي بيسابقه به جنبش در آمد و با شور فراواني خود را براي جنگ مقدس با عالم اسلام آماده ساخت

نتيجه اي چنين اندك از يك سلسله مبارزاتي كه در آن بزرگترين سلاطين اروپا شركت جسته بودند طبعا مايه دلسردي بود. غرق شدن فردريك بارباروسا، فرار فيليپ اوگوست، قصور آشكار ريچارد، توطئه‌هاي بي دغدغه شهسواران مسيحي در سرزمين مقدس، اختلافات بين شهسواران پرستشگاه و مهمان نواز، و شروع مجدد جنگ بين انگليس و فرانسه دماغ اروپاي مغرور را به خاك ساييد و ايقان دين عيسي را در ميان پيروان آن بيش از پيش ضعيف ساخت. لكن چون صلاح الدين زود درگذشت و امپراطوري وي تجزيه شد. اميد مومنين اروپايي بالا گرفت. اينوكنتيوس سوم از آغاز تصدي مقام پاپي خواستار كوشش ديگري در اين راه بود و كشيش سادهاي به نام فولك دونويي، در طي موعظاتي، سلاطين و مردم را به شركت در چهارمين جنگ صليبي دعوت كرد.

نتايج حاصله به هيچ وجه مايه اميدواري نبود. امپراطور فردريك دوم پسري بود چهار ساله; فيليپ اوگوست شركت در يك جنگ صليبي را براي يك عمر كافي ميدانست; و ريچارد اول پادشاه انگليس، كه آخرين نامه خود خطاب به صلاح الدين را فراموش كرده بود، به سخنان تشويق آميز و فولك خنديد و در پاسخ وي گفت : ((به من توصيه ميكني كه سه دختر خويش يعني غرور، آز، و ناپرهيزكاري را ترك گويم. من آنها را به آنهايي كه بيش از همه استحقاق دارند ميبخشم : غرورم را به شهسواران پرستشگاه، آزم را به راهبان سيتو، و ناپرهيز كاريم را به جماعت اسقفان.)) با تمام اين احوال، اينوكنتيوس در تقاضاي خويش پافشاري ورزيد. وي پيشنهاد كرد كه مبارزه عليه مصر در صورتي قرين كاميابي خواهد شد كه ايتاليا حاكم بر درياي مديترانه باشد، و تسلط بر سرزمين ثروتمند و حاصلخيزي مثل مصر بهترين وسيله رسيدن به بيت المقدس و تسخير آن شهر است. پس از آنكه مدتي با ونيز چانه ميزدند، عاقبت آن جمهوري كوچك دريانورد را راضي كردند، در برابر ۸۵۰۰۰ مارك نقره (معادل ۸۵۰۰۰۰۰ دلار)،

وسايل حركت چهار هزار و پانصد نفر شهسوار با مركب آنها، نه هزار تن از ملازمان، و بيست هزار پياده نظام به انضمام سيورسات نه ماهه آنها را از دريا فراهم سازد; به علاوه، پنجاه فروند كشتي جنگي مجهز به افراد پاروزن را در اختيار صليبيون بگذارد. و نيز در مقابل اين خدمات يك شرط قايل شد، و آن گرفتن نيمي از غنايم اراضي تصرف شده بود. لكن ونيزيها به هيچ وجه قصد حمله به مصر را نداشتند. سوداگران ونيزي همه ساله از طريق صدور الوار و آهن و اسلحه به مصر، و وارد كردن غلام، ميليونها دلار استفاده ميكردند و اكنون حاضر نبودند كه اين داد و ستد را با جنگ به مخاطره افكنند يا پيزا و جنووا را در اين معاملات سهيم سازند. به همين سبب، در همان حال كه مشغول مذاكره با كميته صليبيون بودند، مخفيانه با سلطان مصر عقد اتحادي بستند و متعهد شدند كه آن كشور را در برابر تهاجم بيگانگان حراست كنند (1201). ارنول، يكي از وقايعنگاران اين عهد، اظهار ميدارد كه ونيز براي منحرف ساختن جنگ صليبي از فلسطين، رشوه چشمگيري دريافت كرد. در تابستان 1202، لشكريان جديد صليبي در ونيز گرد آمدند. سرداران اين سپاه عبارت بودند از ماركزه بونيفاچو از مونفرا، كنت لويي از بلوا، كنت بودوئن از فلاندر، سيمون دو مونفور ( كه بعدها در مبارزه با بدعتگذاران آلبيگايي شهرت فراواني به دست آورد)، و عده زيادي از بزرگان و اشراف عهد، از جمله ژوفروا دو ويلاردوئن، و مارشال دوشامپاني، كه نه فقط در ديپلوماسي و مبارزات صليبي سهم شاياني ايفا كرد، بلكه تاريخ فضاحت آور آن را به صورت خاطرات آبرومندي تدوين كرد كه خود مقدمه آثار ادبي منثور زبان فرانسه بود. به سنت مالوف، اكثر صليبيون از فرانسه ميآمدند. به هر كس كه در اين امر خطير شركت ميجست دستور داده شده بود كه به نسبت استطاعت مالي خويش مبلغي پول نقد همراه بياورد تا ۸۵۰۰۰ مارك نقرهاي كه ونيز مطالبه ميكرد گرد آيد. پس از گردآوري تمام وجوه، هنوز 34000 مارك كمبود داشتند. انريكو داندولو، دوج تقريبا نابيناي ونيز ((كه دلش را درياي كرم ميخواندند))، با تمام حرمتي كه از آن مردي نود و چهار ساله بود، پيشنهاد كرد كه اگر صليبيون در تسخير بندر زارا به ونيز مدد رسانند، جمهوري مزبور از تقاضاي مابقي پول صرف نظر خواهد كرد. اين بندر بعد از خود ونيز مهمترين بندر درياي آدرياتيك محسوب ميشد. در 998 ونيز آن را تسخير كرده بود، و بارها در آنجا مردم علم شورش برافراشته و منكوب شده بودند. اما در اين تاريخ به مجارستان تعلق داشت و تنها راه ارتباط اراضي مجارنشين با دريا بود. از آنجا كه ثروت و قدرت اين بندر رو به فزوني بود، ونيز بيم آن داشت كه رقيب عمده وي در تجارت آدرياتيك شود. اينوكنتيوس سوم چنين پيشنهادي را شريرانه ناميد و تهديد كرد كه هر كس در اجراي اين نقشه شريك شود، او را تكفير ميكند. لكن صداي دلنواز سكه‌هاي طلا آن قدر بلند بود كه امكان نداشت سخنان بزرگترين و مقتدرترين پاپهاي عالم به گوش كسي رسد.

ناوگان مشترك جنگجويان بر زارا هجوم بردند و آن بندر را در عرض پنج روز تسخير، و غنايم به دست آمده را ميان خود تقسيم كردند. آنگاه صليبيون هيئتي را به شفاعت نزد پاپ روانه داشتند و تقاضاي عفو كردند. پاپ برايشان آمرزش فرستاد، لكن تقاضا كرد كه غنايم به دست آمده را مسترد دارند. صليبيون از پاپ براي آمرزش گناهان تشكر كردند، اما غنائم را نگاه داشتند. ونيزيها حكم تكفير پاپ را ناديده انگاشتند و درصدد اجراي دومين قسمت برنامه خويش، كه تسلط بر قسطنطنيه بود، برآمدند. حكومت سلطنتي بيزانس از جنگهاي صليبي چيزي نياموخته بود; كمكي كه در اين مبارزات به صليبيون كرد اندك بود، اما منافعي سرشار عايدش شد; قسمت اعظم آسياي صغير را دوباره به چنگ آورد و با آرامش و قرار شاهد تضعيف متقابل اسلام و غرب در كشمكشي كه بر سر فلسطين روي ميداد شد. امپراطور مانوئل هزاران نفر از ونيزيها را در قسطنطنيه زنداني، و چند صباحي امتيازات تجارتي و نيز را در آن سامان لغو كرده بود (1171). اسحاق دوم، ملقب به آنگلوس، بي هيچ ناراحتي و دغدغه خاطري، با اعراب مسلمان متحد شده بود. در 1195 اسحاق به دست برادرش آلكسيوس سوم خلع، زنداني، و نابينا شد. پسر اسحاق، كه او نيز آلكسيوس نام داشت، به آلمان گريخت. در 1202 وي عازم ونيز شد. از سناي ونيز و صليبيون تقاضا كرد كه پدرش را نجات دهند و دوباره به مقام سلطنت بردارند، و در عوض وعده داد كه براي هجوم به مسلمانان همه نوع سيورسات در اختيار آنها قرار دهد. داندولو و بارونهاي فرانسوي قرار داد سنگيني را بر آلكسيوس جوان تحميل كردند: به اين معني كه از وي تعهد گرفتند مبلغ ۲۰۰۰۰۰ مارك نقره به صليبيون تسليم كند ،سپاهي مركب از ده هزار نفر را براي خدمت در فلسطين مجهز سازد، و كليساي ارتدوكس يوناني را مطيع و منقاد پاپ اعظم گرداند.

با وجود اين رشوه زيركانه، اينوكنتيوس سوم صليبيون را از هجوم به امپراطوري بيزانس باز داشت، و تهديد كرد كه هركس را كه از گفته او تخلف ورزد تكفير خواهد كرد. برخي از اعيان حاضر به شركت در چنين ماجرايي نشدند. بخشي از سپاهيان، خود را از مبارزات صليبي معاف دانستند و به زادبومشان برگشتند. لكن اميد به تسخير ثروتمندترين شهر اروپا چنان انديشه نويد بخشي بود كه تاب و توان از همه ميبرد. در اول اكتبر 1202، ناوگان عظيم مزبور، مركب از 480 فروند كشتي، در ميان شور و شعفي بسيار، در حالي كه كشيشان بر بالاي حصارهاي جنگي ناوها مشغول ترنم سرود مذهبي ((بيا اي روح القدس، آفريدگار)) بودند، به حركت درآمد.

پس از يك رشته تاخيرهاي گوناگون، در 24 ژوئن 1203، آن ناوگان عظيم به مقابل شهر قسطنطنيه رسيد.

ويلاردوئن درباره اين واقعه مينويسد :

مطمئن باشيد كه آنهايي كه هرگز قسطنطنيه را نديده بودند اكنون ديدگانشان از تحير باز مانده بود، زيرا هرگز باور نميكردند كه در تمامي جهان شهري اين قدر ثروتمند وجود داشته باشد; شهري كه با ديوارهاي بلند و برجهاي استوار محاط بود و كاخهايي شاهانه و كليساهايي پرشكوه داشت، و تعداد اين گونه بناها آن قدر زياد بود كه اگر كسي آنها را به چشم نميديد، هرگز باورش نميشد; و نيز عرض و طول اين شهر بر همه شهرهاي ديگر عالم تفوق داشت. و بدان كه در ميان ما هيچ كس آن قدر جسور نبود كه از ديدن آن منظره لرزه بر اندامش نيفتد; و در اين امير شگفتي نبود، زيرا از آغاز خلقت جهان تا كنون، مردان هرگز به امري چنين خطير، مانند تهاجم ما بر شهر، تن در نداده بودند.

اتمام حجتي به آلكسيوس تسليم شد به اين مضمون كه بايد بي درنگ اريكه امپراطوري را به برادر نابينا يا برادرزادهاش، آلكسيوس جوان كه همراه ناوگان سفر كرده بود، واگذارد. چون وي از قبول اين امر خودداري ورزيد، صليبيون در برابر مقاومتي جزيي، جلو حصار شهر، در خشكي پياده شدند، و داندولوي كهنسال اولين كسي بود كه به ساحل قدم نهاد. آلكسيوس سوم به تراكيا گريخت. اعيان يوناني اسحاق آنگلوس را از سياهچال بيرون آوردند، بر اريكه سلطنتش نشانيدند، و پيامي به نام وي نزد سركردگان سپاه لاتين فرستادند به اين مضمون كه وي در انتظار است كه به پسر خويش خوشامد بگويد.

داندولو و بارونها، بعد از گرفتن تعهدي از اسحاق مشعر بر انجام وعده‌ها و قولهايي كه پسرش داده بود، وارد شهر شدند، و آلكسيوس چهارم جوان تاج امپراطوري را بر سر نهاد. اما چون يونانيان آگاه شدند كه وي پيروزي خويش را به چه قيمتي خريده است، با نفرت و خشم از وي برگشتند. مردم عادي متوجه شدند كه امپراطور، براي ايفاي قول خويش به منظور رسانيدن كمك مالي به سپاه نجات دهنده، به گرفتن ماليات از آنها نياز دارد.

طبقه اشراف يوناني از حضور اعيان و سپاهيان بيگانه در خاك خويش متنفر بودند، و طبقه روحانيون با خشم تمام پيشنهاد را رد كرده بودند و حاضر به اطاعت از شخص پاپ نميشدند. در همين احوال، پارهاي از سپاهيان لاتين كه جمعي از مسلمانان را در مسجدي، آن هم در يك شهر مسيحي، مشغول عبادت ديده بودند، چنان دچار وحشت شدند كه آن مسجد را آتش زدند و مومنين مسلمان را كشتند. آتشسوزي مدت هشت روز ادامه داشت و به فاصله پنج كيلومتر به اطراف سرايت و بخش عظيمي از قسطنطنيه را مبدل به خاكستر كرد. شاهزادهاي كه پيوند نسبي با خاندان امپراطور داشت مردم را به شورش دعوت كرد، آلكسيوس چهارم را به قتل رسانيد، اسحاق آنگلوس را دوباره زنداني ساخت، و خود به اسم آلكسيوس پنجم (مشهور به دوكاس) بر تخت نشست و شروع به تدارك و تجهيز سپاه كرد تا لشكريان لاتين را از اردوگاهشان در غلاطيا بيرون كند. اما يونانيان ، كه ساليان سال در داخل حصار شهرهاي خويش به امن و امان خو گرفته بودند، اينك از آن فضايل ديرينه رومي جز اسمي بيش برايشان به جا نمانده بود. پس از يك ماهي كه قسطنطنيه در محاصره بود، همگي تسليم شدند. آلكسيوس پنجم گريخت، و لاتينهاي پيروزمند مانند گروه عظيمي از ملخهاي گرسنه به جان پايتخت امپراطوري بيزانس افتادند (1204). سربازان صليبي، كه مدتها بود چنين لقمه چرب و شيريني را انتظار ميكشيدند، اينك در اثناي هفته عيد فصح، چنان قسطنطنيه را مورد تاراج قرار دادند كه حتي رم در يورش واندالها و گوتها نظيرش را نديده بود. عده تلفات يونانيان آن قدرها زياد نبود، و شايد از دوهزار نفر تجاوز نميكرد، اما غارت حد و حصري نداشت. اصيلزادگان لاتين كاخها را بين خودشان تقسيم، و نفايسي را كه در آنها يافتند تصاحب كردند. لشكريان وارد خانه‌هاي مردم، دكانها، و كليساها شدند و آنچه پسند خاطرشان افتاد به غنيمت برداشتند. نه فقط طلا و نقره و جواهراتي كه در عرض هزار سال در كليساها گرد آمده بود به تاراج رفت، بلكه پارهاي از يادگارهاي قدسيان نيز ناپديد شد و چندي بعد در اروپاي باختري به قيمتهاي گزافي به فروش رسيد.

خساراتي كه بر كليساي سانتا سوفيا وارد آمد بمراتب عظيمتر از ضايعات تركان در 1453 بود، چه در اين تاراج محراب بزرگ كليسا را تكه تكه كردند تا طلا و نقره آن را ميان فاتحان تقسيم كنند. از آنجا كه ونيزيها بارها به عنوان سوداگر به اين شهر آمده بودند، بديهي است كه ميدانستند نفيسترين گنجينه‌هاي آن در كجا قرار دارد، واز اين رو با منتهاي هوشياري اين گونه نفايس را به سرقت بردند. مجسمه‌ها، منسوجات، غلامان، و جواهرات همه به دست آنها افتاد. چهار اسب برنزيي كه مشرف بر شهر قسطنطنيه بود از اين پس به ونيز برده ميشد تا زيب و زيور ميدان كليساي سان ماركو شود. نه دهم تمامي مجموعه آثار هنري و جواهراتي كه بعدها خزانه كليساي مزبور را در عالم ممتاز ساخت از اين سرقتي كه به طرزي دقيق ترتيب داده شده بود تامين شد. براي محدود ساختن هتك ناموس پارهاي اقدامات به عمل آمد. بسياري از سپاهيان جانب اعتدال را رعايت نمودند و خود را با فواحش راضي كردند، لكن اينوكنتيوس سوم شاكي بود كه سپاهيان لاتين، در برابر سركشي نفس اماره، نه اعتنايي به سن داشتند، نه به جنس، و نه حرفه ديني، چنانكه راهبه‌هاي يوناني ناگزير بودند عشقورزي سورچيان يا برزگران فرانسوي يا ونيزي را تحمل كنند. در ميان اين چپاولها، كتابخانه‌ها به يغما رفت و كتابهاي خطي گرانبهايي خراب يا ناپديد شد. دو حريق ديگر كتابخانه‌ها و چند موزه، به اضافه كليساها و خانه‌هاي مردم، را ويران كرد. از نمايشنامه‌هاي سوفكل و اوريپيد، كه تا آن تاريخ تمام و كمال حفظ شده بود، پس از اين تاراجها و آتشسوزيها فقط معدودي به جا ماند. هزاران شاهكار هنري دزديده، ضايع، يا منهدم شد. هنگامي كه موج تعدي و تاراج فرو نشست، اشراف لاتين بودوئن، كنت فلاندر، را برگزيدند تا فرمانرواي امپراطوري لاتيني قسطنطنيه شود (1204)، و فرانسه را زبان رسمي اين سلطنت نوبنياد قرار دادند. امپراطوري بيزانس به چند قلمرو و فئودال تقسيم شد كه بر هر كدام يك نفر از اشراف لاتين حكومت ميكرد. ونيز، كه اشتياق فراواني به نظارت در راه‌هاي بازرگاني داشت، سلطه خويش را بر آدريانوپل، اپيروس، آكارنانيا، مجمعالجزاير يونيايي، بخشي از پلوپونز، ائوبويا، مجمعالجزاير اژه، گاليپولي، و سه هشتم قسطنطنيه محرز ساخت. مواضع مقدم و ((كارخانه‌هايي)) كه سوداگران جنووايي در بيزانس داشتند از چنگ آنها بيرون آورده شد، و داندولو، كه اكنون در چكمه‌هاي غضب امپراطوري لنگ لنگان قدم بر ميداشت، عنوان ((دوج ونيز فرمانفرماي يك چهارم و يك هشتم امپراطوري روم)) بر خويش نهاد. ديري نگذشت كه وي در اوج كاميابي شرارت آميزش در گذشت. بيشتر روحانيون يوناني را از مقامشان عزل، و كشيشان لاتيني را به جاي آنها منصوب كردند، و چون عده اين قبيل كشيشان كم بود، در بعضي موارد افراد عادي را با شتاب تمام در سلك روحانيون در آوردند ; اينوكنتيوس سوم، كه هنوز به عمل لشكريان لاتين معترض بود، اتحاد رسمي مجدد دو كليساي يونان و لاتين را با حسن نيت قبول كرد. اكثر مبارزان صليبي با غنايمي كه به دست آورده بودند به ميهن خود بازگشتند. برخي در متصرفات جديد رحل اقامت افكندند، و فقط مشتي خود را به فلسطين رسانيدند، كه آن نيز بي نتيجه بود. شايد صليبيون چنين ميپنداشتند كه چون قسطنطنيه به دست آنها بيفتد، در برابر تركان پايگاهي خواهد بود مستحكمتر از روزي كه امپراطوري بيزانس بر آنجا حكومت ميكرد. لكن نسلها اختلاف بين لاتينها و يونانيها اينك نيروي جهان يوناني را ناچيز كرده بود. امپراطوري بيزانس هرگز از اين ضربت كمر راست نكرد، و تسخير قسطنطنيه به دست سپاهيان لاتين در طي دو قرن مقدمات استيلاي تركان بر آن شهر را فراهم آورد.

اميدي بود.ناوگان ايتاليايي هنوز بر مديترانه تسلط داشت و حاضر بود در برابر مبلغي صليبيون تازه نفس را به مشرق زمين برساند.ويليام،اسقف اعظم صور،به اروپا برگشت و داستان از دست رفتن اورشليم را براي مردم ايتاليا و فرانسه و آلمان نقل كرد. در ماينتس تقاضاي وي چنان در دل فردريك بارباروسا موثر افتاد كه آن امپراتور بزرگ 67 ساله تقريبا بيدرنگ با لشكريان خويش عزم بيتالمقدس كرد (1189) و همه مسيحيان در مقام تحسين او را موساي ثاني و راهگشاي سرزمين موعود خواندند. لشكريان جديد در محل گاليپولي از هلسپونت عبور كردند و مسير جديدي در پيش گرفتند; اينان نيز همان اشتباهات جنگ اول صليبي را تكرار كردند. دسته‌هايي از سپاهيان ترك مرتبا بر آنها هجوم بردند و ارتباط ميان آنها و ملزوماتشان را قطع كردند. صدها نفر از گرسنگي جان سپردند، خود فردريك در رودخانه كوچك سالف در كيليكيا با فضاحت غرق شد (1190)، و فقط بخشي از لشكريان وي جان سالم به در بردند و در محاصره عكا شركت جستند. ريچارد اول، مشهور به شيردل، كه در همين اوان در سي و يك سالگي به پادشاهي انگليس رسيده بود، تصميم گرفت تا با مسلمانان روبرو شود. چون ريچارد ميترسيد كه مبادا در غياب وي فرانسويان و متصرفات انگليس در خاك فرانسه دست اندازي كنند، اصرار ورزيد كه پادشاه فرانسه فيليپ اوگوست نيز بايد در اين سفر همراه وي باشد. فيليپ، كه جواني بيست و سه ساله بود، با اين پيشنهاد موافقت كرد. در محل وزله، دو شهريار جوان طي تشريفاتي هيجانانگيز به دريافت صليب از دست ويليام، اسقف اعظم صور، نايل شدند. لشكريان ريچارد، مركب از نورمانها (زيرا فقط عده معدودي از انگليسيها در مبارزات صليبي شركت جستند)، از مارسي با كشتي به راه افتادند و سپاهيان فيليپ از بندر جنووا حركت كردند، و قرار شد كه هر دو سپاه در سيسيل يكديگر را ملاقات كنند(1190). در آنجا پادشاهان مسيحي مدت شش ماهي را به جدال گذرانيدند و به طرق مختلف خود را سرگرم كردند. تانكرد، پادشاه سيسيل، مايه رنجش خاطر ريچارد را فراهم ساخت، و ريچارد ((سريعتر از آنكه كشيشي قدرت تلاوت ادعيه بامدادي را داشته باشد)) شهر مسينا را تسخير كرد و، در مقابل چهل هزار اونس طلا، آن شهر را به تانكرد مسترد داشت. ريچارد اكنون كه با چنين غنيمتي قادر به پرداخت قروض خود شده بود، لشكريان خود را به كشتي نشاند و عزم فلسطين كرد. برخي از كشتيهاي وي در ساحل جزيره قبرس شكسته شد، و حاكم سوناني آن جزيره كاركنان ناوها را به زندان انداخت. ريچارد پس از توقف مختصري، قبرس را فتح كرد و آن را به گي دو لوزينيان، شاه آواره اورشليم، بخشيد.ريچارد در ژوئن 1191، يعني يك سال پس از عزيمت از وزله، به عكا رسيد. فيليپ قبل از وي در خشكي پياده شده بود. محاصره عكا به دست مسيحيان تقريبا نوزده ماه به طول انجاميد و به قيمت جان هزاران تن تمام شد. چند هفته بعد از ورود ريچارد شيردل، مسلمانان تسليم شدند. فاتحان تقاضاي دويست هزار سكه طلا (000،950 دلار)، هزار و ششصد نفر اسير زبده، و استرداد صليب واقعي را كردند، و مسلمانان نيز متعهد شدند كه اين شرايط را بپذيرند. صلاح الدين اين قرار داد را تائيد كرد و به مردم مسلمان عكا، صرف نظر از 1600 نفر، اجازه داده شد كه هر قدر بتوانند، آذوقه با خود بردارند و شهر را ترك كنند. فيليپ اوگوست، كه به مرض تب مبتلا شده بود، لشكريان خويش را كه مركب از 10500 نفر ميشدند به جا گذاشت و خود به فرانسه بازگشت. به اين نحو، ريچارد تنها سردار سومين جنگ صليبي شد. از اين پس مبارزه بيمانند و سردرگمي آغاز شد كه بعد از هر نبرد و چكاچاك اسلحه، دو طرف متواليا به تعارف و تمجيد از خصال يكديگر ميپرداختند، و در خلال تمام اين ماجراها پادشاه انگليس و سلطان كرد، صلاح الدين، پارهاي از عاليترين صفات كيش و تمدنهاي خويش را به نمايش ميگذاشتند. هيچ كدام از آن دو مرد بزرگ در حلقه قديسان مقام نداشتند. هر موقع مقتضيات جنگ ايجاب ميكرد، صلاح الدين قادر بود بي آنكه خم بر ابرو آورد، افراد را به ديار عدم رهسپار سازد، و آدم عاشق منش خيالپردازي چون ريچارد گاهي ضمن جنگهاي خويش، به حكم اصيلزادگي، از رويه خويش دست برميداشت. هنگامي كه بزرگان شهر محاصره شده عكا در اجراي شرايط قرارداد تسليم تعلل ورزيدند، ريچارد، براي آنكه آنها را به شتاب وا دارد، 2500 تن از اسراي مسلمان را در برابر حصار شهر گردن زد.

 

هنگامي كه اين خبر به گوش صلاح الدين رسيد، وي دستور داد كه از آن پس كليه اسيراني را كه در نبرد با پادشاه انگليس بگيرند به قتل رسانند. ريچارد، كه حال چنين ديد، پيشنهاد كرد كه حاضر است خواهرش جو آن را به زني به عادل، برادر صلاحالدين، دهد و با اين ازدواج جنگهاي صليبي را پايان بخشد. كليسا اين تدبير را ناپسند شمرد، و به همين سبب ريچارد در اجراي آن پافشاري نورزيد. ريچارد كه ميدانست صلاح الدين بعد از پذيرفتن شكست دست روي دست نخواهد گذاشت، از نو به تدارك سپاهيان خويش مشغول شد و خود را آماده ساخت تا در امتداد ساحل مسافت صد كيلومتري را به سمت جنوب در نوردد و يافا را، كه دوباره در دست مسيحيان بود، از محاصره مسلمانان در آورد. بسياري از اشراف حاضر به همراهي با ريچارد در اين سفر نبودند و ترجيح ميدادند كه در عكا بمانند و براي احراز مقام سلطنت اورشليم، كه مطمئن بودند به دست ريچارد مسخر خواهد شد، توطئه كنند. لشكريان آلماني به آلمان برگشتند، و فرانسويان بارها از دستورات سرپيچي كردند و تدابير سوقالجيشي پادشاه انگليسي را بياثر گذاشتند. به علاوه، افراد و افسران نيز حاضر نبودند از نو دامن همت به كمر بزنند. وقايعنگار جنگهاي صليبي ريچارد مينويسد كه بعد از اين محاصره طولاني، فاتحان مسيحي، كه به تناسايي و تجمل عادت كرده بودند، از اينكه شهري چنين سرشار از نعمات، يا به عبارت ديگر گواراترين شرابها و زيباترين دوشيزگان، را پشت سر گذارند بينهايت اكراه داشتند. بسياري بر اثر آنكه به اين گونه لذات بسيار خو گرفته بودند، به موجوداتي هرزه تبديل شدند، تا جايي كه شهر از تجمل پرستي آنان آلوده شد و شكمپروري و بيعاري ايشان مردمان بخرد را شرمگين ساخت. از آنجا كه به حكم ريچارد، براي جلوگيري از گناه، هيچ كس از زنها مگر زنان رختشو حق حركت با سپاهيان را نداشت، عرصه بر مردان تنگتر شده بود. كفايت بيمانند ريچارد در اداره لشكريان، مهارت وي در دقايق لشكر كشي، و شجاعت الهامبخش او در ميدان جنگ جبران كمبودهاي سپاهيان وي را ميكرد، و از اين لحاظ بر صلاح الدين و تمامي سرداران مسيحي مبارزات صليبي برتري داشت. سپاهيان ريچارد و صلاح الدين در ارصوف با يكديگر رو به رو شدند، و ريچارد به فتحي نامسلم نايل آمد (1191). صلاح الدين پيشنهاد تجديد مبارزه كرد، لكن ريچارد سپاهيان خود را به درون شهر يافا عقب كشيد. صلاح الدين قاصدي با پيشنهاد صلح به نزد ريچارد روانه داشت. در حين مذاكرات كونراد، ماركي مونفرا، كه بر بندر صور حكومت ميكرد، مستقلا نامهاي نزد صلاح الدين فرستاد و اعلام كرد كه حاضر است با او همپيمان شود و عكا را براي مسلمانان فتح كند، به شرطي كه صلاح الدين با تسلط وي بر صيدا و بيروت موافقت كند. با وجود اين پيشنهاد، صلاحالدين به برادر خود دستور داد كه عهدنامه صلحي را با ريچارد منعقد سازد و كليه شهرهاي ساحليي را كه آن موقع در دست مسيحيان بود با نيمي از بيت المقدس به آنها واگذارد. ريچارد به قدري از اين قضيه خوشحال شد كه طي تشريفات خاصي به فرزند سفير مسلمان درجه شهسواري بخشيد (1192). اندكي پس از اين قضايا، چون شنيد كه صلاح الدين در مشرق با شورشي رو به رو شده است، شرايط پيشنهادي شاه ايوبي را رد نمود، داروم را محاصره و تصرف كرد، و تا نوزده كيلومتري بيت المقدس پيش تاخت. صلاح الدين كه سپاهيان خود را به خاطر فصل زمستان مرخص كرده بود، بار ديگر آنها را فرا خواند. در همين اثنا در سپاه مسيحيان نفاق افتاد. ديدبانان سپاه مسيحي خبر آوردند كه چاه‌هاي آب مشروب در راه اورشليم زهر آلود شده است و مبارزان از آب آشاميدني محروم خواهند بود. شورايي تشكيل دادند تا ببينند چه بايد كرد. اعضاي شورا نظر دادند كه مصلحت اين است كه از اورشليم صرف نظر شود و به سوي قاهره، كه چهار صد كيلومتر با آن نقطه فاصله داشت، حركت كنند. ريچارد، بيمار و بيزار و دلسرد، دست از جنگ شست، متوجه عكا شد، و به فكر بازگشت به انگلستان افتاد. اما هنگامي كه شنيد صلاح الدين باز هم بر يافا هجوم برده و در عرض دو روز آنجا را تسخير كرده است، غرورش جان تازهاي در او دميد. وي بي درنگ، با كمي وقت، تا آنجا كه امكان داشت سپاهي تدارك ديد و عازم يافا شد. هنگام ورود به بندر فرياد كشيد: ((مرگ بر عقبترين!)) و خود را تا كمر به آب دريا زد. آنگاه، در حالي كه تبر دانماركي معروف خويش را تكان ميداد، همه آنهايي را كه قد مردانگي در جلوي وي برافراشتند بر خاك هلاك انداخت، لشكريان خود را به داخل شهر هدايت كرد، و قبل از آنكه صلاحالدين از جريان آگاه شود، يافا را از لشكريان مسلمان پاك كرد (1192). صلاحالدين عمده قواي خود را براي كمك فرا خواند. با آنكه سپاه صلاح الدين از لحاظ عده بمراتب از لشكر سه هزار نفري ريچارد فزوني ميگرفت، شجاعت بيمحاباي شخص ريچارد مانع از هزيمت صليبيون شد. صلاح الدين چون در حين جنگ ريچارد را پياده ديد، مركب تيزرويي براي وي فرستاد و پيغام داد كه دريغ باشد سلحشوري اين سان دلير پياده به جنگ دشمن خويش رود. لشكريان صلاح الدين بزودي از جنگ فرسوده شدند و بناي شماتت سردار خود را گذاشتند كه از چه رو پادگان يافا را به حال خود رها كرد تا مجال آن يابند كه اكنون دوباره دست به اسلحه برند. اگر گفته وقايعنگاران مسيحي درباره اين جنگ صحت داشته باشد، سرانجام ريچارد در حالي كه نيزه خود را به حال راحت باش كرده بود، بي آنكه يك نفر جرئت هجوم به طرف او را داشته باشد، سواره در امتداد جبهه مسلمانان حركت كرد. روز بعد بخت از او برگشت. لشكريان تازه نفسي براي كمك به صلاح الدين از راه رسيدند. و ريچارد، كه دوباره بيمار شده بود و حمايتي از شهسواران مقيم عكا و صور نميديد، بار ديگر تقاضاي صلح كرد. ريچارد در حالي كه در آتش تب ميسوخت به صداي بلند آب يخ و ميوه خواست. صلاح الدين به اجابت خواسته وي مقداري گلابي و هلو و برف، و همچنين طبيب شخصي خويش را، به بالين وي فرستاد. در دوم سپتامبر 1192 آن دو دلاور عهد نامه صلحي را براي مدت سه سال امضا، و خاك فلسطين را تقسيم كردند. طبق عهدنامه، قرار شد كه ريچارد بر كليه شهرهاي ساحليي كه تسخير كرده بود، از عكا تا يافا، حكومت كند; مسلمانان و مسيحيان مجاز باشند آزادانه از اراضي يكديگر عبور كنند; جان و مال زايران در اورشليم محفوظ و مصون ماند، لكن شهر بيت المقدس زير نظر مسلمانان اداره شود (بعيد نيست كه چون بازرگانان ايتاليايي به طور كلي علاقه مند به نظارت بر بنادر فلسطين بودند، به همين سبب ريچارد را تشويق كرده باشند كه اورشليم را در برابر مناطق ساحلي به مسلمانان واگذارد. ) با تدارك تورنواها، عقد صلح را جشن گرفتند. وقايعنگار ريچارد درباره اين رويداد مينويسد: ((فقط خداوند تبارك و تعالي از شادماني بي اندازه اين دو سپاه آگاه است.)) براي اندك زماني افراد دل از تنفر شستند. ريچارد هنگام سوار شدن بر كشتي به عزم انگليس آخرين نامه گستاخانه خود را خطاب به صلاحالدين فرستاد و در طي آن وعده داد كه سه سال ديگر برگردد و اورشليم را بازستاند، صلاحالدين در جواب نوشت كه اگر وي ناگزير شود سرزمين خود را از دست دهد، باختن به ريچارد را بر هر آدم زنده ديگري مرجح ميشمرد. عدالت، شكيبايي، و ميانه روي صلاح الدين كارداني، شجاعت، و تدبير جنگي ريچارد را شكست داده بود; وحدت و وفاداري سرداران مسلمان بر نفاق و عهدشكنيهاي سالاران فئودال تفوق يافته بود; تجربه نشان داده بود كه يك خط كوتاه مهمات رساني در عقب صفوف سپاه مسلمان بمراتب بر تسلط مسيحيان به درياهاي جهان مزيت داشت. وجود سلطان مسلمان نمونه بارزتر و مشخصتري از جميع فضايل و نقايص مسيحي بود تا وجود شهريار مسيحي. صلاح الدين دينداري را به آنجا ميرساند كه از تعقيب و آزار مخالفان دين پروايي نداشت، و در اين قبيل مسائل چنان دستخوش احساسات ميشد كه خصومتش با شهسواران پرستشگاه و مهمان نواز بيش از حد بود. با اينهمه، معمولا با ضعفا بملايمت رفتار ميكرد، با شكست خوردگان مهربان، و در وفاي به عهد چنان از دشمنان خويش برتر بود كه وقايعنگاران مسيحي درشگفت بودند چطور الاهياتي چنين قادر است آدمي چنان به وجود آورد. وي با خدمتگزاران خويش در نهايت ملاطفت رفتار، و شخصا به كليه شكايتها رسيدگي ميكرد. ((پول در نظر وي همان اندازه قدر داشت كه خاك))، و آنچه در خزانه شخصي خويش به جا نهاد فقط يك دينار بود. چندي قبل از آنكه جان سپرد، خطاب به فرزندش، بظاهر اندرزهايي داد كه هيچ حكيم مسيحي قادر نبود

 

 

 

 

 

 

مجموعه ‌جنگهای ‌مسیحیان‌ غرب ‌اروپا با مسلمانان ‌بخشهایی ‌از جهان ‌اسلام‌ بین ‌سده ‌پنجم ‌و هفتم‌/ یازدهم ‌و سیزدهم‌. این ‌جنگها به ‌دعوت‌ مقامات‌ كلیسای‌ كاتولیك ‌رومی ‌و همراهی‌ و حمایت ‌امپراتور روم‌ شرقی‌، با اعلام ‌هدف‌ آزادسازی ‌بیت‌المقدّس (اورشلیم‌) و زادگاه‌حضرت‌مسیح‌علیه‌السلام ‌و دیگر معالم‌ مسیحی‌در فلسطین‌از دست‌مسلمانان ‌و ایجاد دولتهای ‌صلیبی‌در نقاط ‌مختلف ‌فلسطین ‌صورت ‌گرفت‌. جنگهای‌صلیبی‌مجموعاً هشت‌بار به ‌وقوع‌ پیوست‌. اروپاییان ‌دست‌ یافتن ‌به ‌ثروتهای‌ عظیم‌شرق ‌را مطمح‌ نظر داشتند و رسیدن ‌به ‌اهداف ‌اقتصادی ‌و اجتماعی ‌نتایجی ‌بسیار مهم‌ و تأثیرات ‌متقابل ‌زیادی ‌بر طرفین‌ جنگ‌ داشت‌.

1) گزارش ‌منابع‌. منابع ‌و مطالعات ‌در باره ‌جنگهای ‌صلیبی‌ــ كه‌ مناطق‌ وسیعی‌ از اروپا و شام ‌و تركیه ‌و مصر و شمال ‌افریقا را دربرگرفت‌ و در آن‌اقوام ‌و طوایف ‌مختلفی ‌با زبانها و معتقدات‌و باورها و انگیزه‌های‌گوناگونی‌شركت‌كردند ــ بسیار زیاد است‌و مورخان‌و محققان‌، با اهداف‌و انگیزه‌ها و سلایق‌مختلف‌و به‌اقتضای‌زمان‌، به‌جنبه‌ای‌از این‌جنگها پرداخته‌اند.

اجمالاً منابع‌در این‌باره‌را می‌توان‌به‌دو دسته‌اسلامی ‌و غیراسلامی‌، و هر دسته ‌را نیز به‌ دو مجموعه ‌قدیم ‌و جدید تقسیم‌كرد. بدیهی‌است‌كه‌تحلیلهای‌مؤلفان‌هر دسته‌، متأثر از دیدگاه‌آنهاست‌و از این‌رو، تحلیلها و آثارشان‌، متفاوت ‌و بعضاً مغایر یا برعكس‌است‌. مثلاً، كشیشان‌ و مورخان ‌غربی ‌، كه‌با سپاهیان‌صلیبی‌وارد شرق‌شدند، این‌جنگها را نوعی‌جهاد مقدّس‌تلقی‌می‌كردند، اما مورخان‌ مسلمان‌ آن‌ را تجاوز به‌ سرزمینهای‌ اسلامی ‌می‌دانستند.

چون ‌این ‌نبردها میان ‌مسلمانان ‌و اروپاییان ‌مسیحی‌ درگرفت‌، توجه ‌به ‌منابع ‌غربی‌، به ‌ویژه ‌نوشته‌های ‌كشیشان‌متنفذ در دربار پادشاهان‌غربی‌، كه‌از اوضاع‌منطقه‌و حوادث‌روزگار خود آگاه ‌بودند، مهم‌ است‌. بیشتر این ‌نوشته‌ها به‌ زبانهای ‌رومی‌، یونانی‌، لاتینی‌، سریانی ‌و ارمنی ‌است‌. سهیل‌ زكار، مورخ‌معاصر سوری‌، در الموسوعه ‌الشامیه ‌فی ‌تاریخ ‌الحروب ‌الصلیبیه‌، ترجمه ‌عربی‌ آنها را آورده ‌است‌.

مهم‌ترین ‌منابع ‌غربی ‌كه ‌ترجمه‌ عربی ‌آنها موجود است ‌و رویدادهای ‌جنگهای‌ صلیبی ‌در آنها ثبت‌ شده ‌است‌، عبارت‌اند از: أعمال‌ الفرنجه و حجاج‌ بیت‌المقدس‌، از نویسنده‌ای‌ ناشناس‌، كه‌ بعدها اساس‌ بسیاری‌ از كتابهای ‌تاریخ ‌جنگهای‌ صلیبی ‌گردید؛ تاریخ ‌الفرنجه ‌الذین ‌استولوا علی‌ القدس‌، اثر رمون‌ آگیلری‌، كه ‌شاهد حوادث ‌نخستین‌ حمله ‌صلیبی ‌بود؛ الالكسیاد، اثر آنا كومننا، دختر امپراتور بیزانس‌ آلكسیوس‌ كومننوس؛ تاریخ ‌اورشلیم‌، اثر آلبر اكسی‌ آلمانی‌، كه ‌وقایع ‌نخستین ‌حمله ‌صلیبی ‌را نوشت‌؛ الاستیطان ‌الصلیبی ‌فی ‌ف<

نگار شده در برچسب:جنگ هاي صليبي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خداوند بخشنده و مهربان

پس از جنگ جهانی اول به وسیله معاهده ورسای تحقیر شد و به موجب این قرارداد آلمان نه تنها مقصر آغاز جنگ جهانی اول شناخته شد بلکه مجبور شد بخشی از خاک خود را برای همیشه از دست بدهد بعلاوه غرامات بسیار سنگینی پرداخت کند. همچنین خلع سلاح بسیار شدیدی بر ضد این کشور اعمال شد. این سلسله تحقیرها که به طور حتم مسبب اصلی آن متفقین بودند به همراه برخی شرایط دیگر از جمله ناآرامی‌های مدنی نسبت به گروه‌های مارکسیستی، رکورد بزرگ اقتصادی و تورم شدید، واکنش در برابر لیبرالیسم به دلیل سیاست‌های نادرست جمهوری وایمار و بدبین کردن مردم از نظام پارلمانی شرایط را برای رشد و قدرت گیری حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان فراهم نمود. نازی‌ها توانستند با استفاده از تبلیغات و وعده امنیت اجتماعی، اشتغال کامل، قدرت گیری مجدد آلمان در صحنه بین‌المللی و برگرداندن سرزمین‌های جدا شده از آلمان از طریق معاهده ورسای مردم را به ایجاد متقاعد کنند. نازی‌ها معتقد بودند نظام جمهوری و پارلمانی نمی توانست قدرت تصمیم گیری برای اجرای برنامه‌های آنها را داشته باشد بنابراین با وعده لغو معاهده ورسای توانستند تعداد بسیاری از مردم را با خود هم سو کنند.

 

 

آدولف هیتلر پیشوای آلمان نازی

سال ۱۹۲۸ حزب نازی تنها ۱۲ کرسی در مجلس ملی آلمان داشت که با عمیق شدن بحران‌های اقتصادی و سیاسی توانست تا سال ۱۹۳۲ بیش از ۲۳۰ کرسی در مجلس مل آلمان به دست آورد و این تعداد کرسی حزب نازی را به بزرگترین حزب مجلس ملی تبدیل کرد. رئیس جمهور هیندنبورگ در تاریخ ۳۰ ژانویه ۱۹۳۰ آدولف هیتلر را به عنوان صدراعظم و مسئول تشکیل کابینه معرفی کرد. هیتلر توانست با همراه کردن برخی احزاب کابینه ائتلافی خود را تشکیل دهد. در جریان آتش گرفتن رایشستاگ (مجلس ملی) هیتلر توانست بزرگترین رقیب خود حزب کمونیست آلمان را از صحنه خارج کند و این اولین قدم برای تک حزبی کردن آلمان بود.در ماه مارس ۱۹۳۳ حزب نازی توانست قانونی را در مجلس تصویب کند که به موجب آن اختیارات بالایی به صدراعظم داده می شد تا در طول ۴ سال قانون اساسی آلمان اصلاح شود، این فرصت چهار ساله اجازه می داد برنامه‌های حزب نازی به خوبی و به صورت کامل اجرا شود احزاب دیگر در مجلس ملی آلمان مخالف این قانون بودند و پس از مخالفت یک به یک از صحنه سیاسی آلمان حذف می شدند تا اینکه در ۱۴ ژوئیه ۱۹۳۳ آلمان رسماً یک کشور تک حزبی اعلام شد. پس آن گام‌های بعدی در تشکلیل رایش برداشته شد و در قدم بعدی پرچم با نشان صلیب شکسته در کنار پرچم جمهوری وایمار برافراشته شد و در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۴ به دستور رئیس جمهور ، صدراعظم هیتلر موظف شد اختیارات ایالت‌های آلمان را تا حد ممکن کم و اختیارات برخی از ایالات‌ها نیز به طور کامل زیر نظر برلین قرار دهد، این کار مغایر سیستم فدرالی در آلمان بود. هنگامی که در ژوئن ۱۹۳۴ خبرنگار انگلیسی در برلین از آدولف هیتلر در خصوص تغییرات بسیار در آلمان سوال کرد وی اینگونه پاسخ داد :

«

در ابتدا این حرف من را به تمسخر گرفتند وقتی گفتم جنبش نازی ها هزار سال ادامه خوهد یافت، فراموش نکنید مردم چگونه به من می خندیدند هنگامی که ۱۵ سال پیش گفتم من روزی در آلمان حکومت می کنم.خنده آنها به همان مقدار ابلهانه است وقتی من می گویم در قدرت باقی خواهم ماند

 »

تشکیل رایش سوم

پس از مرگ هیندنبورگ در ۲ اوت ۱۹۳۴ به صورت قانونی اختیارات کنترل کشور تا انتخابات به صدراعظم آدولف هیتلر رسید. هیتلر مدتی قبل در جریان بیماری رئیس جمهور قرار گرفته بود و توانسته بود با حذف ارنست روهم که قصد ادغام گروه اس آ و ارتش را داشت نظر فرمانده هان ارتش آلمان را جلب کند و در نهایت توانست با جلب نظر مجلس ملی سوگند یاد کرده و راسماً رایش سوم را تاسیس و خود را پیشوای رایش سوم اعلام کند. دولت ائتلافی نازی‌ها به یک دولت تک حزبی تبدیل شد و رسماً نمادها و پرچم صلیب شکسته ترویج داده شد و در کتاب‌های درسی تجدید نظر شد. دولت نازی با تاسیس گشتاپو و استخدام بیش از ۱۰۰،۰۰۰ نفر در این سازمان فعالیت‌های جامعه را زیر نظر گرفت.

جنگ جهانی دوم

نوشتار اصلی: جنگ جهانی دوم

 

 

پرچم جنگی رایش سوم

شهر آزاد دانتزیگ قبل از جنگ جهانی اول شهری در ایالت پروس غربی و متعلق به کشور آلمان بود. پس از جنگ جهانی اول و تشکیل کشور لهستان این شهر بندری به عنوان شهر آزاد اعلام شده و مالکیت اداره آن توسط متفقین به لهستان واگذار شد. پس از این تحولات ایالت پروس شرقی از آلمان جدا شد و تنها راه ارتباطی با آن ایالت از طریق هوایی یا دریایی امکان داشت. از طرف دیگر انگلستان تضمین کننده امنیت لهستان بود. دولت هیتلر لغو پیمان ورسای و برگرداندن سرزمین‌های جدا شده از آلمان را به عنوان بزرگترین هدف خود به مردم اعلام کرده بود. در گام نخست دولت هیتلر تصمیم به باز پس گیری مناطق جدا شده به خصوص شهر و منطقه دانزینگ گرفت که با مخالفت شدید لهستان مواجه شد و این تنش سیاسی باعث سردی روابط دو کشور شد. پس از آنکه آلمان نازی موفق شد قرارداد عدم جنگ را با شوروی منعقد کند در تاریخ ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ و پس از چند ماه تنش سیاسی به لهستان حمله کرد و شوروی نیز پس از آلمان در ۱۷ سپتامبر از شرق به لهستان حمله کرد و این آغاز جنگ در اروپا بود.

سقوط رایش سوم

پس از شکست آلمان در جریان جنگ جهانی دوم و خودکشی آدولف هیتلر و همجنین اشغال این کشور توسط متفقین مناطق پروس شرقی و بخش هایی از براندنبورگ و مناطقی از غرب آلمان از این کشور جدا شده و به همسایگان داده شد. مناطق غربی اشغال شده آلمان توسط آمریکا، انگلستان و فرانسه بعدها به جمهوری فدرال آلمان و بخش شرقی اشغال شده توسط شوروی بعدها به جمهوری دموکراتیک آلمان (به جزء بخش غربی برلین) تبدیل شد. خاک آلمان پس از جنگ جهانی دوم به صحنه جنگ سرد و مقابله دو قدرت شرق و غرب تبدیل شد. واحد پول آلمان از رایش مارک به مارک آلمان تغییر کرد. تا سال ۱۹۵۱ آلمان غربی توانست وضعیت خود را عادی کند اما فعالیت آلمان شرقی تحت حکومت دولت کمونیستی کند پیش می رفت، آلمان سرانجام توانست در سال ۱۹۹۱ مجدداً یکپارچه و متحد شود.

رایش بزرگ آلمان

 

 

نقشه رایش بزرگ آلمان در سال ۱۹۴۳

برای تحکیم حکومت و همچنین کنترل بهتر سرزمین آلمان که کشوری پهناور در مرکز اروپا به شمار می رفت آدولف هیتلر از سال ۱۹۳۵ طرح خود را برای تمرکز قدرت در برلین اجرا کرد و ایالت‌های مختلف آلمان را مجبور ساخت تا به صورت کامل تحت فرمان دولت مرکزی باشند. پس از الحاق اتریش به آلمان و اضافه نمودن بخش‌ هایی از لهستان و لیتوانی این سیاست آلمان نازی تغییر نکرد و دولت سایر مناطق رایش را تحت دستورات کامل از برلین قرار داد که البته این کار خلاف قوانین فدرالی در جمهوری وایمار بود و قبل از حکومت رایش سوم ایالت‌های آلمان تا حدودی آزادی عمل داشتند. بین سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ تغییرات بسیاری در مرزهای رایش سوم ایجاد شد به نحوی که در اوایل تشکیل رایش سوم حکومت تحت الحمایه بوهمیا و موراویا که مورد اختلاف با چک اسلواکی بود به رایش اضافه شد همچنین پس از اشغال لهستان حدود ۵،۰۰۰،۰۰۰ آلمانی در مناطق جدا شده بر طبق پیمان ورسای در غرب لهستان ساکن شدند و این مناطق نیز به رایش سوم اضافه شد. به غیر از مناطقی که دولت نازی آن را جزء خاک آلمان می دانست و اکثراً بر طبق پیمان ورسای از این کشور جدا شده بود سایر مناطق اشغال شده نیز توسط دولت آلمان و با مرکزیت برلین اداره می شد که تمام فرمانداران این مناطق از طرف حکومت مرکزی رایش سوم انتخاب می شدند که کشورهایی مانند نروژ، بلاروس، هلند، بلژیک، مناطقی از لهستان و شمال فرانسه از جمله این مناطق بودند.

اقتصاد

 

 

یک ۲۰ رایش مارکی

اقتصاد آلمان نازی را نه می توان مانند شوروی یک اقتصاد کاملاً سوسیالیستی دانست و نه می توان آن را مانند آمریکا یک اقتصاد سرمایه داری دانست. در تئوری به دنبال یک سیستم سوسیالیستی بود اما از سرمایه گذاری خصوصی در چهاچوب خواسته‌های دولت نیز پشتیبانی می کرد. زمانی که نازی‌ها به قدرت رسیدند نرخ بی کاری حدود ۳۰٪ بود که از همان ابتدای تشکیل کابینه توسط هیتلر وی هیالمار شاخت را ابتدا به عنوان رئیس رایش بانک و سپس به عنوان وزیر اقتصاد انتخاب کرد. سیاست‌های اقتصادی هیالمار شاخت و برنامه‌های دقیق دولت هیتلر کمک بسیاری در مهار و کاهش بی کاری و تورم داشت، یکی از برنامه‌های اقتصادی در دوران رایش سوم پایین آوردن نرخ بهره بود که موجب گردش مالی بهتر و در نتیجه مهار رکود بزرگ اقتصادی در آلمان شد.از سیاست‌های دیگر دولت در کاهش بی کاری می توان به از سرگیری ساخت و تولید در صنایع نظامی اشاره کرد که نقش بسیار برجسته ای در مهار و کاهش نرخ بی کاری داشت اما با وجود کاهش بی کاری و تورم نرخ دستمزدها نیز در این مدت ۲۵٪ کاهش پیدا کرد، اتحادیه‌های کارگری و تجاری منحل شد و تجمع و اعتصاب نیز غیر قانونی و جرم محسوب می شد. دولت نازی بر روی سرمایه گذاری توجه ویژه ای داشت به این صورت که سرمایه گذاری‌ها در بخش‌های گوناگون باید تنها با اجازه دولت و بر طبق خواسته‌های دولت انجام می گرفت. در سال ۱۹۳۷ هرمان گورینگ به جای هیالمار شاخت به عنوان وزیر اقتصاد معرفی شد. برنامه هرمان گورینگ که یک برنامه چهار ساله بود بر خودکفایی ملی تاکید می کرد که در طول ایجاد این برنامه باید واردات به حداقل می رسید و دستمزدها و قیمت‌ها تثبیت می شد، سود سهام به ۶٪ محدود شد و دولت تمرکز خود را بر روی ساخت کارخانه ، کارخانه ساخت فولاد و کارخانه ساخت پارچه متمرکز کرد. پس از آغاز جنگ هنوز یک سال تا پایان دوره چهار ساله نخست (۱۹۴۰) باقی مانده بود اما سیاست‌های اقتصادی آلمان به سیاست‌های اقتصاد جنگی تغییر پیدا کرد و آلبرت اشپیر جایگزین هرمان گورینگ شد در این مدت آلمان به شدت کمبود نیروی کار را احساس می کرد و در بسیاری از کارخانه‌ها مجبور شد از اسیران جنگی برای کار اجباری استفاده کند.

 

 

استالین و ریبنتروب، وزیرخارجه آلمان نازی، کرملین

روابط اقتصادی آلمان نازی و شوروی

نوشتار اصلی: روابط اقتصادی آلمان نازی و شوروی

دو سال پس از به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان آدولف هیتلر برنامه نگاه به شرق خود را آغاز ساخت. وی در مهمترین گام چند سال بعد قراردادی با اتحاد جماهیر شوروی منعقد کرد که به موجب آن توافق تجاری، شوروی مواد خام مورد نیاز آلمان را در ازای فن آوری، ماشین آلات صنعتی و تسلیحات جنگی تامین می کرد.پس از این قراردادهای تجاری توافق نامه ای به نام بسته مولوتوف ریبنتروب (به نام وزیران خارجه آلمان نازی و شوروی) بین دو کشور منعقد شد که به موجب آن دو کشور مناطق تحت نفوذ خود را در شرق اروپا به رسمیت می شناختند. در تاریخ ۱۹ اوت ۱۹۳۹ توافقنامه ای مابین شوروی و آلمان نازی منعقد شده که به وسیله آن آلمان در ازای مواد خام تجهزات و تکنولوژی‌های نظامی در اختیار شوروی قرار می داد. ارزش این قرارداد تقریباً ۲۰۰ میلیون دلار ارزیابی شد. شوروی متعهد شد تا ۱۸۰ میلیون مارک مواد خام به آلمان تحویل دهد و آلمان نیز تعهد داد تا به ارزش ۱۲۰ میلیون مارک به شوروی تجهزات و کارخانه ارسال کند. مقامات وزارت امور خارجه آلمان پیش بینی می کردند این قرارداد تا سقف ۱ میلیارد مارک نیز رشد کند. این قراردادها گام‌های بسیار موثری در شکل دهی مجدد روابط سیاسی دو کشور نیز به شمار می رفت. وزیر امور خارجه شوروی ویاچسلاو مولوتف در ابراز نظری در خصوص این قرار داد این چنین گفت :

«

این یکی از بهترین پیمان نامه های ما [شوروی] در چند سال گذشته است حتی بسیار بهتر از پیمان نامه های قبلی، ما هرگز موفق به رسیدن به چنین توافقنامه مطلوبی با انگلستان، فرانسه با هیچ کشور دیگری نشده بودیم

 »

ایدئولوژی

نوشتار اصلی: نازیسم

ناسیونال سوسیالیسم به هر حال شباهت‌ هایی با فاشیسم دارد اما نازی‌ها هیچ گاه خود را جزئی از فاشیسم نمی دانستند. البته نازیسم و نازی‌ها اختلاف هایی نسبت به فاشیست‌ها در ایتالیا، اسپانیا و پرتغال داشتند که یکی از مشخص ترین تفاوت‌های آنها توجه به نژاد و نژاد گرایی بود البته نازی‌ها برخی از نمادهای خود را نیز از فاشیست‌ها در ایتالیا و به طور خاص از امپراطوری روم گرفته بودند برای مثال سلام نازی‌ها که به سبک سلام روم باستان بود. حزب برای اجرای برنامه‌ها و سرکوب مخالفان خود از طریق نظامی گری اس اس را تاسیس کرد و از طریق اعمال فشار گروه‌های چپ، کمونیسم و اجازه فعالیت به مخالفان خود نمی داد.

روابط خارجی

 

 

هیتلر و موسولینی پس از امضای توافقنامه مونیخ

ترس از ایجاد جنگی نوین در اروپا در روابط بین کشورها اثر کرده بود، پس از الحاق اتریش و قدرت گیری مجدد آلمان تحت حکومت آدولف هیتلر، ایتالیا به رهبری بنیتو موسولینی از هم پیمان قدیمی خود انگلستان جدا شده و به آلمان متمایل شد، آلمان نیز متقابلاً از سیاست‌های توسعه طلبانه ایتالیا به خصوص در روابط آن کشور با چک پشتیبانی کرد. از طرف دیگر روابط آلمان نازی و لهستان یک رابطه سرد و متشنج بود نازی‌ها ابتدا سعی کردند در چهارچوب مذاکرات بسیاری منطقه دانزینگ را به خاک آلمان ضمیمه کنند که با مخالفت شدید لهستان مواجه شدند. پس از آن آلمانی‌ها به مذاکره با شوروی پرداختند و موفق شدند پیمان مولوتف - ریبنتروب (وزیران خارجه شوروی - آلمان نازی) را به امضا برسانند و با شوروی بر روی تقسیم لهستان به توافق برسند. پس از آنکه آلمان و لهستان در مذاکرات دوجانبه شکست خوردند، آلمان در تاریخ ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد و شوروی نیز در ۱۷ سپتامبر حمله خود را از شرق به لهستان آغاز کرد.

سیاست اجتماعی

بهداشت

نوشتار اصلی: جنبش ضد تنباکو در آلمان نازی

جنبش ضد تنباکو در آلمان نازی یکی از فعالیت‌های مهم اجتماعی در دوران حکومت نازی‌ها بود. عمده‌ترین کار این جنبش فعالیت بر ضد استعمال تنباکو و مصرف مشروبات الکلی بود. دولت ناسیونال سوسیالیستی کوشش بسیار زیادی انجام داد تا بتواند به شیوه‌های فرهنگی و تبلیغاتی مردم را به ترک مشروبات الکلی و سیگار ترغیب کند.[نیازمند منبع] دولت آلمان نازی کوشش کرد از طریق قانونی تا حد قابل توجهی با مصرف مشروبات الکلی برخورد کند. برای مثال رانندگانی که تحت تاثیر مشروبات الکلی قرار می گرفتند به سختی مجازات می شدند. دولت می کوشید جوانان را به خوردن نوشیدنی‌های سالم به جای مشروبات الکلی تشویق کند و این مساله تا حد زیادی به ویژه در میان افراد به انجام رسید.در سال ۱۹۳۷ قانونی تصویب شد که فروش مشروبات الکلی را به افراد کم سن ممنوع می کرد.[نیازمند منبع]

محیط زیست گرایی

در ۱۹۳۵ مجلس قانون گذاری رایش سوم «قانون حفاظت از طبیعت رایش» را تصویب کرد.[۱][۲]

سیاست‌های نژادی

 

 

شکسته شدن شیشه مغازه یهودیان

بر طبق قوانین نورنبرگ، یعنی مطابق قانون « حفاظت از نژاد و افتخار آلمانی » ازدواج میان آلمانی‌ها و افرادی که شهروند آلمان نبودند ممنوع شد. در جریان جنگ جهانی دوم و پس از آن بهره برداری‌های وسیعی در خصوص این قانون شد و به استناد آن نازی‌ها به عنوان افرادی نژاد پرست معرفی شدند.[نیازمند منبع] در آلمان نازی افراد به دو گروه تقسیم می شدند افراد آریایی و افراد غیر آریایی که در اقلیت بودند. حزب نازی سیاست‌های خود را در خصوص غیر آریایی در آلمان به خصوص یهودیان این گونه بیان می نمود که آنها دشمنان آلمان و آریایی ها هستند و از این طریق به این گروه‌ها فشار وارد می کرد. سال ۱۹۳۳ و با ساخت و تبدیل آن به زندان شماره یک افراد سیاسی برنامه حذف مخالفان سیاسی وارد مرحله جدیدی شد. پس از آن یهودیان از حق شهروندی خود محروم شدند و به آنها پیشنهاد داده شد هرچه زودتر خاک آلمان را ترک کنند، یهودیان شاغل شغل خود را در آلمان از دست دادند و ۱۷،۰۰۰ یهودی لهستانی تبار به این کشور برگردانده شدند. در نوامبر ۱۹۳۸ و در پی ترور کاردار سفارت آلمان در فرانسه توسط یک تروریست یهودی، به مغازه‌های یهودیان و منازل آنها حمله شد و اموال بیش از ۲۰۰،۰۰۰ از یهودیان آلمان توسط دولت تصرف شد و تعدادی از یهودیان نیز در جریان این درگیری‌ها کشته شدند که به شب کریستالی مشهور شد.نازی‌های همچنین تعداد ۴۰۰،۰۰۰ نفر از مردم آلمان را به دلیل معلول بودن، همیشه مست بودند و نقص ژنتیکی عقیم کردند. نازی‌های هدف خود را پاک سازی نژادی اعلام می کردند و مدعی بودند بچه دار شدند این افراد نه تنها هزینه‌های بسیاری را بر جامعه تحمیل می‌کند بلکه باعث به وجود آمدن نقص در ژنتیک جامعه می شود.

ورزش

نوشتار اصلی: بازی‌های المپیک تابستانی ۱۹۳۶

اوج مسائل ورزشی در آلمان نازی را می توان مسابقات المپیک تابستان ۱۹۳۶ دانست که البته مسائل سیاسی نیز در آن نقش پررنگی داشت به خصوص آنکه نازی‌ها این مسابقات را تبلیغی برای برتری نژاد آریایی می دانستند. انتخاب ورزشکاران آلمانی پیش از آنکه به مهارت آنها در ورزش اهمیت داشته باشد به چهره آریایی آنها اهمیت داشت.

حضور سیاه پوستان در المپیک

طی مسابقات المپیک تابستانی برلین تعدادی از سیاه پوست آمریکایی نیز به دریافت مدال المپیک نائل شدند. روزنامه های آمریکایی برنده شدن مدال توسط دوندگان سیاه پوست و دریافت مدال توسط مقامات عالی رتبه آلمان و همچنین تشویق آنها از طرف تماشاگران آلمانی را ردی بر فرضیه نژادپرستی نازی ها دانستند. البته موضوع مهم دیگری در خصوص سیاه پوستان ماجرای دست ندادن هیتلر با دونده سیاه پوست آمریکایی جسی اونز *[۱] است. رسانه های مخالف دولت هیتلر تبلیغات وسیعی بر رو<

نگار شده در برچسب:نازي ها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام آفريننده جان ها

جهان:جالب‏ترین نکته در مورد پیشگوئیهاى نوسترآداموس آن است که وى به ندرت نام کشورى را به صراحت و آشکارا ذکر مى‏کند، حال آنکه در مورد ایران (Parsia) به صراحت عنوان مى‏کند که ایران، جهان را تسخیر خواهد کرد.

هنگامى که "پل ترنر"، تهیه کننده معروف استرالیایى در طى برنامه‏اى ماهواره‏اى تحت عنوان: "نوستر آداموس: مردى که فردا را پیش‏بینى مى‏کند", خطر روزافزون ایران وانقلاب اسلامى ایران براى غرب و تمدن غربى مطرح کرد و در طى این برنامه تمام آنچه را که نوسترآداموس در بیش از ۳۹۰ سال پیش از آن تاریخ آگوست ۱۹۸۹م پیشگوئى کرده بود منتسب به ایران کرد؛ هیچ سیاستمدارى حرف وى را چندان جدى نگرفت؛ چرا که موقعیت ایران در سال ۱۹۸۹، نه تنها به هیچ وجه مناسب نبود؛ بلکه به واسطه جنگ تحمیلى و عواقب ناشى از آن و تحریمهاى شدید اقتصادى بسیار شکننده و حساس بود.

لیکن پس از به واقعیت پیوستن واقعه یازدهم سپتامبر در آمریکا که اتفاقاً در فیلم به صراحت به آن اشاره مى‏شود (وقوع دو انفجار مهیب و عظیم در "New City")همگان شگفت‏زده و نگران شدند؛ به نحوى که رئیس‏جمهور نه چندان باهوش آمریکا، پس از وقوع این حادثه به تبعیت از نوسترآداموس، ایران را هم یکى از "محورهاى شرارت" در جهان معرفى کرد و از این طریق بر وحشت و ترس عمیق هیأت حاکمه آمریکا از ایران (پرشیا) صحّه گذاشت.

در این مقاله سعى نگارنده بر آن نیست که بر پیشگوئیهاى نوسترآداموس صحّه بگذارد یا از آن دفاع کند و یا به هر طریق ممکن آن را خزعبلاتى هذیان‏گونه جلوه دهد؛ بلکه حداکثر کوشش نگارنده بر آن است که دیدگاه غرب و تمدن غربى نسبت به پیشگوئیهاى شگفت‏آور نوسترآداموس را مورد بررسى و مداقه قرار داده و این پیشگوئیها را که اغلب درباره ایران یا کشورهاى اسلامى بوده؛ مورد بررسى قرار دهد. البته بایستى در نظر گرفت که بدون شناخت این پیشگوى کبیر نمى‏توان حساسیتهاى انسان غربى نسبت به انسان شرقى را شناخت؛ چرا که اغلب سیاستمداران و متفکران غربى عمیقاً به ستاره‏شناسى، طالع‏بینى و آینده‏نگرى همراه با ادبیات رمزى (Occult) معتقدند و حتى نظریه‏پرداز معروف هاروارد؛ یعنى ساموئل هانتینگتون نیز تئورى برخورد تمدنها ( (The clash of civilizations را از نوسترآداموس به عاریت گرفته است.

پیشگویى نوسترآداموس درباره واقعه یازدهم سپتامبر و تأثیر شگرفى که بر نگرش و فرهنگ آمریکایى گذاشت مى‏تواند منجر به تحولى اساسى نسبت به دیدگاه غرب درباره انقلاب اسلامى ایران شود، همانکه نباید به سادگى از کنار آن گذشت.
"... آسمان، در چهل و پنج درجه (مختصات جغرافیایى نیویورک؟!) خواهد سوخت، آتش به شهر جدید (New City)، نزدیک مى‏شود".

جالب‏ترین نکته در مورد پیشگوئیهاى نوسترآداموس آن است که وى به ندرت نام کشورى را به صراحت و آشکارا ذکر مى‏کند، حال آنکه در مورد ایران (Parsia) به صراحت عنوان مى‏کند که ایران، جهان را تسخیر خواهد کرد. ایران از طریق آناتولى، فرانسه و ایتالیا را فتح خواهد کرد و بالاخره ایران باعث وقوع جنگ جهانى سوم خواهد شد.

بنابراین، در گام نخست بایستى نوسترآداموس را بیشتر و بهتر بشناسیم و راز و رمز تأثیرگذارى وى بر تمدن غربى را از این طریق دریابیم.

میشل دونوسترادام Michel De Nostradame که بیشتر با نام لاتین خود؛ یعنى نوسترآداموس (Nostr Adamus) شناخته شده است؛ در روز چهاردهم دسامبر سال ۱۵۰۳ م. در ناحیه "سن رمى" فرانسه متولد شد.

خانواده وى از شجره پزشکى یهودى و ایتالیایى الاصل بود. پدر بزرگ وى در شکل‏گیرى و تربیت نوسترآداموس نقش اساسى داشته و آموزه‏هاى اشراقى مکتب کابالیست‏ها را مستقیماً به وى تعلیم داده است. نوسترآداموس در سن ۲۲ سالگى از دانشگاه بسیار معتبر آن روزگار فرانسه؛ یعنى مون‏پلیه در رشته پزشکى فارغ‏التحصیل شد و براى نجات بیماران از بیمارى مرگ سیاه یا طاعون، بلافاصله مشغول به کار شد. شاوینى، پیرو و مفسر معروف نوسترآداموس مى‏نویسد که وى سه سال تمام بر روى نخستین اشعار وحى‏آمیز خود که از آینده و رویدادهاى آن خبر مى‏آورد کارکرد و در سال ۱۵۵۵م. دفترى را - که در بر گیرنده بیش از سیصد پیشگویى شعرگونه بود - به پسرش سزار هدیه کرد.

سپس در سالهاى بعد مجموعه کاملى از شعرواره‏هاى نوسترآداموس در ۱۰۰۰ قطعه؛ یعنى ۱۰ سانتورى که هر سانتورى مشتمل بر ۱۰۰ قطعه بود، را منتشر شد. نوسترآداموس بر خلاف شایعات واهى و عبثى که پیرامون شیطان‏پرستى و خداستیزى به وى نسبت داده‏اند، فردى عمیقاً مؤمن و پاى‏بند به مذهب کاتولیک به بود و در نامه‏اى به پسرش صریحاً متذکر مى‏شود که:

"... و از زمانى که اراده ذات خداوند متعال بر این قرار گرفته که تو فقط در نور طبیعى و در این نقطه زمین به دنیا بیایى... از آنجایى که برایم ممکن نیست نوشته‏اى را به صورت رسمى و کامل برایت به ارث بگذارم؛ چون بر اثر بى‏عدالتى و گذشت زمان نابود خواهد شد...؛ چون که همه چیز تحت اختیار و سلطه قادر متعال و خداوند یکتا قرار دارد".

در واقع او با این عبارات، صریحاً اشاره به عدم اصالت ادبیات رمزى علم اخترشناسى و طالع‏بینى نموده است و همه اراده‏ها را موکول به خواست و اراده خداوند متعال مى‏نماید.

بررسى پیشگوئیهاى نوسترآداموس درباره "جهانى شدن انقلاب اسلامى ایران"

"شاهزاده عرب، مریخ، خورشید، ناهید، شیر، حکومت کلیسا را از طریق دریا از پاى در خواهد آورد، از جانب ایران (پرشیا) بیش از یک میلیون پرهیزگار به بیزانس و مصر، به سوى شمال هجوم خواهند آورد".

"از کشور عربى خوشبخت (در منطقه غنى و ثروتمند اعراب) شخصى قدرتمند و مسلط بر شریعت [حضرت] محمد(ص) زاده خواهد شد، اسپانیا را به دردسر انداخته و بر گرانادا (غرناطه) مستولى مى‏شود. از طریق دریا بر مردم نیکوزیا ظفر خواهد یافت".
"مرد مشرقى از محل استقرار خویش خارج خواهد شد، براى دیدار فرانسه از کوه آپونین خواهد گذشت، از فراز آسمان، از برف‏ها، دریاها و کوهها گذر خواهد کرد و همگان را با عصایش مضروب خواهد کرد..."

ادبیات رمزآلود، واژه‏اى است که به بهترین نحو مى‏تواند عمق معانى شعرواره‏هاى نوسترآداموس را بیان کند؛ چرا که طبق نظر اغلب مفسران معروف نوسترآداموس؛ یعنى اریکاچیتهام، گى بوحک و ژان شارل دو فن برون، حداقل وقایع ذیل را مى‏توان بدون هیچ شک و تردیدى از میان شعرواره‏هاى رمز آلود نوسترآداموس بر شمرد:

آتش‏سوزى بزرگ لندن در سال ۱۶۶۶م. اعدام چارلز اول، روى کارآمدن حکومت مذهبى کرامول در انگلستان، وقوع انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، رویارویى استالین و تروتسکى پس از مرگ لنین، اضمحلال رژیم شوروى، اعدام لویى شانزدهم و مارى آنتوانت، به قدرت رسیدن ناپلئون و انتخاب لقب امپراتور توسط وى، به قدرت رسیدن هیتلر و رژیم نازى، به قدرت رسیدن موسولینى در ایتالیا و ژنرال فرانکو در اسپانیا، ترور کندى، سقوط شاه ایران و وقوع انقلاب اسلامى در ایران، رهبرى امام خمینى(ره) از فرانسه - او دقیقاً عنوان مى‏کند که رهبر ایران از فرانسه باعث سقوط شاه ایران مى‏شود - ، وقوع حادثه یازدهم سپتامبر و آتشى که در برجهاى دوقلوى شهر جدید (نیویورک) ایجاد مى‏شود و بسیارى از حوادث تاریخى دیگر از سالهاى ۱۵۵۵ میلادى به بعد که حدوداً ۴۵۰ سال را دربر مى‏گیرد.

"دو محاصره،
در گرمایى سوزان، انجام مى‏گیرد.
آن مرد،
از فشار تشنگى،
به خاطر دو فنجان مملو از آب،
کشته مى‏شود.
دژ نظامى، مملو مى‏شود،
و یک آرمانگراى کهنسال{امام خمینى (ره) }
نشانه‏هاى نیرا (سرزمین ایران) را
به اهالى ژنو [سازمان ملل متحد[
نشان خواهد داد."
رهبر پاریس،
اسپانیاى بزرگ را اشغال مى‏کند،
کشتیهاى جنگى
در برابر مسلمانان [محمدى‏ها] که از پارتیا [ناحیه‏اى در ایران] و مدیا [ناحیه‏اى در ایران] برخاسته‏اند، مى‏ایستند. آن مرد، سیکلاد [اروپا] را تاراج مى‏کند، و آنگاه انتظارى بزرگ در بندر یونان حکمفرما مى‏شود.

در مجموع نوسترآداموس به این موضوع به صراحت اشاره مى‏کند که ایران (پارت، نیرا، پرشیا، مدیا) با کمک مسلمانان سراسر جهان، از جمله کشورهاى عربى و مخصوصاً سوریه، عربستان سعودى و لیبى حکومت مقتدرى را تشکیل مى‏دهند و پس از جنگى مذهبى که هسته آن از لبنان شروع مى‏شود و عمدتاً بر علیه اسرائیل است، جهان را به تسخیر خود درمى‏آورند و سپس جنگى جهانى و عظیم رخ خواهد داد و جهان نابود خواهد شد.

در هنگامه دمیدن خورشید،
آتش بزرگ، دیده خواهد شد؛
صدا و روشنایى،
در امتداد شمال، ادامه خواهد یافت.
در میانه کره خاک،
مرگ و آواى مرگ، شنیده خواهد شد؛
مرگ از درون سلاحها،
آتش و خشکسالى
آنان را به انتظار خواهند نشاند.
در خاتمه، این سرزمین به واسطه جنگ جهانى سوم نابود و نامسکون خواهد شد
سرزمین مسکونى،
از سکنه خالى خواهد شد؛
براى به دست آوردن سرزمینها،
جدال و اختلاف شدیدى درمى‏گیرد؛
قلمروها به مردانى سپرده خواهد شد؛
که از غرور و سربلندى تهى خواهند بود.
سپس، براى برادران بزرگ،
نفاق و مرگ
پیش خواهد آمد.

و از چنین برمى‏آید که ایران، جهان را ابتدا از طریق حمله به ترکیه (و مقدونیه) به تصرف خود درخواهد آورد:

شب در آسمان، مشعلى رو به خاموشى، دیده خواهد شد. در مرکز رن، جنگ و خشکسالى به بار مى‏آید، کمک خیلى دیر مى‏رسد. پرشیا (ایران) حمله آورده و ماگدونیا و در جاى دیگر مى‏گوید: (مقدونیه) را به محاصره درمى‏آورد.

تو اى فرانسه!
اگر،
از آبهاى لیگوریا گذر کنى؛
خود را،
در میانه دریا و جزایر،
در محاصره خواهى یافت؛
و پیروان محمد،
در برابر تو خواهند ایستاد.
و همچنین
تو، اى دریاى آدریاتیک!
استخوان خران و اسبان را
خواهى جوید.
و باز مى‏گوید:
آن مرد،
با سلاحها و آتش درخشان،
در نزدیکى دریاى سیاه،
از پرشیا براى تسخیر ترابوزان
خواهد آمد.
فاروس و میتیلن به لرزه در خواهد آمد؛
خورشید،
دریاى آدریاتیک را که مملو از اجساد اعراب است؛
روشن خواهد کرد.

و سپس نوسترآداموس، عواقب جنگ اتمى و نابودى تدریجى جهان به واسطه جنگ جهانى سوم را شرح مى‏دهد:

"کسوفى در پیش خواهد بود که از زمان آفرینش گیتى تا زمان مرگ و مصائب حضرت مسیح و از آن زمان تا به امروز هرگز رخ نداده است و جهان چنین ظلمتى به خود ندیده است..."

که در این مورد آیات مربوط به قیامت در سوره قیامت به ذهن انسان تداعى مى‏شود:

فإذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر یقول الإنسان یومئذ أین المفرّ.
هنگامى که بینایى خیره مى‏گردد، و ماه فرو مى‏رود، و خورشید و ماه گرد هم آیند، آن روز انسان مى‏گوید: به کجا فرار کنم؟

"مرد والامقامى از تبار عرب به زودى پیش خواهد تاخت. از سوى اهالى بیزانس به او خیانت خواهد شد. از شهر قدیمى رودس به پیشواز او خواهند آمد، از جانب هانگرى [مجارستان] متحمل آزار بسیار خواهد شد."

"در حوالى دریاى آدریاتیک بر اثر توفانى عظیم، کشتى غرق مى‏شود و زمین به لرزه درآید و به سوى آسمان پرتاب مى‏شود و دوباره فرو مى‏افتد؛ در مصر جنبش پیروان محمد افزایش مى‏یابد و پیکى به (آن سوى مرزها) فرستاده مى‏شود تا خبر را اعلان کند."

"... شهرها آلوده و کثیف گشته، باعث اعتراض و شرمسارى زیادى خواهد شد، و تاریکى و جهل فقط با درخشش نور از بین مى‏رود و با تغییراتى حکومت جهل و ظلمت پایان خواهد یافت..."

رهبرى اصلى مشرق زمین با شورشهاى زیادى روبرو خواهد شد، که اکثراً از طرف شمالى‏ها و غربى‏هاى مغلوب شده است، که عده‏اى کشته و برخى مورد آزار قرار گرفته‏اند و بقیه در حال گریزند و فرزندانشان که از زنان متعددى هستند، زندانى شده‏اند.

م.پ. ادوارد در کتاب خود در باب پیشگوئیهاى نوسترآداموس نقل مى‏کند که سانتورى هشتم، قطعه ۶ مربوط به وقوع جنگ جهانى سوم است:
"... جنگ و خونریزى براى مرتبه سوم حتمى است؛ آتش به حدى است که دریاها به جوش مى‏آید و از دولت‏ها فقط دو دولت و از جهان فقط نیمى باقى مى‏ماند..."
شاهزاده لیبیایى [که نماینده حکومت ایران است] در غرب به قدرت خواهد رسید، یک فرانسوى از اعراب به شدت مکدر خواهد شد، دانشمند ادیب [ادبا] خود را با اوضاع وفق خواهند داد، زبان عرب بر فرانسه پیشى مى‏گیرد..."

در نزدیکى سوربن جهت حمله به مجارستان
قهرمانى از اهالى برودها [سیاه‏پوستان] به آنان هشدار خواهد داد.
رهبر بیزانس، سالون از اسلاوینا،
آنان را به شریعت محمد[(ص)] در خواهد آورد.
همچنین نوسترآداموس در چنین مى‏سراید که:
»امپراتورى مقدس به آلمان خواهد آمد؛
پیروان اسماعیل جایگاه بى‏مانع خواهند یافت.
آدمهاى نادان همچنان خواستار کارمانى [شریعت کهنه] هستند. تمامى حمایت کنندگان [محمد(ص)] سراسر گیتى را خواهند پوشاند."

بنابراین، نوسترآداموس در اغلب سانتورى‏ها از جمله سانتورى ۵ نسبت به فتح جهان به وسیله شریعت حضرت محمد(ص) به غرب و تمدن غربى هشدار مى‏دهد و به جهانیان اعلام مى‏کند که روزى مسلمانان به رهبرى ایران و تمدن ایرانى بر جهان مسلط خواهند شد که این بى‏شک در پیوند با گسترش و جهانى شدن انقلاب اسلامى ایران است.

مهمترین پیشگویی های نوستر آداموس :

هنری دوم از فرانسه

قبل از وقوع حادثه هیچکس در دربار فرانسه جرات نداشت سخنی از پیشگوئی نوستر اداموس به میان اورد.او نحوه مردن شاه هنری را پیشگوئی کرده بود:شیر جوان فایق خواهد امد بر شیر پیردر نخستین یورش در صحنه نبرداو چشمهای خصم خود راکه در محفظه ای طلایی قرار داردسوراخ خواهد کرد.با دو زخم و یک زخم و بعد مرگی سخت.۴سال بعد در ۱۵۵۹ این پیشگوئی بوقوع پیوست.هنری که یکی از نشانه های خانوادگیش شیر بود با افسری جوان بنام مونتگمری (فرمانده گارد اسکاتلندیش) دوستی نزدیکی داشت.این افسر روزی بی مقدمه به او حمله کرد و کلاهخود او را با نیزه سوراخ کرد و او از ناحیه سر و گردن به سختی مجروح شد و بعد از ۱۰ روز عذاب درگذشت.پیشگوئیهای شگفت انگیز نوستر اداموس: برای کاترین دومدیسی (همسر هنری) ضربه ای سخت بود اما باعث شد تا او به آداموس ایمان اورد و از مریدان او شود.نوستر نیز به عنوان قدرشناسی تصویر تمام فرمانروایان اینده فرانسه را در قصر او بر روی اینه ای منعکس کرد.شاید اینکار از بازتاب نقاشیهایی که در اتاق مجاور نصب شده بود: بر روی اینه بوجود امد.اما کاترین که خرافاتی بود به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و حمایت از نوستر اداموس را کاملا بر عهده گرفت و نوستر با پشتیبانی ملکه توانست با فراغ خاطر به پیشگوئی اینده بپردازد.نوستر پیشگوئی کرد که ۳ فرزند پسر کاترین قبل از او خواهند مرد.

ناپلئون:

نوستر اداموس ظهور ناپلئون را پیشگوئی کرده و از او به عنوان نخستین ضد مسیح نام می برد (دومین ضد مسیح هیتلر و سومین ضد مسیح هنوز ظهور نکرده است) درباره رسیدن ناپلئون به قدرت و سالهای امپراتوریش می نویسد:امپراتوری نزدیک ایتالیا زاده خواهد شد کهامپراتوری را قدر بسیار خواهد نهاد.ناپلئون هم قدرت سیاسی فرانسه را بالا برد و هم قدرت نظامی ان را.نوستر درباره سرانجام ناپلئون چنین پیشگوئی کرده است:امپراتور بزرگ تبعید خواهد شدبه مکانی کوچکو دوباره سر بر خواهد داشتو در مکانی کوچک سرنوشتشبه اخر خواهد رسید.ناپلئون به جزیره کوچک الب تبعید شد اما بعد از ۱۰۰ روز از انجا گریخت و دوباره قدرتش را احیا کرد و سرانجام در جزیره سنت هلن درگذشت.

لوئی پاستور :

پیشگوئیهای نوستر در مورد وقایع جدید به اندازه وقایع قدیم قابل توجه است.در این مورد هم نام و هم تاریخ ماجرا ذکر شده است:پاستور جوان رب النوعی تکریم: خواهد شدان هنگام که ماه چرخش خود را به پایان رساند.وقتی پاستور در ۱۸۸۹ انستیتو پاستور را تاسیس کرد کشفیات بزرگی در علم پزشکی به ظهور رسید.چرخش ماه به دور زمین هر ۱۹ سال یکبار اتفاق می افتد.یکی از این چرخشها در ۱۸۸۹ کامل شد.

آدولف هیتلر :

نوستر چند پیشگوئی خارق العاده و دقیق درباره رهبر نازیها کرده است.در یکی از آنها خلاصه ای از زندگی او را ارائه می کند و از مرگ نامعلوم او سخن می گوید: در کوهستانهای اتریس نزدیک رایناز پدر و مادری معمولی زاده خواهد شد مردی که مدعی دفاع از لهستان و مجارستان خواهد بودپایان کار او هرگز دانسته نخواهد شد. شعر دیگری از نخستین سالهای جنگ وقتی که ارتش المان در طول جبهه بسوی فرانسه به حرکت درامد حکایت دارد.اگرچه بیشتر کشورهای اروپا بر ضد هیتلر و یا به گفته نوستر: هیستر متحد شده بودند اما او مدتی فاتح بی چون و چرای نبردها بود:جانوری وحشی و پر اشتها از رودها خواهد گذشتو جنگجویان عظیمی بر علیه این جانور هیستر خواهند جنگید.نوستر همچنین از سلاحهایی سخن گفته که صدای انها در اسمانها شنیده خواهد شد و ماشینهای پرنده ای که از انها اتش خارج خواهد شد (به هواپیما و بمبارانها و موشکهای وی-۲ اشاره دارد) نوستر تصویری زنده از خلبانها با ماسک اکسیژن و کلاه و لوله های اتصال ارائه می دهد.او از نیمه انسان نیمه خوکهایی که در صحنه نبرد در اسمانند سخن می گوید.

درباره آینده
نوستر به سومین جنگ جهانی در پایان قرن بیستم يا بيست و يكم اشاره داشت که در نیمکره شمالی و بعد از اتحاد دو ابرقدرت بر علیه شرق بوقوع می پیوندد:وقتی قدرتهای نیمکره شمالی با هم متحد شونددر شرق ترس و هراسی هولناکبر می خیزدروزی دو رهبر بزرگ با یکدیگردوست خواهند شد و سرزمین جدید به اوج اقتدارخواهد رسیدانگاه مردی خونخوار دوباره ظهور خواهد کرد.مرد خونخوار به عنوان سومین ضد مسیح جهان شناخته شده است و در چین ظهور خواهد کرد.سرزمین جدید در مکاشفات نوستر: همان امریکاست.بنابراین نوستر از جنگ بین امریکا و روسیه بر علیه چین سخن گفته است.حتی تاریخ دقیق این جنگ را نیز مشخص کرده است:از ۱۹۹۹هفت ماه گذشتهاز اسمان پادشاه وحشت فرو خواهد امدقبل و بعد از ان جنگ سلطنت خواهد کرد.نیمکره شمالی اسیب فراوان خواهد دید و قحطی عظیمی که در نتیجه افات بوجود می اید نیمکره شمالی را فرا می گیرد (بیشتر پیشگویان سال ۱۹۹۸ و ۱۹۹۹ را پایان جهان به سبب جنگ جهانی سوم ذکر کرده اند)

 

نگار شده در برچسب:پيش گويي هاي نوستراداموس, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

  به نام خدا

قرنها پیش از پیداش مسحیت در اروپا، قبایل متمدنی در دره های حاصلخیز و جنگلهای سرسبز آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند که در کشاورزی ، معماری ، علوم ، ریاضی و ستاره شناسی به پیشرفتهای زیادی رسیده بودند . از جمله این قبایل میتوان " مایا ، اینکا ، آزتک و تولتکس " را نام برد .
به نظر بعضی از باستانشناسان مایا تمدنی بوده پیشرفته دارای تقویمی دقیق. مردم مایا دارای خط بودند به مانند مصریان باستان که به هیروگلیف مایا معروف است و از تعدادی اشکال تشکیل شده است که از آن در نوشتن حرفهای خود استفاده می کردند.قبیله " مایا " ، خورشید را به خدایی برگزیده بودند و آن را پرستش می کردند ، به همین جهت خود را " فرزندان خورشید " می نامیدند . آنان خدایان دیگری نیز داشتند، از جمله خدای باران ، خدای جنگل
و ....
در تمدن مايا اعتقادات عامل متحد کننده جامعه بود. اگر چه بازرگاني وسائلي براي ماياها فراهم آورد تا تمدن خود را پايه ريزي کنند ،اما تمام طبقات اجتماع از شاه و طبقات نخبه گرفته تا روستاييان همه اعتقادات مشترکي داشتند.
باورهاي پيچيده:درک ديدگاه ماياها درباره هستي، براي ذهن مغرب زميني دشوار است. ماياها در اساس باور داشتند که دو بُعد يا دو دنيا وجود دارد: دنيايي ديگر که مخصوص خدايان است ، و دنياي انسانها. اين دو دنيا در سه حوزه ظاهر مي شدند: 1 _ آسمانها يا دنياي بالايي که مسکن خدايان آسماني بود ، 2 _ زمين يا دنياي مياني که مسکن ماياها بود و 3_ دنياي زيرين که " زيبالبا " نيز خوانده مي شد و مسکن خدايان زيرزميني و روح انسانهاي مرده بود. قلمرو آسماني شامل سيزده طبقه بود ، قلمرو زيرزميني نُه طبقه داشت ، فرمانروايي هر يک از طبقات بر عهده يکي از خدايان بود ، ولي خدايان ديگري نيز ساکن آن بودند . به عبارت ديگر قلمرو خدايان نيز داراي همان نظام سلسله مراتبي و درجه بندي قلمروي انسانها است .
ماياها در مورد وضعيت زمين در جهان هستي و ارتباط خدايان با اين وضعيت نيز ديدگاه پيچيده اي داشتند ،مايکل دي کو در مورد اين مسئله توضيح مي دهد، مسئله اي که کارشناسان مختلف با داشتن اطلاعاتي اندک درباره آن ، نظرات گوناگونی ارائه کرده اند: " با اطلاعات ناچيز و متناقضي که ما در دست داريم بسيار دشوار است که بتوان فلسفه آنان را درباره نظام هستي بازسازي و بيان کرد ، ولي آنها ظاهرا کره زمين را مسطّح و نه گِرد مي دانستند با چهار گوشه که هر گوشه اي يکي از جهات اصلي را نمايان مي کرد ، ضمنا هر يک از جهات چهار گانه رنگ ويژه اي هم براي خود داشت : رنگ سرخ براي مشرق ، رنگ سفيد براي شمال ، رنگ سياه براي مغرب ، و رنگ زرد براي جنوب ، و رنگ سبز هم براي مرکز همه آنها . آسمان چند رنگ بود و از چهار سو ، توسط چهار خدا با رنگ هاي متناسب و شايسته آنان حمايت مي شد . از سويی طبق باور مایاها, آسمان را در بالا چهار درخت با رنگ و جنس مختلف نسبت به یکدیگر نگه می داشت و يک درخت با رنگ ويژه ابريشم سبز در مرکز قرار گرفته بود.

دنیای زیرین:
در مورد ماهیت دنیای زیرزمینی در نزد مایاها نیز دانشمندان امروزی اختلاف نظر دارند. اسپانیایی هایی که سرزمین مایاها را تصرف کردند نوشته بودند که از دید مایاها زندگی پس از مرگ یک دنیای زیرزمینی است که مکان های مختلفی دارد و مردگان شادمانه و خوشحال یا دردمندانه و در رنج تا ابد در آنجا ساکن می شوند . به زبان دیگر دنیای زیرین مایاها با نظرات و مفاهیم زندگی پس از مرگ در نزد مسیحیان شباهت هایی داشت ،به این ترتیب که مردمان خوب در بهشت پاداش می گیرند و بدکاران برای همیشه در دوزخ رنج و عذاب خواهند دید . به همین دلیل پاره ای از کارشناسان ظّن می برند که روایت اسپانیایی ها در این باره ، آگاهانه یا ناخودآگاهانه ، انعکاس نظر نویسندگان اروپایی است و باورهای مسیحی را در درون باورهای مایا جای داده اند. پاره ای دیگر از کارشناسان با این نظر مخالفند و میگویند گزارش اسپانیایی ها از باور مایاها در مورد آن دنیا ، دقیقا عقاید مایاها را منعکس می کند .در مورد جنبه های گوناگون مراسم مذهبی تدفین مردگان مایا نیز نزد کارشناسان اختلاف نظر وجود دارد . مثلا دکتر پیتر هاریسون در جریان حفاری یکی از گورهای گورستان تیکال چیز عجیبی پیدا کرد. جالب ترین نکته در این گور مشاهده دو ظرف کاشی بزرگ بود که یکی را بر روی سر جسد و دیگری را بر کمرش نهاده بودند . کاسه ای که بر روی سرش قرار داشت محتوی استخوان های خرد شده یک زن بزرگسال بود ، در حالی که کاسه قسمت پایین ، محتوی استخوانهای کودکی زیر یک سال بود. این نکته که این افراد چه کسانی بودنده اند سئوالات زیادی را بر می انگیزد. آیا می شود گفت که آنها زن و بچه او بوده اند، که با فشردن و له کردن آنان در ظرف،در کنار وی گذاشته شده اند تا او را در گور همراهی کنند؟هاریسون در گورستان تیکال شاهد راز و رمزهای دیگری نیز بود. او در مورد مزار یکی از شاهان چنین می نویسد: فرمانروا پس از مرگ قطع عضو شده بود، جمجمه و استخوانهای ران وی همراه جسد دفن نشده بودند . اکنون ما می دانیم که این قسمت های مهم بدن ، بعضی اوقات در خاکسپاری شاهان از بدن حذف می شده اند. این موضوعی درخور تحقیق است که چرا قسمتهای مشخصی از بدن انسان پاره ای اوقات به خاک سپرده نمی شد. آیا این قسمت ها به هنگام زنده بودن شخص بنا به عللی ، مثلا در جنگ قطع شده بود؟ و یا اینکه توسط دشمنان به عنوان غنیمت جنگی برداشته شده یا اینکه خانواده متوفی آن را به عنوان یادگار نزد خود نگه داشته بودند؟

" مایا "ها حدود سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در اروپا، شروع به ساختن شهری بزرگ با ساختمانها و معبدهای عظیم کردند و زندگی خود را با جشنها و مراسم با شکوه رونق بخشیدند . آنها در این جشنها ، ماسک حیوانات به چهره می زدند و با خواندن سرود و زدن طبل ، به پایکوبی می پرداختند  تا خدایان کوچک و بزرگ خود را ستایش کنند.
به درستی معلوم نیست چه شد و چه پیش آمد که مایا ها دل از آن همه نعمت ، رفاه و زندگی آسوده بر کندند و دست به یک مهاجرت گروهی و ناگهانی به سوی جنگلهای شمال زدند . دلیل این مهاجرت مرموز ، شاید شیوع نوعی بیماری مرگبار مثلا طاعون یا وقوع تغییرات ناگهانی آب وهوا ، و شاید هم بروز قحطی و خشکسالی بوده است . به هر روی ، دلیل واقعی این مهاجرت مرموز و ناگهانی هنوز معلوم نیست و شاید هم هرگز روشن نشود ."مایا "ها با این مهاجرت ، سالها در جنگلها و کوهها  ودره ها سرگردان بودند . هر گروه به سویی و هر دسته در جهتی پیش می رفت . بر اساس مدارک و شواهد تاریخی ، بزرگترین گروه مهاجر از قوم مایا ، در محلی که امروز یوکاتان نامیده می شود ، سکونت گزیدند و شهر شگفت انگیز چی چن ایتزا را به وجود آوردند . زیبایی و شوکت این شهر به قدری خیره کننده بود که حسادت و کینه دیگر قبایل را برانگیخت . سرانجام در سال 1200 میلادی ، این شهر درگیر جنگ خونین با اقوام وحشی شد و چون اهالی آن از عهده دفاع از خود برنیامدند ، یک بار دیگر همچون اجداد خود خانه و زندگی خود را بر جای گذاشتند و رفتند . بدین سان ، چی چن ایتزا به غارت رفت و خانه ها ومعبدها ، ستونها  و مجسمه های آن شهر خالی از سکنه ، در اعماق جنگل از نظر ناپدید شد.
از این ماجرا ، 350 سال گذشت . در سال 1541 جهانگشایان اسپانیایی به امریکای جنوبی و مرکزی یورش بردند و شهر یو کاتان به چنگ آنها افتاد . این زمان ، دیگر هیچ نام و نشانی از شهر چی چن ایتزا نمانده بود ، مگر قصه هایی بر زبان سالمندان بومی .
سربازان مهاجم اسپانیایی را کشیشی به نام دیه گو دولاندا همراهی می کرد . او به هر سرزمینی که قدم می نهاد ، به یادداشت برداری از آداب و رسوم مذهبی مردم آن منطقه می پرداخت. او در بازگشت به اسپانیا نتیجه تحقیقات خود را به صورت کتابی تنظیم کرد و به کتابخانه مرکزی سپرد ، به این امید که مورد توجه دانشمندان و باستانشناسان قرار گیرد. اما این کتاب جالب تا سیصد سال بعد هم خواننده ای نیافت ، زیرا کمتر کسی حاضر بود مطالب عجیب آن را درباره خدایان سرخپوستان امریکای جنوبی و آداب و سنن مربوط به آنها را بپذیرد و باور کند.

باستانشناسان بزرگ جهان نیز در اواخر قرن نوزدهم  و اوایل قرن بیستم ، بیشتر به فکر کشف آثار تمدنهایی از یونان ، روم و مصر بودند و توجهی به اعماق جنگلهای آمریکای جنوبی نداشتند.

اما سرانجام یک نفر پیدا شد که کتاب کشیش دیه گودولاندا را بخواند و اطمینان پیدا کند که مطالب آن حقایقی از گذشته های دور است . او ، یک جوان آمریکایی به نام " ادوارد تامسون " بود که شیفته ماجراهای نوشته شده در آن کتاب شد و با خود عهد بست که روزی به کشور مکزیک و شهر یوکاتان برود و تمدن مایا را کشف کند! مهمترین قدم در این راه ، یافتن آثار و بقایای شهر چی چن ایتزا در قلب جنگلهای مکزیک بود .
تامسون از خود پرسید : " چی چن ایتزا " چیست ؟
این کلمه بسیار قدیمی در زبان سرخپوستان مایا بود . تامسون سرانجام کشف کرد که  " ایتزا " لقب فرمانروایان قوم مایا بوده و چی چن به معنای " دهانه چاه " است . او نتیجه گرفت که در شهر چی چن ایتزا چاههایی بوده که در زندگی ساکنان شهر اهمیت بسیار داشته است ، آنقدر که مراقبت از آن چاهها به فرمانروایان و حکمرانان سپرده می شده است .
دیه گو دو لاندا نیز در کتاب خود به وجود این چاهها اشاره کرده  و از گودال عمیقی نام برده بود که در اعتقاد مردم مایا به " خدای باران " تعلق داشت  و آن را " چاه قربانی" می نامیدند . به نوشته او ، مردم  مایا خدای باران را " یوم چاک " می گفتند و معتقد بودند که یوم چاک در اعماق آن گودال عمیق و لابه لای آبهای سرد و زلال زندگی می کند . او اگر چه اژدهایی بود به شکل یک مار بزرگ که بدنی پوشیده از پر داشت ، اما به قدری نازک طبع و لطیف بود که اگر غمگین می شد ، قحطی به بار می آورد و مزرعه های ذرت را ، که غذای اصلی قوم مایا بود ، از بی آبی خشک و نابود می کرد!
رضایت خاطر یوم چاک زمانی فراهم می شد که پیروانش هدایایی برای او به درون چاه می ریختند . کاهنان معبد بزرگ می گفتند که بهترین هدیه برای یوم چاک ، قربانی کردن دوشیزه ای از میان دختران قوم و افکندن او به عنوان عروس باران به " چاه قربانی " بود.

نگاهی به مراسم عروس باران:ماههاست که قطره ای باران از آسمان فرو نریخته و مزارع ذرت در حال نابودی است ، زمین تشنه و خشک است . دعاهای مردم به نتیجه نمی رسد . کاهنان معبد بزرگ می گویند که خدای باران - یوم چاک - از آنها راضی نیست . باید هدیه ای تقدیم او کنند تا شادمان شود و ابرها را فرمان دهد از هر سو بیایند و ببارند !
به دعوت کاهن بزرگ ، گروه گروه مردم، شبانه از هر سو به چی چن ایتزا می آیند و با هدایایی خود پیرامون معبد بزرگ حلقه می زنند . با بر آمدن آفتاب ، مراسم آغاز می شود . کاهنان در یک صف ، در حال خواندن ورد و دعا از پله های معبد بزرگ پائین می آیند . طبلها در دو سوی جاده سنگفرشی که به چاه قربانی ختم می شود ، به ترتیبی خاص می نوازند و مردم آوازی بر لب دارند . پشت سر صف کاهنان ، دوشیزه ای آراسته با پارچه هایی زیبا و جواهرات گرانبها روی تخت روانی که بر دوش مردان قوی هیکل قبیله قرار دارد ، دراز کشیده است و با چهره ای رنگ پریده و چشمانی لبریز از اشک ، به عاقبت شوم و هولناک خود می اندیشد . او ،عروس باران و هدیه مردم به یوم چاک است که به زودی باید در چاه قربانی سرنگون شود!
پشت سر عروس باران ، جادو گران در حالی که ماسک حیوانات مختلف را به چهره زده و پوست بدن خود را رنگ آمیزی کرده اند ، در حال پایکوبی و دست افشانی جلو می آیند.

در صف بعد بزرگان قوم با لباسهای با شکوه و گردنبند های درخشان قدم بر می دارند و در پی آنها ، غلامان با ظرف های پر از هدیه حرکت می کنند . این هدیه ها ، جهیزیه عروس باران است که همراه او به درون چاه قربانی ریخته خواهد شد .
دیری نمی گذرد که این کاروان بزرگ و پر سر و صدا به نزدیکی چاه می رسد . به اشاره کاهن بزرگ ، طبلها از نواختن باز می مانند . مردمی که سرود می خواندند و دعا می کردند ، ساکت می شوند . غلامان ، با ظرفهای هدیه پیش می آیند  و آنها را به درون چاه می افکنند . اکنون، نوبت عروس باران است . تخت روان به آهستگی پیش می آید  و از روی دوش مردان بر روی زمین قرار می گیرد . عروس باران از وحشت نیم خیز می شود . دو مرد قوی هیکل ، بازوان او را از دو طرف می گیرند و بلند می کنند . از شدت وحشت در پاهای دوشیزه نگون بخت نیرویی برای راه رفتن نیست . او را کشان کشان به لبه چاه می آورند و دریک آن ، همچون پر کاه به درون چاه پرتاب می کنند . عروس باران جیغ جگر خراشی از دل بر می آورد و لحظه ای بعد به میان آبهای سرد می افتد و پس ازآن که چند غوطه می خورد ، از نظرها ناپدید می شود . در این حال ، فریاد خوشحالی و رضایت از مردم بلند می شود و مراسم به پایان می رسد . "
این داستان هولناک را که دیه گو در کتاب خود از مراسم مایاها نوشته بود کسی به آن صورت باور نکرد ، اما تامسون پذیرفت که این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و براستی قوم مایا روزگاری چنین آداب ورسومی داشته است .
تامسون بر آن شد که هر طور شده ، آثار و بقایای شهر چی چن ایتزا و چاه قربانی را در جنگلهای مکزیک بیابد . اگر او در این کار بزرگ موفق می شد ، می توانست پرده از روی تمدن شگفت انگیز و فراموش شده مایا بر دارد و آن را به جهانیان معرفی کند . بخت خوش زمانی به سراغ تامسون آمد که او 25 سال بیشتر نداشت و چون کارمند سفارت آمریکا در مکزیک بود ، به عنوان نماینده سفارت به شهر یوکاتان فرستاده شد . به این ترتیب تامسون قدم به جایی نهاد که سالها به آن اندیشیده و درباره اش مطالعات فراوان کرده بود .

تلاش تامسون برای یافتن چی چن ایتزا آغاز شد . او خیلی زود مقدمات کار را فراهم آورد و یک روز صبح با دلی امیدوار ، پیشاپیش گروه باربرها و راهنماها که وسایل و ابزار اکتشاف را با خود حمل می کردند ، قدم به میان انبوه درختان جنگلی نهاد و در جهتی به راه افتاد که دیه گو دو لاندا در کتاب خود به آن اشاره کرده بود .
این مسافرت خطرناک و این جستجوی خسته کننده در اعماق جنگلهای بکر ، روزها ادامه یافت . پیشروی در لابه لای ریشه ها و شاخه های درختان به سختی ممکن بود و حتی کارگران بومی نیز که دلیل این کار را نمی دانستند ، دست از کار کشیدند و اغلب بازگشتند . ولی،تامسون نا امید نشد و همچنان پیش می رفت .

یک روز غروب در پرتو آخرین شعاههای خورشید ، از دور بنایی عظیم که ریشه درختان جنگلی و گیاهان خودرو از هر سو آن را در برگرفته بود ، در برابر چشمان حیرت زده تامسون و چند همراه باقی مانده اش نمایان شد . این بنا به شکل هرم و پله پله بود و به آنچه که دولاندو درباره معبدهای چی چن ایتزا شرح داده بود ، شباهت کاملی داشت . پیشروی با شتاب و هیجان بسیار ادامه یافت . پرده سیاه شب بر جنگل سایه انداخته بود که تامسون به پای دیوارهای نیمه مخروبه آن بنای عظیم رسید . هیجان او بیش از آن بود که تا صبح صبر کند . مشعلی فروزان به دست گرفت و شروع به بالا رفتن از پله های هرم کرد. به بالا ترین پله که رسید به هر سو چشم انداخت . سایه های غول آسای چندین هرم دیگر را از فاصله های دور و نزدیک دید و یقین کرد که سرانجام توانسته است پایتخت گمشده مایا را کشف کند. تامسون اکنون جایی ایستاده بود که قرنها پیش، پای هیچ انسان دیگری به آن نرسیده بود . او آن شب را در همان نقطه و در حالی به سر برد که از شدت هیجان تا صبح خواب به چشمانش راه نیافت . با طلوع خورشید ، در برابر دیده گان حیرت زده خود منطقه وسیعی از جنگل را دید که دهها بنای رفیع در این سو و آنسو خودنمایی می کرد . در یک طرف و درست در مقابل بلندترین بنا ، جاده ای مارپیچ سنگفرش دیده می شد که فقط تا نقطه ای معین از جنگل ادامه می یافت . تامسون از خود پرسید " این جاده به چه دلیل نا تمام مانده و قطع شده است ".

باری رسیدن به این پاسخ ، قدم بر آن جاده نهاد و چندان پیش رفت تا به انتها رسید . درست در انتهای جاده ، چاه عمیق و بزرگ به قطر تقریبی 30 متر وجود داشت که ریشه و شاخه درختان جنگلی از هر سو بر دیوار آن روئیده و عمق چاه را کاملا تاریک کرده بودند. آیا این همان چاه قربانی نبود که مایاها، "عروس باران" را طی مراسمی در آن می افکندند؟
تامسون باید از این راز سر در می آورد . اما چگونه؟ نه او و نه هیچ یک از همراهانش جرات نداشتند که وارد چاه شوند . تنها یک راه در پیش بود و آن اینکه یک سطل فلزی بزرگ را با طناب به درون گودال بیندازند و در کف چاه به حرکت در آورند تا ببینند که چه چیزهای بالا می آید.
این کار خسته کننده شروع شد و روزها و روزها ادامه یافت . اما هر بار که سطل سنگین را بالا می کشیدند ، چیزی به جزء سنگ و شن و گل و لای در آن نمی یافتند . گویی که آن چاه مرموز حاضر نبود بزودی راز مدفون در سینه خود را بر آنها آشکار کند و مدرکی که قرنها در دل داشت به دست دهد.

 در یکی از این دفعات ، تامسون با هیجان بسیار دو دانه سنگ قیمتی درشت از میان گل و لای سطل یافت و فهمید که باید چه نقطه ای را کاوش کند . پس از آن که هر بار سطل را از گودال بالا می کشیدند ، چیزهایی در آن می یافتند . از جمله ، لوازم زینتی ، سنگهای قیمتی ، پاره های پارچه ، عروسکهای چوبی که دست وپا وسر آنها به حرکت در می آمد ، مجسمه های کوچک به شکل مار و دیگر حیوانات و ... از همه مهمتر ، قسمتهایی از اسکلت و استخوان ظریف انسان!
همراه این استخوانها ، قطعه هایی از پارچه ، کفش صندل ، گردنبند و زینت آلاتی به شکل مچ بند و پابند نیز بود.

به این ترتیب بر تامسون مسلم شد که چاه قربانی را یافته و مراسمی را که کشیش دو لاندا از قربانی کردن دوشیزگان نوشته است ، حقیقت دارد .
انتشار اخبار مربوط به این کشف بزرگ،هیجان بسیاری در دنیا به راه انداخت و و در میان باستانشناسها و شیفتگان تاریخ تمدن غوغایی به پا کرد. دیری نگذشت که گروهی بزرگ و مجهز به لوازم و ابزار باستانشناسی و خاک برداری در کنار خرابه های چی چن ایتزا اردو زدند تا به کمک روشهای علمی و صبر و حوصله تمام ، ان شهر را از زیر خاک و سنگ و علفهای هرز و ریشه درختان جنگلی نمایان سازند.
به دعوت ادوارد تامسون ، نماینده هایی از دانشگاهها و مراکز بزرگ باستانشناسی جهان به بازدید خرابه های به جا مانده از تمدن مایا آمدند و به چشم خود دیدند که تمدن شگفت انگیز مردمی که خورشید را پرستش می کردند و خود را " مردان خورشید " می نامیدند ، کمتر از جاذبه تمدنهای یونان و مصر وروم نیست .
بنیاد کارنگی در امریکا با قبول کلیه هزینه های مربوط به عملیات اکتشاف و بازسازی چی چن ایتزا ، انگیزه ای قدرتمند شد که تلاش گروههای باستانشناسی گسترش بیشتری یابد وخیلی سریع به نتیجه برسد .

بر اثر آن تلاشها، رفته رفته چهره تمدن قبایل سرخپوست مایا آشکار شد. دیوارهای نقاشی شده، مجسمه ها ، خانه های بزرگ ، و ... حیرت انگیزتر از همه ، ساختمانهای بلند به شکل هرم که قرنها در منطقه وسیع و حاصلخیز آمریکای جنوبی مدفون بود، سر از خاک به در آورد و درباره مایاها چه حکایتهای باور نکردنی و حیرت انگیز که افشا نکرد ، از جمله اینکه:
 *مایا ها 500 سال قبل از میلاد مسیح به صورت قبیله های نزدیک به هم در دره های سرسبز و جنگلهای آمریکای جنوبی زندگی می کردند. آنها در سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در فن معماری چنان پیشرفتی پیدا کردند که توانستند ساختمانهای بسیار بلندی که تا آن روز کمتر به دست بشر بنا شده بود ، در چی چن ایتزا بسازند.
* مایاها ، خورشید را می پرستیدند و خود را مردان خورشید می دانستند . آنها خدایان دیگری نیز داشتند که بر ترین آنها " خدای باران" بود .
* مایاها در جشنها و مراسم خود ماسک حیوانات به چهره می گذاشتند و خود را مانند جانوران مختلف می آراستند و با خواندن سرودهایی به پایکوبی می پرداختند.
* مایاها در علوم یاضیات و ستاره شناسی نیز چیره بودند و در رصد خانه عظیم آنها که 104 پله از سطح زمین بالاتر بود ، اسباب و لوازم ستاره شناسی وجود داشت.

* مایاها نوعی خط تصویری همانند خط هیروگلیف (مصریان باستان) داشتند که پیام و افکار خود را با همان نقش و نگارهای خاص روی ستونهای بلند و بزرگ نقش می زدند.
* بازی مورد علاقه مایاها نوعی بازی به شکل بسکتبال امروز بود که در مقابل معبد بزرگ با خشونت بسیار به اجرا در می آمد . این بازی " تلاچیتلی " نام داشت و بازیکنان باید یک توپ کوچک را بدون استفاده از دست و فقط با ضربه های آرنج و پا از یک حلقه که بصورت عمودی قرار داده بودند، عبور دهند .
* وسرانجام آنکه امپراطوری مایاها در سال 850 میلادی، طی یک جنگ خونین با قبایل وحشی از بین رفت و پروتهای ان توسط اقوام فاتح تاراج شد.

نگار شده در برچسب:ماياها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |
به نام جان بخش جان ها
کاهنان دربار فراعنه در تمدن مصر باستان مرموزترين شخصيت هاي تاريخ به شمار مي روند تا جايي که نحوه زندگي برخي از آنان کتابهايي مستقل به چاپ رسيده است . هوش و زيرکي اين کاهنان در سايه تمدن مصر تنها به دايره نفوذ انکار پذير آنان ساختار حکومت فراعنه ختم نمي شود ؛ آنان با تسلط به برخي علوم مانند فيزيک ،شيمي و با استفاده از نوع معماري و مواد مهلک و سمي مقبره فراعنه به مکانهاي بسيار مرگبار تبديل مي کردند تا جايي که هر فرد راه يافته به گنجينه هاي مدفون در مقابر اگر حتي از تله هاي گوناگون ، فرو ريختن سقف و ... عبور کنند گرفتار گازهالي سمي مي شود که در فضاي بسته انتظار هر راهزني را مي کشد


«لرد کارنارون» و«هوارکارتر»باستان شناسان معروف انگليسي بودند که سرنوشت عجيسبشان موجب شد در سراسر جهان مشهور شوند. اين دو باستان شناس ديوار مقبره توتن تامون را به منظور اکتشافات باستاني تخريب کردند . نارون اولين نفر وارد مقبره شد و در حالي که نور از داخل فوران مي کرد کارتر پرسيد ، چه مي بيبني ؟


نارون چيزهاي شگفت انگيز مقبره که پر از طلا بود که معروفترين آن ماسک مومياييوي است و... در حدود چهل روز بعد از اين ماجرا هوار کارتر از قاهره تلگرافي دريافت کرد که به او خبر داده شد لرد کار نارون به طور جدي بيمار است و تب شديدي دارد هنگامي که کارتر به ملاقات لرد کارنارون رفت وي دوازده روز بود که با تب هاي بسيار شديد دست و پنجه نرم مي کرد و در همان شب مرد .


چند روز بعد ، باستان شناس امريکايي – آرتور ميس – که به کارتر کمک کرده بود رفت تا ديوار اتاق فرعون را خراب کند احساس تشنگي کرد و پيش از آنکه پزشکان بتوانند اظهار نظر بکنند وي هم مرد


فرداي آن روز ميلياردر معروف امريکايي جرج جي گل ولر- که او هم در تخريب ديوار مقبره فرعون شرکت داشت از مرگ دوست خود لرد کار نارون بشدت غمگين شده بود تب شديدي کرد و به تشخيص پزشکان بر اثر نارسایی قلبی مرد .*. هنگامی که ماسک طلایی توتن تانون را به موزه قاهره بردند همه از نفرین آن واهمه داشتند – درتاریخ 3 نوامبر 1962 (12آبان 1341) یکی از پرفسورهای پزشکی و زیست شناسی دانشگاه قاهره – بعد از مطالعه تمامی نظریه ها و طرح نظریه رادیو اکتیویته و همچنین طور مسمومیت محیط مقبره فرعون به علت بسته بودن کامل آمادگی خود را برای اعلام نظریه علمی در باب این باصطلاح «نفرین» اعلام کرد . پروفسور عزالدین طاها این اسرار آمیز را شکسته بود روزنامه نگاران سراسر جهان به سالن همایش هجوم آوردند پروفسور اعلام کرد : چندین سال است که من تعداد فراوانی از باستان شناسان و کار کنان گنجینه ها را معاینه می کنم .


در تمامی موارد مشاهده کردم که در بدن مریض های من ویروس وجود دارد که مجب تورم مجار تنفس و تب های شدیدی می شود با تحقیق در مورد این بیماری در مرکز میکروب شناسی قاهره برخی ویروس های خطرناک را تشخیص دادم که موجب ناخوشی گوناگون است بین آنها ویروس آپسوژینوس نپژر7 نیز این ویروس می تواند در درون مومیایی ها و مقابر و اهرام حدود حداقل سه تا چهار هزار سال زنده بماند .


وی گفت : این فکر نفرین را رد می کند و من علت مرگ را ویروس می دانم نفرین الان هم بعضی که نیروی فوق طبیعی در اهرام اعتقاد دارند که من آن را رد می کنم


این نظریه تا حدودبسیاری ترس را از بین برد چون همه چیز علمی بود . چند روز بعد پرفسور طاها در یکی از جاده ها ی قاهره به همراه دونفر از همکاران علمی اش تصادف کرد ودر دم جان سپرد و جالب آنکه در تشریح پسر پرفسور طاها نشان داد که وی نیز قربانی نارسایی قلبی شده است .


من خودم نظر نمی دم ولی من هم نفرین را رد می کنم چرا که خود پرفسور طاها نیز همان ویروس را دارا بوده که به علت تحقیق روی مرده ها به آن مبتلا می باشد به نظر می آید که اهرام در طی سالیان تمامی رموزش آشکارشود.
نگار شده در برچسب:آيا نفرين موميان اهرام مصر واقعيت دارد, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

 و از نشانه هاي او آفرينش آسمان ها و زمين است

و جنبندگاني كه در ميان آنها پراكنده است

و او هر گاه بخواهد مي تواند آن ها را گرد هم آورد

آياتي از قرآن كريم

ماجرای بشقاب پرنده هایی که در تابستان پنجاه سال پیش در شهر رازول آمریکا فرود آمدند، همچنان موضوع بحث محافل علمی و غیرعلمی در آمریکا و سرتاسرجهان است. هرچند که دولت آمریکا بارها اعلام کرده است که حادثه رازول یک دروغ است، اما شواهد بسیاری وجود دارد که حکایت از آن می کند که موجودات فضایی واقعاً در سال 1947 در روی کره زمین و در شهر رازول فرود آمدند و مسایلی را آفریدند، فرانک کافمن هشتاد و یک ساله، یکی از ساکنان شهر رازول آمریکاست. او یکی از اندک شاهدان زنده حادثه «رازول» در تابستان 1947 است او می گوید به چشم خود دیده است که بشقاب پرنده ای سقوط کرد و اجساد سرنشینان فضایی آن را نظامیان آمریکایی جمع آوری کرده و با خود بردند. کافمن در ژوئیه 1947 که کارمند غیرنظامی پایگاه هوایی رازول بود از طرف فرماندهان این پایگاه مأموریت یافت تا ببیند چه چیزی در بستر خشک رودخانه، در شمال غربی شهر سقوط کرده است. او می گوید: «از نزدیک دو جسد موجود فضایی را دیدم که یکی در بقایای خرد شده بشقاب پرنده و دیگری روی سنگی در بستر رودخانه افتاده بود. آنها موجوداتی خوش قیافه، با صورت و پوستی به رنگ خاکستری بودند، صد و شصت و پنج سانتیمتر طول قدشان بود. با چشمانی که اندکی از حدقه بیرون آمده، گوش های کوچک، بینی کوچک بدون مو و ظاهر زیبا بودند.من نظامیان را دیدم که 5 جنازه را در کیسه هایی ریختند و در یک خودروی جیب گذاردند و بردند.»
علاوه بر آقای فرانک کافمن، شاهدان بسیار دیگری وجود دارند که خبر از وقوع اتفاقی خارق العاده در شمال غربی شهر رازول می دهند.
با این وصف، دولت و ارتش آمریکا بنا به دلایلی همیشه این حادثه را انکار کرده است. پایگاه هوایی رازول در روز هفتم ژوئیه سال 1947 در بیانیه ای مطبوعاتی اعلام کرد به یک دیسک پرنده دست یافته است اما ساعاتی بعد در همان روز، یک ژنرال نیروی هوایی در تگزاس گفت، شیء مورد بحث در واقع یک بالون هواشناسی بوده است. در همین ارتباط، خانم گلن دنیس، که در آن زمان یک تکنسین 22 ساله بود نیز می گوید: «در اوایل ژوئیه سال 1947 شاهد فعالیتهای عجیب در پایگاه هوایی ارتش بودم و پرستاری در پایگاه سرم داد زد و گفت: با حداکثر سرعتی که می توانی از اینجا برو.» او می گوید: پلیس نظامی وی را از پایگاه بیرون کرد و به او دستور داد که آرام باشد. اما پرستار روز بعد او را یافت و به او گفت: «موجودات کوچکی را کالبد شکافی کرده که وزن بدنشان به زحمت به 14 کیلو می رسید و چشمها و سربزرگ با چهار انگشت در هر دست داشتند که در انتهای هر انگشت یک زایده مکنده قرار داشت.» (در اینده درباره شهر رازول باز هم خواهم نوشت )

در سال 1970 لایمادف که یک افسر بلند پایه کا .گ .ب بود به غرب پناهنده شد . او علاوه بر اسرار نظامی . حادثه ای را تعریف کرد که مدتها خبر اول تمام خبرگزاری های بزرگ شد . او پرده از رازی برداشت که برای انسان امروز باور کردنی نبود . او از سقوط بشقاب پرنده ای در جنگلهای سیبری خبر داد, و از ان بدتر چند نفری که خبر سقوط بشقاب پرنده را به ماموران امنیتی داده بودن همانجا کشته شدن تا خبر مخفی بماند . او همچنین از پایگاهای مخفی که در ان دانشمندان علوم مختلف به صورت شبانه روزی مشغول فعالیت هستن سخن گفت . او بعد از افشای این مسائل همیشه در هراس بود تا توسط  ماموران کا .گ . ب گشته نشود

 

 

به نظر من هر کس که اسم موجودات فضایی را می شنوه یا یاد آدم های فضایی می افته و یا داستان های علمی تخیلی در مورد اونها.ولی آیا همه ی مطالبی که در مورد موجودات فضایی گفته و نوشته می شه ، داستانه؟ جواب این سوال هنوز معلوم نشده و حتی سازمان های معتبری مثل NASA هم جواب دقیقی به این سوال ندادن و هنوز به تحقیقات خودشون در این مورد ادامه می دن.

UFO در زبان انگلیسی مخفف کلمات Unidentified Flying Object به معنی اشیا پرنده ناشناخته است. در مورد یوفو ها در ذهن شما یعنی هرکسی که موضوع اونها رو بدونه سوالات متعددی ایجاد میشه که خیلی از اونها جوابه مشخصی ندارن و اما چند نمونه از این جور سوالا:

چه کسانی می توانند یوفو ها را ببینه؟ چه منابع رسمی گزارش از حضور آن ها در جهان و حتی ایران دادن؟ یوفوها چه شکلی هستن؟ با چه سرعتی حرکت می کنن؟ از چه جنسی هستن؟ از کجا اومدن؟   بیشتر در چه زمان ها و مکان هایی دیده شدن؟ آیا افرادی که با این موجودات ملاقات داشتن مجروح شدن؟ و یا اصلاً زنده هستن؟ همچنین اطلاعاتی در مورد اولین نفری که یوفو ها را دید و … .

در کشور ما متأسفانه مرکزی وجود نداره که تحقیقات کاملی در مورد یوفو ها انجام داده باشه. اما در کشورهای دیگه ای از قبیل آمریکا سازمان های مختلفی از جمله ناسا روی ایــن موضوع کــار می کنن  و آرشیو بزرگی هم از موارد مشاهده یوفوها دارن.

ما هم سعی می کنیم که در آینده بیشتر درباره ی موجودات فرازمینی(یو فو ها) بنویسیم تا با بعضی از اسرار شناخته شده درباره ی اونها بیشتر آشنا بشید!

 

نگار شده در برچسب:حادثه راسول و وجود بشقاب پرنده, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

و خداوند كسي ست كه زمين را آفريده و اوست كه آن را مي ميراند

مایاها قومی بودند که چند هزار سال پیش تو مناطق آمریکای مرکزی زندگی می کردند، البته الان هم از قوم اونها بازماندگانی وجود دارن.

قبل از اینکه وارد مقوله پیش گویی اصلی مایا بشم باید توضیحاتی راجع به قدرت و تمدن این قوم براتون بنویسم. مایا! قومی که هزاران سال پیش معبد و هرمی که در بالا مشاهده می کنید رو با 365 پله ساخته! به تعداد روزهای سال. مایا تمامی خسوف ها و کسوف ها را دقیقا تا سال 2012 ثبت کرده و همشون طبق برنامه دارن اتفاق می افتن، مایا چندین هزار سال پیش عدد یک میلیون رو کشف کرده بود، مایا هزاران سال پش تو معابدش تصاویری از سفینه ها و فضانوردان رو روی سنگ ثبت کردن! مایا آن زمان حتی تعداد روزهای هر سال ماه رو که گمونم 279 روز هست محاسبه کرده بود. مایا ها از اورانوس و نپتون اطلاع داشتند، تقویم مایا برای 400 میلیون سال استخراج شده است، سال خورشید و زهره را تا چهار رقم اعشار محاسبه کرده اند.



همه اینها رو به دو دلیل اشاره کردم یکیش اینکه بگم مایا چقدر قدرت محاسباتی و علمی داشته و دوم رو هم تو پی نوشت ها خواهید خوند. تو ویدئویی که از یوتیوب ذاشتم اطلاعات بیشتری از مایا و تقویمشون براتون نشون می ده. حالا بریم سر اصل مطلب، پیشگویی!



پیشگویی می گه: تو 21 دسامبر سال 2012 این زندگی روی کره زمین به اتمام می رسه و یک دوره جدید زندگی روی زمین شروع می شه. تو چند تا سایت خوندم که این دوره جدید پر از صلح و عشق و آرامش و پیشرفت هست. (مصداق حرف یکی از سیاستمداران آمریکایی که پایان بحران مالی آمریکا رو صلح و آرامش تو دنیا می دونست). حالا چند تا نظریه دیگه هم هستند که به تفضیل روشون بحث می کنم. استاد کلاس #C هم اطلاعاتی در این مورد داشت، جالبه که گفت ما به ناسا یه ایمیل فرستادیم و پرسیدیم که آیا سال 2012 اتفاقی تو کهکشان خواهد افتاد؟ ناسا پاسخ داده بود که نارسایی هایی مشاهده می شن ولی نمی تونیم تائید کنیم که این اختلالات آسیبی به زمین می رسونن یا نه!


مایاها معتقد بودند که زمین از 5 دوره تشکیل شده، پایان هر دوره یه اتفاق خیلی بد می افته و دوره جدید شروع می شه. جالب اینجاست که 2012 پایان دوره پنجم هست! و ما وارد دوره ششم خواهیم شد، گفته می شه تمدن حاضر از بین خواهد رفت تا دوره ششم شروع بشه! (تو ویدئو اشاره شده به زمین لرزه های بزرگ) .





این کدها درخود قسمتها وقسمتهای زیادی را در مورد یک اتفاق هراسناک خورشیدی درسال2012بیان میکنددانشمندان متفق نظر هستند که هر100 سال یا بیشتر شعله های خورشید زبانه می کشند و منظومه شمسی را تحت تاثیر خود قرار میدهند
اشعیانبی30-26-27علاوه بر اینکه نور ماه به اندازه نور خورشیدخواهد شد نور خورشید نیز هفت برابر خواهد شد ازدور نام خدا می اید بار او سنگین لبهای پر از خشم و زباناو پر از زبانه های اتش خواهد بود
کدهای کتاب با ارتباطی معنا دار به سالنامه ی مایا بصورت واضح بیان میکند حوادث اخر زمان در سال 2012 و نزدیک شدن به یک ستاره ی دنباله دار به زمین که شاید منشا این ویرانی ها باشد.تئوری میگوید که درسال 2012 یک شهاب سنگ باعث انفجار خورشیدی میشود که باعث سوزاندن کره ی زمین میشود.انفجار خورشیدی و پدیده ی cme یا پرتاب ماده ی پلاسمایی از درون خورشید به بیرون نیز یکی از دلایل این اتفاق خواهد بود.
همچنین ایجاد یک سلسله اتفاقات شدید مانند تقییر جهت قطب ها براثر شکستگی پوسته ی زمین.که اگر یادتان باشد هنگام تسونامی اندونزی نیز گفته میشود این پدیده اتفاق افتاده و زمین از مدار خود خارج شده است.این تاثیرات و تاثیرات کیهانی دیگر از عواملی است که سال 2012 را سالی غیر معمول و به احتمال زیاد پایان تمدن چند هزار ساله ای که از شرقی ترین سرزمین های اسیا اغاز شد و بین النهرین رسید از دریای سیاه کذشت به فرانسه مرکز تمدن نوین سپس انگلستان و اکنون در برج های بلند نیو یورک اخرین روز های خود را فریاد میزند.





گفته می شه پایان دوره دوم توسط هوا بوده (گمونم منظورش نارسایی های جوی) دوره سوم با آتش و دوره چهارم با سیل تموم شدند، لذا نظریه های زیادی مبنی بر اینکه دوره پنجم با زلزله از بین بره جاری هست.
دوتا چیز جالب هم دیدم: یکی اینکه مایا حتی زمان سقوط قوم خودشون رو پیشبینی کرده بودند و عجیب تر از همه: جنگهای جهانی رو هم پیش بینی کرده بودند.!!!! البته دقت کنید که اتمام دنیا به این معنی نیست که همه چیز از بین می ره، حتما شروعی خواهد بود، برای دوره ششم و هنوز مطمئن نیستیم که این دوره چه چیزی را به ارمغان خواهد آورد.

خوب، اگه از یه منظر دیگه هم نگاه کنیم برای اینکه اثبات بشه این دوره نمی تونه واقعا اتمام باشه، بلکه فقط تعویض دوره هست، بحث دین و اعتقادات هست.. دیگه زیاد لزومی نداره عمیقا وارد این بحث بشم.


در كتاب پيشگوييهاي آخر زمان خواندم كه به زودي زمين در مكاني قرار مي گيرد كه از چهار طرف تحت كشش سيارات ديگر منظومه شمسي قرار گرفته و در نهايت جذب يكي از آنها خواهد شد و اين يك تصادم بسيار بزرگ را بوجود خواهد آورد.


البته من يه نظريه دارم جهان 2012 شايد به من بخنديد ولي ميگم خيلي ساله که اين فکر تويه سر من هست من فکر ميکنم کلا هر چند هزار سال يکبار کل کره زمين با يک تغيرو تحوول رو برو هست منظورم از لحاظ جقرافياي نيست من فکر ميکنم بشرييت هر از چندي به اوج شکوفاي از لحاظه فکري و تکنولوجي ميرسه ولي به طرز شگفت انگيزي نابود ميشه يا نا پديد ميشه مثلا به همين قومه مايا نگاه کنيد به مسائلي دست يافته بودن که واقعا برايه اون زمان شگفت انگيز بود يا مردمانه اتلانتيس یا ساختن اهرام مصر به هیچ دم و دستگاهی! البته اين نظريه منه ولي اگر خوب دقت کنيد مي بينيد هر وقت جهان ميخواد به نقطه ای از دانشه بالاي برسه به يکباره اتفاقي ميفته که بشرييت بايد دوباره ا ز صفر شروع کنه.

بعضي ها هم اين روز را روز قيامت مي دانند!ولي قيامت رو هيچ کس نمي دونه و خود خدا گفته که يک دفعه اتفاق مي افته.
سورة الزلزلة

[size=medium]]هنگامى كه زمين شديدا به لرزه درآيد، (1)[ size]

و زمين بارهاى سنگينش را خارج سازد! (2)

و انسان مى‏گويد: «زمين را چه مى‏شود (كه اين گونه مى‏لرزد)؟!» (3)

در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مى‏كند; (4)

چرا كه پروردگارت به او وحى كرده است! (5)

در آن روز مردم بصورت گروه‏هاى پراكنده (از قبرها) خارج مى‏شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود! (6)
سورة التكوير

در آن هنگام كه خورشيد در هم پيچيده شود، (1)

و در آن هنگام كه ستارگان بى‏فروغ شوند، (2)

و در آن هنگام كه كوه‏ها به حركت درآيند، (3)

و در آن هنگام كه باارزش‏ترين اموال به دست فراموشى سپرده شود، (4)

و در آن هنگام كه وحوش جمع شوند، (5)

و در آن هنگام كه درياها برافروخته شوند، (6)

و در آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرين گردد، (7)


همین حس کنجکاوی خیلی از مردم و دانشمندان را برانگیخته است که چرا تقویم مایان ها در روز ذکر شده تمام می شود.
آیا روز 21 دسامبر سال 2012 روزی است که جهان به پایان می رسد یا اینکه آغاز دوره ای جدید است؟ آیا به پایان رسیدن تقویم مایان ها را می توان نشانه ای دانست بر وقوع8 خطر بالقوه براي نابودي زمين

جام جم آنلاين: تابشهاي کيهاني، برخوردهاي اخترواره ها با زمين، فعاليت ابرآتشفشانها و حتي سرماخوردگي خطرهايي هستند که مي توانند زمين را به سادگي و سرعت به ورطه نابودي بکشانند، باور کنيد زمين به اندازه اي که فکر مي کنيد امن نيست!

 

به گزارش مهر، توده هاي نفتي اقيانوسها را تهديد مي کنند و انفجارهاي ميدانهاي گازي اتمسفر و آب و هواي زمين را به مخاطره مي اندازد، پديده هايي که به اعتقاد بسياري از دانشمندان و آينده نگران براي زمين تهديدهاي بسيار کوچکي به شمار مي روند.

فاکس نيوز در ادامه هشت نمونه از خطرهايي که مي توانند زمين و هر آنچه در آن وجود دارد را با خطر نابودي مواجه کنند تشريح کرده است اين تهديدها توسط دانشمندان و نويسندگان داستانهاي علمي تخيلي که به نوعي آينده را نيز پيش بيني مي کنند معرفي شده اند.

انفجار گامايي:زماني که يک ابرنواختر منفجر مي شود پرتوهاي عظيم گامايي از خود ايجاد مي کند؛ خوشبختانه تمامي اين انفجارها به اندازه اي از زمين دور هستند که آسيبي به سياره انسانها وارد نياورند، اما اگر يکي از چنين انفجارهايي در نزديکي زمين صورت بگيرد چه خواهد شد؟ به گفته آني مک کوايد دانشمندي که در حال تکميل کتابي درباره فجايع زميني است در صورت وقوع چنين حادثه اي بخشي بزرگ از اتمسفر زمين نابود شده و در پي آن در طول يک ماه تمامي گونه هاي زيستي، حتي آنهايي که در اعماق زمين يا دريا سکونت دارند نابود خواهند شد با اين همه به دليل اينکه چنين انفجاري علاوه بر نزديکي بايد در مسير و جهت سياره زمين رخ دهد، مي توان اطمينان داشت که احتمال وقوع چنين فاجعه اي تقريبا صفر است زيرا در مسير زمين تنها چند ستاره عظيم وجود دارند که احتمال انفجار آنها مي رود.

ويروس فکر:بسياري از نويسندگان کتابهاي علمي تخيلي احتمال نابودي جهان را تحت تاثير ويروسي فراگير به نام ويروس فکر به هيچ وجه رد نمي کنند و حتي وقوع فجايعي مانند نسل کشي در رواندا را تحت تاثير چنين پديده اي مي دانند، ويروسهايي که در گذشته در ميان انسانها به وجود آمده، افکار آنها را تحت تاثير خود قرار داده و فجايعي را به بار آورده اند. سپس به صورت مخفيانه در ميان انسانها باقي مانده و هر لحظه احتمال بازگشت آنها وجود خواهد داشت. از نظر جان بارنس نويسنده کتاب Directive 51 اينترنت و سرعت فراگيري و توسعه ايده هاي مختلف در سطح جهان از طريق اين شبکه يکي از دلايل امکان پذير بودن نفوذ چنين ويروسهايي به مغز انسانها است. همچنين والتر جان ويليامز نويسنده کتاب  Implied Spaces معتقد است در آينده نانو عناصري به وجود خواهند آمد که مي توانند براي ايجاد رفتارهاي پرخاشگرانه در مغز انسان نفوذ کنند.

جا به جايي قطبهاي زمين:قطبهاي ميدان مغناطيسي زمين هر چند صد هزار سال يکبار جا به جا مي شوند و در زمان جا به جايي قبل از اينکه در نقطه اي ثابت شوند، مدتي در نقاط مختلف زمين سرگردان خواهند بود مشکل اصلي جا به جايي قطبها نيست، مشکل اينجا است که قطبهاي مغناطيسي زمين پرتوهاي خورشيدي را به سوي خود جذب مي کنند و در صورتي که در هنگام جا به جايي، قطبها بر روي يکديگر قرار گيرند، فاجعه به بار خواهد آمد و بخشي از زمين خواهد سوخت با اين حال روند آرام پديده جا به جايي قطبها شکل گيري ناگهاني چنين شرايطي را کمي غير ممکن ساخته است.

وسعت يافتن جهان:ويليامز اين پديده را گرداب بزرگ مي خواند، در حال حاضر بر همه آشکار شده که انرژي تاريک باعث وسعت يافتن مداوم جهان مي شود و با سرعت گرفتن اين روند، فاصله ستاره ها از يکديگر زيادتر شده و جهان قابل ديد کوچکتر خواهد شد و به اين شکل ذرات اتمي که نتوانند يکديگر را ببينند نمي توانند با يکديگر تعامل برقرار کنند در چنين شرايطي هيچ يک از پروتونها و الکترونها در جهاني يکسان نخواهند بود و در اين صورت قادر به برقراري تعامل قوي با يکديگر نخواهند بود و اين به آن معني است که ذرات ماده از هم متلاشي خواهند شد. هوارد ديويدسن يکي از فيزيکدانان نامدار دانشگاه استنفورد معتقد است امکان وقوع چنين رويدادي وجود دارد اما قرنها زمان خواهد برد.

آزمايشهاي علمي مدرن:تجربيات تاريخي نشان داده اند معمولا بزرگترين خطر براي بشر، خود بشر است. به گفته متخصصان آزمايشهاي مدرني که در مراکزي مانند برخورد دهنده بزرگ هادرون انجام مي گيرند مي توانند منجر به وقوع پديده هاي غير عادي و خطرناک مانند انفجارهاي عظيم شوند. با وجود اينکه بسياري از دانشمندان وقوع چنين حوادثي را کاملا غير ممکن مي دانند، اما عده اي ديگر بر اين باورند احتمال بروز اشتباه در آنها وجود دارد و جدا از آن، اگر اشتباهي هم صورت نگيرد احتمال سوء استفاده انسان از نتايج اين آزمايشها در آينده به هيچ وجه غير ممکن نخواهد بود.

ابرآتشفشانها زمين را مي بلعند:در حدود 73 هزار سال پيش ابر آتشفشاني عظيم در جنوب شرق آسيا هندوستان را به خاکستر تبديل کرد. اين فصل آتشفشاني براي دو دهه ادامه پيدا کرد و در حدود 75 درصد از نژاد در حال شکل گيري انسانها را از بين برد. از ميان 6 ابرآتشفشاني که ممکن است در زمان حال فعال شوند، سه آتشفشان در آمريکا قرار دارند که يکي از آنها در زير پارک ملي "يلواستون" قرار گرفته است همچنين برخي از محققان زمين شناس باور دارند احتمال آتشفشاني شدن و تحريک صفحات تکتونيکي شديد بر روي زمين وجود دارد. متاسفانه دانشمندان هيچ نقشه اي براي مقابله با فعاليت ابرآتشفشانها ندارند و در صورتي که فعال شوند، هيچ چيز نمي تواند آنها را متوقف کند، تنها اين اميد وجود دارد که احتمال فعال شدن همزمان اين ابرآتشفشانها با هم بسيار بعيد است.

سلطه رايانه ها بر انسان:به نظر مي آيد اين تهديد در حال حاضر فعاليت خود را آغاز کرده باشد، تهديدي که به دست خود انسان ساخته شده است با پيشرفت بيشتر تکنولوژي، به تدريج ماشينهاي هوشمندي به وجود خواهند آمد که سازماندهي حياتي ترين بخشهاي زندگي انسان را به عهده خواهند گرفت و به تدريج ماشينها خود آگاه از توانايي خودسازي و توليد کردن نمونه هاي مشابهي از خود نيز برخوردار خواهند شد. جدي ترين تهديد براي انسان از جانب هوش مصنوعي خواهد بود زيرا بسياري از محققان باور دارند روزي قدرت هوش مصنوعي از هوش انسان فراتر خواهد رفت و فاجعه در اين بخش از تاريخ رخ خواهد داد زماني که ماشينهاي هوشمند تصميم بگيرند برنامه ريزي هاي روزانه را انجام دهند و نيازي به حضور انسان نبينند و يا حتي کنترل تسحيلات اتمي را به دست بگيرند.

سرايت جهاني آنفولانزا:يکي از بزرگترين تهديدها براي بشر ابتلاي جهاني به سرماخوردگي ساده است، آنفولانزاي مرگباري که مي تواند سرتاسر جهان را به خود آلوده کند N1H1 يکي از نمونه هاي جدي اما نه چندان مرگبار اين رويداد بود اما سرايت بيماري خطرناکتر اين نوع آنفولانزا مي تواند آسيبهاي جدي را به جوامع انساني وارد آورد. سرعت بالاي سرايت بيماري و اتکاي بيش از اندازه بيمارستانهاي مدرن به آنتي بيوتيکها و عدم توجه به ضد عفوني دقيق از ديگر مشکلاتي است که مي تواند تهديد چنين بيماري هايي را جدي تر کند. ساده ترين و مهم ترين راه حل براي برخورد با چنين پديده اي رعايت بهداشت فردي و استفاده از روشهاي ساده جلوگيري از سرايت بيماري ها به ديگر افراد جامعه است. همچنين توانايي دانشمندان در توليد سريع واکسنهاي کنترل کننده بيماري درصد احتمال ابتلاي جهاني به چنين بيماري هايي را کاهش مي دهد.

 یک اتفاق خاص در جهان؟شاید هم ظهور امام زمان؟ به هر حال باید صبر کرد. چند روز پیش خبرهای جالبی در مورد اتفاق عظیمی در سال 2012 خوندم که از دانشمندان ناسا و پیشگویان مایا بر این عقیده اند که در سال 2012 برخی حوادث مانند: تغییر قطب های مغناطیسی زمین ، بحران خورشیدی ،برخورد زمین با یک جسم نا شناخته ، انفجاریک ابر آتشفشان ، افزایش بیش از حد مصرف نفت(نقطه اوج نفتی) ، حمله بیگانگان فضایی ، نابودی نسل زنبور ها و ... باعث شروع دوره جدید و خطرناکی روی کزه زمین خواهد شد اما این اتفاق عظیم قطعاً باعث به اتمام رسیدن زندگی بر روی کره زمین یا نابودی کامل آن بر اساس آیات قرآن کریم نیست . فیلمی نیز با همین عنوان در ماه نوامبر در اکران خواهد شد.



** متن کامل این خبر به نقل از خبرگذاری های "مهر" ، "اعتماد" و "تقریب" را می توانید در ادامه مطلب بخوانید **

در هشدار ناسا و آکادمی ملی علوم آمده است که میلیونها نفر در سال 2012 بدون برق و در نتیجه بدون غذا و دارو خواهند ماند و تمام یخچالها، تلفنهای همراه و ماهواره ها خاموش می شوند.

ناسا در هشداری اعلام کرد که یک توفان خورشیدی که در سال 2012 به زمین می رسد موجب خواهد شد که برق تمام دنیا خاموش شود.

به گزارش مهر، در هشدار ناسا و آکادمی ملی علوم آمده است که میلیونها نفر در سال 2012 بدون برق و در نتیجه بدون غذا و دارو خواهند ماند و تمام یخچالها، تلفنهای همراه و ماهواره ها خاموش می شوند.

از ماه دسامبر فعالیت خورشید به آهستگی روبه افزایش می رود. نیروی مغناطیسی این ستاره هر 11 سال یکبار به نقطه ای می رسد که در آن پیک پدیده های فورانهای خورشیدی و پرتاب تاجهای خورشیدی بزرگ مشاهده می شود. این پدیده ها منجر به آزاد شدن میزان زیادی انرژی و تشعشعات می شود. این فورانها می تواند به زمین نیز برسد و منجر به ایجاد توفانهای ژئومغناطیسی زمین شود. اتمسفر زمین می تواند از این برخوردها خود را مصون نگه دارد اما خسارات جدی را بر روی ساختارهای اجتماعی و اقتصادی روی زمین وارد می کند.

ستاره شناسان این پدیده ها را از سال 1859 رصد کرده اند. در آن زمان یک توفان ژئومغناطیسی ویژه در خطوط تلگراف اروپا و آمریکا اختلال ایجاد کرد. در ماه می 1921 توفان دیگری بسیاری از خطوط برق و تلفن را در دو سر اقیانوس اطلس خارج از استفاده کرد.

در گزارش 132 صفحه ای ناسا و آکادمی ملی علوم آمده است: "انرژی برق کلید فناوری جامعه مدرن امروزی است و تمام زیرساختها و سرویسها به آن وابسته هستند. اگر توفان سال 1859 امروز اتفاق بیفتد به طور حتم خسارتهای اجتماعی و اقتصادی وسیعی برجای خواهد گذاشت."

براساس گزارش نیوساینتیست، در سال 1989 شش میلیون نفر در کبک کانادا به مدت 9 ساعت به سبب یک توفان ژئومغناطیسی که 10 برابر ضعیف تر از توفان سال 1921 بود بدون برق ماندند. اگر حادثه ای مشابه آنچه که در سال 1921 رخ داد تکرار شود تعداد افراد بدون برق به 130 میلیون نفر افزایش خواهد یافت و تکرار حادثه ای مشابه سال 1859 که بسیار قویتر از توفان 1921 بود دو هزار میلیارد دلار خسارت وارد خواهد کرد.

به گفته دانشمندان ناسا، پیک بعدی این توفانهای خورشیدی بین سالهای 2012 و 2013 خواهد بود که جامعه علمی هنوز بر سر شدت فعالیت خورشید در این دوره جدید به توافق نرسیده اند.


روز نامه ی اعتماد 1300 و پایگاه خبری تقریب :

ظاهراً، در 21 دسامبر سال 2012 تحل عظیمی در جهان رخ خواهد داد به طوری که بخش بزرگی از نوع بشری نابود خواهند شد! بله، درست متوجه شدید! دیگر برای شغل آینده ی خود برنامه ریزی نکنید! بدنبال خرید خانه نباشید، و در عوض، چند سال آخر زندگی تان را هرآنطور که می خواهید بگذرانید. اکنون شما 3 سال فرصت دارید که از زندگی لذت ببرید...!! خُب این سخنان عجیب و غریب چیست؟ تا بحال ما از این پیش گویی ها زیاد شنیده ایم، ولی هنوز اینجاییم و سیاره مان هنوز سرجایش است. چرا این سال 2012 اینقدر مهم شده است؟ این اخبار در تمام دنیا در حال پخش شدن است.

این متن رو تو گوگل پیدا کنید: Maya Prediction یعنی پیشگویی مایا

مایاها قومی بودند که چند هزار سال پیش تو مناطق آمریکای مرکزی زندگی می کردند، البته الان هم از قوم اونها بازماندگانی وجود دارن. حتما معبد زیر رو که متعلق به مایا هست رو دیدید

 

قبل از اینکه وارد مقوله پیش گویی اصلی مایا بشم باید توضیحاتی راجع به قدرت و تمدن این قوم براتون بنویسم. مایا! قومی که هزاران سال پیش معبد و هرمی که در بالا مشاهده می کنید رو با 365 پله ساخته! به تعداد روزهای سال. مایا تمامی خسوف ها و کسوف ها را دقیقا تا سال 2012 ثبت کرده و همشون طبق برنامه دارن اتفاق می افتن، مایا چندین هزار سال پیش عدد یک میلیون رو کشف کرده بود، مایا هزاران سال پش تو معابدش تصاویری از سفینه ها و فضانوردان رو روی سنگ ثبت کردن! (این رو خودم به چشم دیدم!). مایا آن زمان حتی تعداد روزهای هر سال ماه رو که گمونم 279 روز هست محاسبه کرده بود. مایا ها از اورانوس و نپتون اطلاع داشتند، تقویم مایا برای 400 میلیون سال استخراج شده است، سال خورشید و زهره را تا چهار رقم اعشار محاسبه کرده اند.

همه اینها رو به دو دلیل اشاره کردم یکیش اینکه بگم مایا چقدر قدرت محاسباتی و علمی داشته و دوم رو هم تو پی نوشت ها خواهید خوند. تو ویدئویی که از یوتیوب تو ادامه مطلب هم گذاشتم اطلاعات بیشتری از مایا و تقویمشون براتون نشون می ده. حالا بریم سر اصل مطلب، پیشگویی!

پیشگویی می گه: تو 21 دسامبر سال 2012 زندگی روی کره زمین وارد یک دوره جدید می شه. تو چند تا سایت خوندم که این دوره جدید پر از صلح و عشق و آرامش و پیشرفت هست. (مصداق حرف یکی از سیاستمداران آمریکایی که پایان بحران مالی آمریکا رو صلح و آرامش تو دنیا می دونست). حالا چند تا نظریه دیگه هم هستند که به تفضیل روشون بحث می کنم. استاد کلاس #C هم اطلاعاتی در این مورد داشت، جالبه که گفت ما به ناسا یه ایمیل فرستادیم و پرسیدیم که آیا سال 2012 اتفاقی تو کهکشان خواهد افتاد؟ ناسا پاسخ داده بود که نارسایی هایی مشاهده می شن ولی نمی تونیم تائید کنیم که این اختلالات آسیبی به زمین می رسونن یا نه!

مایاها معتقد بودند که زمین از 5 دوره تشکیل شده، پایان هر دوره یه اتفاق خیلی بد می افته و دوره جدید شروع می شه. جالب اینجاست که 2012 پایان دوره پنجم هست! و ما وارد دوره ششم خواهیم شد، گفته می شه تمدن حاضر از بین خواهد رفت تا دوره ششم شروع بشه! (تو ویدئو اشاره شده به زمین لرزه های بزرگ) .
این کدها درخود قسمتها وقسمتهای زیادی را در مورد یک اتفاق هراسناک خورشیدی درسال2012بیان میکنددانشمندان متفق نظر هستند که هر100 سال یا بیشتر شهله های خورشیدزبانه می کشند و منظومه شمسی را تحت تاثیر خود قرار میدهند





اشعیانبی30-26-27علاوه بر اینکه نور ماه به اندازه نور خورشیدخواهد شد نور خورشید نیز هفت برابر خواهد شد ازدور نام خدا می آید بار او سنگین لبهای پر از خشم و زبان او پر از زبانه های اتش خواهد بود

کدهای کتاب با ارتباطی معنا دار به سالنامه ی مایا بصورت واضح بیان میکند حوادث خر زمان در سال 2012 و نزدیک شدن به یک ستاره ی دنباله دار به زمین که شاید منشا این ویرانی ها باشد.تئوری میگوید که درسال 2012 یک شهاب سنگ باعث انفجار خورشیدی میشود که باعث سوزاندن کره ی زمین میشود.انفجار خورشیدی و پدیده ی cme یا پرتاب ماده ی پلاسمایی از درون خورشید به بیرون نیز یکی از دلایل این اتفاق خواهد بود. همچنین ایجاد یک سلسله اتفاقات شدید مانند تقییر جهت قطب ها براثر شکستگی پوسته ی زمین.که اگر یادتان باشد هنگام تسونامی اندونزی نیز گفته میشود این پدیده اتفاق افتاده و زمین از مدار خود خارج شده است.این تاثیرات و تاثیرات کیهانی دیگر از عواملی است که سال 2012 را سالی غیر معمول و به احتمال زیاد پایان تمدن چند هزار ساله ای که از شرقی ترین سرزمین های اسیا اغاز شد و بین النهرین رسید از دریای سیاه کذشت به فرانسه مرکز تمدن نوین سپس انگلستان و اکنون در برج های بلند نیو یورک اخرین روز های خود را فریاد میزند همین حس کنجکاوی خیلی از مردم و دانشمندان را برانگیخته است که چرا تقویم مایان ها در روز ذکر شده تمام می شود.
آیا روز 21 دسامبر سال 2012 روزی است که جهان به پایان می رسد یا اینکه آغاز دوره ای جدید است؟ آیا به پایان رسیدن تقویم مایان ها را می توان نشانه ای دانست بر وقوع یک اتفاق خاص در جهان؟شاید هم ظهور امام زمان؟ به هر حال باید صبر کرد.

.

گفته می شه پایان دوره دوم توسط هوا بوده (گمونم منظورش نارسایی های جوی) دوره سوم با آتش و دوره چهارم با سیل تموم شدند، لذا نظریه های زیادی مبنی بر اینکه دوره پنجم با زلزله از بین بره هست.

دو مطلب جالب: یکی اینکه مایا حتی زمان سقوط قوم خودشون رو پیشبینی کرده بودند و عجیب تر از همه: جنگهای جهانی رو هم پیش بینی کرده بودند!!!!!

البته دقت کنید که اتمام دنیا به این معنی نیست که همه چیز از بین می ره، حتما شروعی خواهد بود، برای دوره ششم و هنوز مطمئن نیستیم که این دوره چه چیزی را به ارمغان خواهد آورد.

خوب، اگه از یه منظر دیگه هم نگاه کنیم برای اینکه اثبات بشه این دوره نمی تونه واقعا اتمام باشه، بلکه فقط تعویض دوره هست، بحث دین و اعتقادات هست. دیگه زیاد لزومی نداره عمیقا وارد این بحث بشم.

در کتاب پیشگوییهای آخر زمان نوشته شده که به زودی زمین در مکانی قرار می گیرد که از چهار طرف تحت کشش سیارات دیگر منظومه شمسی قرار گرفته و در نهایت جذب یکی از آنها خواهد شد و این یک تصادم بسیار بزرگ را بوجود خواهد آورد. بعضی ها هم این روز را روز قیامت می دانند!ولی قیامت رو هیچ کس نمی دونه و خود خدا گفته که یک دفعه اتفاق می افته.
سورة الزلزلة

هنگامى که زمین شدیدا به لرزه درآید، (1)

و زمین بارهاى سنگینش را خارج سازد! (2)

و انسان مى‏گوید: «زمین را چه مى‏شود (که این گونه مى‏لرزد)؟!» (3)

در آن روز زمین تمام خبرهایش را بازگو مى‏کند; (4)

چرا که پروردگارت به او وحى کرده است! (5)

در آن روز مردم بصورت گروه‏هاى پراکنده (از قبرها) خارج مى‏شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود! (6)

سورة التکویر

در آن هنگام که خورشید در هم پیچیده شود، (1)

و در آن هنگام که ستارگان بى‏فروغ شوند، (2)

و در آن هنگام که کوه‏ها به حرکت درآیند، (3)

و در آن هنگام که باارزش‏ترین اموال به دست فراموشى سپرده شود، (4)

و در آن هنگام که وحوش جمع شوند، (5)

و در آن هنگام که دریاها برافروخته شوند، (6)

و در آن هنگام که هر کس با همسان خود قرین گردد، (7)

نگار شده در برچسب:نابودي زمين, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام يكتاي مهربان

عید فصح

یهودیان عیدی دارند به نام عید "فصح"  یا عید فطیر که از مهمترین اعیاد آنهاست. این عید به مدت 7 روز در ماه نیسان برگزار می شود.ماه نیسان، نخستین ماه تقویم دینی یهود و مطابق است با اسفند و فروردین و یا اواخر مارس و آوریل.

درباره اصل و پیدایش این مراسم، نظر های متعددی ابراز شده است ولی امروزه خود یهودیان، آنرا یادبود رهایی قوم بنی اسرائیل  از قید اسارت فرعون در مصر، و حرکت آنها به سوی صحرای سینا به زعامت حضرت موسی (ع) می دانند و آن را جشن سالگرد تولد  قوم بنی اسرائیل قرار دادند. در طول تاریخ ، یهود همیشه این عید را گرامی داشته و آن را برپا داشته است.

در دو شب اول عید،غذاهای خاصی (مثل سبزی جعفری که در آب نمک خیسانده شده است و شراب و ریشه گیاهان تلخ به نشانه مصائب بنی اسرائیل به هنگام اسارتشان در مصر) صرف می شود و داستان خروج بنی اسرائیل از مصر شرح داده می شود. همچنین طی این عید نان فطیر خورده می شود که به آن "مصا" می گویند و نشانه آن است  که بنی اسرائیل به هنگام خروج از مصر،چنان شتاب داشتند که فرصت ور آمدن خمیر نان نبود. در روزهای عید باید از ظروفی خاص که در طول سال به کار نرفته باشد برای آشپزی استفاده کنند. در اسرائیل قدیم، بره خدا را در اولین شب عید قربانی می کردند.

در یکی از کتاب های دینی یهودیان می نویسند:"موسی به قوم گفت این روزی را که از مصر از خانه بندگی فرعون بیرون آمدید به یاد داشته باشید،زیرا خداوند شما را با قدرت از آنجا بیرون آورد .نان ترش شده خورده نشود.شما امروزه در ماه بهار بیرون می آیید.هنگامی که خداوند تورا به سرزمین کنعانی و حیتی و اموری و حیوی و یبولی وارد کند، که به پدرانت تعهد نمود به تو بدهد،سرزمینی که شیرو عسل جاری است.این کار را در این ماه انجام بده، هفت روز فطیر بخور و در روز هفتم عید برای خداست.هفت روز نان فطیر خورده شود اما نان ترش شده نزد تو دیده نشود و خمیر مایه نزد تو، در همه حدود تو دیده نشود."  و در ادامه عبارات می افزاید: "و موقعی که پسرت فردا از تو سوال کرده و بگوید این چیست؟ به او بگو خداوند مارا با قدرت از مصر و از خانه بندگی بیرون آورد. وقتی که فرعون برای مرخص نمودن ما سختگیری کرد، خداوند همه ی نخست زادگان سرزمین مصر از نخست زاد آدم تا اول زاد حیوان را کشت. بنابراین من هم نرم های اول زاد بهائم رابه درگاه خدا ذبح می کنم و همه ی نخست زادگان فرزندانم را باز خرید می کنم." دایره المعارف ساده یهود می نویسد:  "این مراسم در طول تاریخ یهود منبع شادی  والهام بخش بود و امید آزادی از اسارت را به یهودی ها می داده است ، اما در عین حال از قرن دوازدهم میلادی، اتهام مصرف خون انسان در این مراسم،همیشه موجب وحشت و تهدید یهودیان بوده است"

 

ادامه دارد......

 

نگار شده در برچسب:عيد فصح, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام يكتا خالق دانا و توانا

کلمه امپریالیسم در لغت از ریشه امپراتوری مشتق شده است؛ یعنی تشکیل امپراتوری دادن. ولی در اصطلاح به هر نوع گسترش و توسعه ارضی و سلطه قوی بر ضعیف را در برمی‌گیرد. بدیهی است این نوع امپریالیسم در طول تاریخ همیشه وجود داشته است: امپراتوری ایران، روم، عثمانی و غیره. امپریالیسم در معنای جدید به گسترش سیطره کشورهای پیشرفته اروپایی بر بقیه جهان در 500 سال اخیر گفته می‌شود.

در زمان ویلیام اول (قرن 19)، پادشاه انگلستان، بین او و پاپ هفتم در مورد قلمرو آمریت و اعطای مناصب، کشمکش و برخورد سختی صورت گرفت. نتیجه آن شد که از آن پس دو جمعیت یا دو حزب بسیار مقتدر و در عین حال مخالف یکدیگر در انگلستان مشکل گرفت که یکی در جهت طرفداری از پاپ و کلیسا فعالیت می‌کرد و اعضای آن را با پالیست‌ها می‌نامیدند و دیگری حزبی بود که طرفدار امپراطور و نفوذ قدرت دنیوی امپراطور در مسائل اخروی بود که به امپریالیست‌ها مشهور شدند.

نظریه امپریالیسم نخستین بار توسط مورخ انگلیسی‌هابسن مطرح شد و بوسیله لینن رهبر شوروی خود تحت تأثیر اندیشه‌های مارکس بود، أخذ گشت. اثرهایش در اوائل دهه 1900 در زمان تلاش ملل غربی برای دست یافتن بر آمریکا منتشر گردید. هابسن تلاش برای استیلا یافتن بر اقوام دیگر و تحت انقیاد درآوردن آنها را امپریالیسم می‌نامد. این فرآیند از نظر او هم به توسعه اقتصادی کشورهای غربی کمک می‌کرد و هم بسیاری از مناطق دیگر جهان را به فقر می‌کشاند.[1]

 

انواع امپریالیسم

جوهره امپریالیسم، بهره‌کشی و استثمار ملتها و سرزمینهای دیگر است که هم‌اکنون نیز از راه حفظ وابستگی‌های اقتصادی و مالی ادامه یافته است که به آن امپریالیسم نو می‌گویند.[2] عده‌ای امپریالیسم را نتیجه طبیعی سرمایه‌داری و نه ضرورتی برای انباشت سرمایه می‌دانند؛ یعنی سرمایه‌داری پیشرفته بدون امپریالیسم هم می‌تواند به زندگی خود ادامه داده و روند انباشت سرمایه را تداوم دهد.[3] از این واژه برای بیان کشاکشهای قدرتهای اروپایی رقیب برای به دست آوردن مستعمره و حوزه‌ی نفوذ در آفریقا و دیگر قاره‌ها هم استفاده می‌شود. این کشاکش‌ها که از دهه 1914 – 1880 بر سیاست بین‌المللی حاکم بود، سبب شد که این دوره عصر امپریالیسم نامیده شود. هم انگلیس‌ها و هم امپریالیستهای اروپایی ادعا می‌کردند که هدفشان گسترش تمدن و رساندن دستاوردهای آن به مردمان دارای نژاد و فرهنگ پست‌تر است ولی در بنیاد این احساس رسالت برای تمامی بشریت ایمان بر برتری نژادی، مادی و فرهنگ نژادهای سفید وجود داشت.

پس از جنگ اول ایدئولوژی امپریالیسم در ایدئوژیهای فاشیم و نازیسم به کمال خود رسید. امپریالیسم نو که ذکر آن گذشت به معنای وضعیتی است که در آن کشوری با داشتن استقلال سیاسی، از دست اندازی و دخالت کشور دیگر و یا عوامل آن آسیب ببیند، مثل آمریکای لاتین که در این صورت به آن امپریالیسم اقتصادی یا امپریالیسم دلار نیز می‌گویند. و همین‌طور اگر قدرت سیاسی و اقتصادی برای پراکندگی ارزش‌ها و عادت‌های فرهنگ متعلق به آن قدرت در میان مردمی دیگر و به زبان فرهنگ آن مردم صورت گیرد امپریالیسم فرهنگی می‌گویند مثل فیلمهای آمریکایی.

نگار شده در برچسب:امپرياليسم, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خالق مهربان

سوسیالیسم یا جامعه‌باوری این اصطلاح که از واژه‌ی «سوسیال»، به معنای اجتماعی، در زبان فرانسه، گرفته شده است، معناهای بسیاری دارد، اما تعریف معمول این اصطلاح را در واژه‌نامه انگلیسی آکسفورد، چنین می‌توان یافت: «سوسیالیسم تئوری یا سیاستی است که هدف آن مالکیت یا نظارت جامعه بر وسایل تولید – سرمایه، زمین، اموال و جز آنها – بطور کلی، و اداره‌ی آنها به سود همگان است.» اما چنین تعریفی اختلاف نظرها و روشهای سوسیالیستها و مدعیان بی‌شمار هواداری از سوسیالیسم را در باره مفاهیم این تعریف، روشن نمی‌کند. بهرحال، یک تعریف بی‌چون و چرا از سوسیالیسم ممکن نیست، زیرا مفهووم «مالکیت و نظارت عمومی» بسیار کشدار است و بر سر آن همراییِ نهایی وجود ندارد.
مهمترین عنصر مشترکِ نظریه‌های سوسیالیست تکیه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است. از جهت تاریخی، سوسیالیسم طغیانی است بر ضد فردباوری (اندیدوالیسم) و لیبرالیسم اقتصادی عصر جدید. سوسیالیسم نفی این نظریه است که پیگیری نفع فردی، چنانکه هواداران سرمایه‌داری ادعا می‌کنند، خود به خود به نفع اجتماعی می‌انجامد، بلکه، به عقیده‌ی این مکتب، دخالت اکثریت و دولت، در مقام نماینده‌ی اکثریت، می‌تواند نفع عمومی را از دستبرد افراد در امان دارد.
بعضی ریشه‌های سوسیالیسم را تا نخستین نظریه‌های اخلاقی و دینی مشوقِ برابری و همکاری اجتماعی و یا آرمانشهر افلاطونی، واپس می‌برند، اما سوسیالیسم جدید، در واقع، فراورده‌ی مستقیمِ انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه بویِژه پرولتاریا است.

اصطلاح «سوسیالیست» به معنای جدید آن، اول بار در 1827 برای پیروان رابرت آون در انگلستان به کار رفت، و اصطلاح «سوسیالیسم» در 1838 در نشریه‌ی اُرگان پیروانِ سن سیمون برای عقاید سن سیمون به کار برده شد و پس از آن در فرانسه و انگلستان و آلمان و آمریکا رواج یافت.
نخستین سوسیالیستها کسانی بودند که به یک سیستم «اجتماعی» اعتقاد داشتند و آنچه همگی یکزبان با آن مخالف بودند نظام فردی اقتصاد موجود بود. این سوسیالیسها در زمینه‌ی پدید آوردن آرمانشهرها (یوتوپیاها) تجربه‌هایی نیز کردند. سوسیالیسم از آغاز پیدایش خود بر مدعاهای فرد در مقام عضو جامعه (نه در برابرجامعه) تکیه کرده است و این اندیشه‌ی اصلی صورتها و عنوان‌های بسیار گرفته است که از مهمترین‌ آنها آناراشیسم، سندیکالیسم، سوسیالیسم مسیحی، سوسیالیسم دموکرات و بولشویسم است. هریک از این مکتب‌ها اصولی خاص خود را دارند، اما هدف همه‌ی آنها پدید آوردن اقتصادی است که در آن جامعه، مسئولیت شیوه‌ی بهره‌برداری از ابزارهای تولید را داشته باشد.
اما در روشهای رسیدن به این هدف میان مکتبهای مختلف وابسته به این عنوان کلی اختلاف نظر زیاد وجود دارد. پرودون تحقق این هدف را در بازگشت به یک اقتصاد ساده می‌دانست که در تولید به دست جامعه‌های کوچک خودگردان باشد. از سوی دیگر، پیشوایان نخستین مکتبهای سوسیالیست – سن سیمون، فوریه، آون – انقلاب صنعتی را پذیرفتند، اما به نظر آنها نیروی تولیدی این انقلاب می‌بایست به نفع تمام جامعه به کار افتد. همچنین مارکس بر آن بود که سرمایه‌داری مانع رشد تولید است و آشفتگی اجتماعی ناشی از روش تولید سرمایه‌داری سرانجام باید به یک «برنامه کلی» بدل شود.
پیدایش مارکسیسم در نمیه‌ی قرن نوزدهم نقطه تحول بسیار بزرگی در اندیشه‌ی سوسیالیستی است، زیرا از آن پس تا این زمان کمابیش همه جنبشهای سوسیالیست به نحوی و به درجه‌ای زیر نفوذ و تاثیر آن بوده‌اند.
مارکسیسم عنوان «سوسیالیسم علمی» به خود می‌دهد، از آنجا که مبنای آن بر تحلیل اجتماعی و تاریخی و کشف قوانین «ناگزیر» تاریخ قرار دارد. انگلس، اندیشه‌های سوسیالیستهای پیش از مارکس و خود را «سوسیالیسم آرمانشهری» (یوتوپیایی) می‌خواند، زیرا که هوارادان این اندیشه‌ها در پی بنیان گذاری جامعه‌ای کامل، بیرون از شناخت ضروریات و امکانات جامعه کنونی بودند و نظرگاهشان بیشتر انساندوستانه و اخلاقی بود تا تاریخی و اجتماعی. حال آنکه، مارکسیسم می‌خواهد نشان دهد که این دگرگونی همان اندازه که ازنظر اخلاقی درست و خوشایدند است، از نظر تاریخی نیز «ناگزیر» است، زیرا «جبرتاریخ» - چنانکه مارکسیسم تحلیل می‌کند – برمی‌خیزد.
اما در میان مارکسیستها، پس از مرگ مارکس، در مورد چگونگی این «ناگزیری» و روش تحقق آن بحثهای بسیار در گرفت که هنوزهم ادامه دارد. بویژه جریان اقتصادی و اجتماعی اروپا، که به انقلاب‌ «پرولتاریایی» (چنانکه مارکس پیش بینی کرده بود) و سرنگونی سرمایه‌داری نیانجامید، تردیدهایی را برانگیخت که سبب پیدایش انواع بازنگری‌ها در مارکسیسم شد.
ظهور بولشویسم در روسیه و پیروزی آن در 1917 یک مرحله اساسی دیگر در تاریخ تحول سوسیالیسم است، زیرا از آن پس (از1920) جنبش سوسیالیستی به دو شاخه اصلی کمونیست و سوسیالیست تقسیم شد. ویژگی کمونیسم تکیه بر ماهیت انقلابی مارکسیسم و «ناگزیری» تحقق سوسیالیسم است، در حالی که سوسیالیستها (شاخه دوم) رفته-رفته از جنبه انقلابی و علمی مارکسیسم به جنبه اخلاقی سوسیالیسم و سنتهای دموکراسی غربی گراییدند، و بدینگونه جنبش سوسیالیستی به دو جناح انقلابی و بهبودخواه (رفرومیست یا اصلاح طلب) تجزیه شد و جناح اخیر عنوان «سوسیال دموکرات» گرفت. امروزه عنوان «سوسیالیست» برای کمونیستها کمتر بکار می‌رود.
سوسیالیسم و انترناسیونالیسم (جهان وطنی): جنبش سوسیالیستی، که اساس اخلاقی و نظری آن برپایه‌ی اندیشه‌های دوران «روشنگری» (قرن هجدهم) و انسان باوری و انساندوستی (اومانیسم)، که میراث آن دوران است، قرار دارد، از آغاز پیدایش خود دارای انترناسیونالیستی بود، و مارکسیسم بویژه در نیرومند کردن این جنبه سوسالیسم اثر فروان داشته است. مارکسیسم میان پرولتاریای جهانی همبستگی ذاتی می‌بیند و یکی از پایه‌های نظری آن انتر ناسیونالیسم پرولتاریایی است.
جنبش سوسیالیستی (شاخه دوم)، به عنوان یک پدیده تاریخی، عمده‌ترین جنبش چپ اروپایی است و در کشورهای اروپایی برای برقراری حق رای همگانی، بهبود جامعه و وضع اجتماعی طبقات کم دارمد و تهدیست و نظارات دولت بر اقتصاد، با موفقیت کوشیده است. اما حزبهای سوسیالیست در کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم سرکوب شدند. در «جهان سوم» نوع اروپایی جنبش کارگری موفقیتی نداشته است و در بخش عمده‌ی آسیا و آفریقا سوسیالیسم با نظام تک حزبی همراه شده است. مفهوم «توسعه اقتصادی» در این دوقاره بیشتر با کمونیسم نزدیک می‌نماید تا با سوسیالیسم. اما در غرب، تجربه‌ی رژیمهای کمونیست و استبداد فراگیر حاکم بر آنها، از جاذبه رویای سوسیالیستی مالکیت عمومی کاسته است. برای حفظ آزادی‌های سیاسی و اجتماعی انواع «اقتصاد آمیخته(مختلط)» را پذیرفته‌اند، زیرا با تجربه‌ی کشورهای کمونیست، این مسئله مطرح شده است که انحصار قدرت سیاسی (نظام تک حزبی) انحصار اقتصادی را نیز به همراه دارد، خواه انحصار دولتی باشد ( سرمایه‌داری دولتی) خواه خصوصی.
در سالهای اخیر اندیشه « رشد اقتصادی»، که همواره با اندیشه سوسیالیستی مربوط بوده است، با مسئله کمیابی منابع در کره زمین و چشم انداز انفجار جمعیت روبرو شده است. همچنین سست شدن پایه‌های اعتقاد بی‌چون و چرا به پیشرفت انگیزه‌ی بنیادی سوسیالیسم، یعنی حرکت به سوی آرمانشهر یا جامعه‌ی برابری و آزادی تا کجا با هم سازگارند؟ از اینرو، تجربه‌های تاریخی قرن بیستم سوسیالیستها را برانگیخته است که در پیش فرضهای اندیشه‌ی سوسیالیستی بازنگرند و آنها را از نو ارزیابی کنند.
در ایران اندیشه‌های سوسیالیستی پس از انقلاب مشروطه و با ظهور حزب توده ( بزرگترین و موفق ترین حزب تاریخ ایران) رواج بسیاری یافت، بطوریکه قریب به دو دهه از تاریخ ایران (دهه‌های 50 و 60) به طور مطلق تحت پوشش و استیلای فکری خود قرار داد، اما با این بوجود در ایران همواره آن نحله مارکسیستی – کمونیستی سوسیالیسم که انقلاب باور است، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است تا نحله سوسیال دموکراتی آن، این شاید به دلیل نبود نظام سرمایه‌داری و جامعه صنعتی در ایران باشد که در این هنگامه نبود طبقه کارگر قوام یافته بیشتر کمونیستها و مارکسیست‌های اسلامی که بر توده‌های فرودست جامعه تاکید دارند موفق بوده‌اند.
بیشتر فضای فکری سوسیالیستی ایران در طول دهه‌های 40، 50 و 60 تحت تاثیر مارکسیسم – لینینیسم، کمونیست‌های حزب توده و اندیشه‌های علی شریعتی که یک مارکسیست التقاطی با اسلامگرایی بود، قرار داشت که تفاوت عمده این دو دیدگاه بیشتر در دین باوری بوده است، بطوریکه توده‌ای ها همانند اخلافشان در دیگر نقاط دنیا دین را افیون توده‌ها می‌دانستند اما اسلام‌گرایان التقاطی با مارکسیسمِ هواخواه علی شریعتی، دین باور بودند و معتقد به اسلام انقلابی بودند که میتوانست موتور محرکه انقلاب قرار بگیرد (که گرفت!).
تا قبل از انقلاب 1357 دو نحله فوق که اکثریت جامعه‌گرایان ایران را تشکیل می‌دادند برای مقابله با یکدیگر رقابت می‌کردند اما برای انقلاب کردن با همدیگر همکاری غیر مستقیم نیز می‌کردند (مثلا سازمان مجاهدین خلق و کنفدارسیون دانشجویان ایرانی) اما بعد از انقلاب 1357 و غلبه اسلامگرایان بر ارکان قدرت و سرکوب‌های دهه 60 که در آن واقعه بدنه مارکسیستی – کمونیستی انقلابی‌ها تصفیه شدند، نحله سوسیالیست اسلامی شریعتی دست بالا را گرفت و حتی توانست چندین پایه از قوای 3 گانه نظام را تسخیر کند، بطوریکه در دوران نخست وزیری مهندس میر حسین موسوی، دولت و بیشتر مجلس و قوه‌قضائیه همگی از طرفداران سوسیالیسم اسلامی یا به اصطلاح چپ‌ها بودند و اندیشه‌های اقتصاد دولتی و انحصار دولت در بازار از آن زمان شکل گرفت، منتها با وفات آیت الله خمینی و رهبری آیت الله خامنه‌ای بر کشور، این بار این راستگرایان اسلامی بودند که توانستند بعد از چندین دهه دست بالا را حکومت ایران بگیرند، هم اکنون سوسیالیستهای ایران به سه نوع درون حکومتی ( احزاب مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی، اعتماد ملی و روحانیون مبارز) اپوزیسیون داخلی (چپ نو) و اپوزیسیون خارجی ( بازمانده‌های کمونیستی حزب توده ) تقسیم بندی می‌شوند. که درون حکومتی‌ها بعد از گذر از دوران انقلابی گری بیشتر دارند متمایل به سوسیالیسم اروپای غربی (شاخه دوم مطرح شده در بالا) میشوند و برای همین دایه اصلاح طلبی را دارند (هرچند که تمایل به لیبرالیسم هم در این‌ها مشاهده می‌شود) و نوع اپوزیسیون داخلی که بیشتر بر اندیشه‌های چپ نو تاکید دارد، مارکسیستهای بازنگر هستند که به دنبال هویت خود‌اند.
محققین امید دارند که جامعه گرایان ایرانی در ابتدای قرن بیست و یکم، با درس گرفتن از نتایج و عواقب کمونیسم و مارکسیسم در قرن گذشته، به بازاندیشی و بازتعریف اندیشه‌های سوسیالیستی خود بپردازند و مانند «سوسیال ‌دموکرات‌های» اروپایی بیشتر به دنبال منافع طبقات کم درامد و تهدیست جامعه، حق رای عمومی و … باشند تا اندیشه‌های انقلابی.

نگار شده در برچسب:سوسياليسم, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |
به نام پروردگار 
     
     
 

کمونیسم مکتبی سیاسی و اجتماعی است که در قرون نوزده و بیست ظهور کرد و بویژه در قرن بیستم از تأثیرگذارترین مکاتب سیاسی جهان بود.
تعبیرهای بسیار متفاوت و گوناگونی بین کمونیستهای مختلف در نقاط گوناگون جهان وجود دارد اما تقریباً همهٔ آنها به پیشگامی کارل مارکس (و فردریش انگلس) به عنوان نظریه پردازان اولیه کمونیسم معتقد هستند. همچنین تقریباً همهٔ آنها، حداقل روی کاغذ، به نوعی واژگونی نظام سرمایه داری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و کار مزدی و ایجاد جامعه ای بی طبقه و بی دولت با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان «ازخودبیگانگی» انسان (که کمونیست ها معتقدند در جهان سرمایه داری ناگزیر است) معتقد هستند.
در عمل، نظامها و افرادی که خود را «کمونیست» خوانده اند در شیوه ها و تئوریها و تعبیرشان از کمونیسم کاملاً متفاوت هستند و بسیاری از آنها کمونیستهای دیگر را رد می کنند و جریان خود را کمونیسم اصلی می دانند.
جنبشها و احزاب و شخصیتهایی که خود را کمونیست خوانده اند تقریباً در همهٔ کشورهای جهان ظهور کرده اند و در بسیاری از آنها قدرت سیاسی را به دست گرفته اند و حکومت تشکیل داده اند.
مهم ترین آنها دولت «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» بود که در پی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری ولادیمیر لنین تشکیل شد و تقریباً در تمام طول قرن بیستم بر بخش اعظم سرزمینی که زمانی «امپراتوری روسیه» را تشکیل می داد حکم راند و نهایتاً در اوایل دههٔ ۹۰ از هم فروپاشید.
گرچه بسیاری (و بخصوص ضدکمونیستها) شوروی و جریان کمونیستی در روسیه را با کمونیسم یکی می دانند ولی از همان زمان تشکیل آن تا آخرین روزهای فروپاشی و بعد از آن، همواره بسیاری از دیگر کمونیستها و لنینیستها شوروی و کشورهای بلوک شرق را غیرکمونیستیو غیرسوسیالیستی می دانستند و با القابی مثل «سرمایه داری دولتی» و «فساد اداری»توضیح می دادند.
در ضمن جریانات کمونیستی دیگری تقریباً در تمام نقاط دنیاظهور کردند.
به هرحال در قرن بیست و یکم در کمتر از ده کشور «حزب کمونیستی» در قدرت است و قدرت کامل را در اختیار دارد (چین، کوبا، لائوس، کره شمالی،ویتنام،مولداوی،...) اما احزاب کمونیستی مختلف هنوز تقریباً در تمام دنیا وجود دارند و هر کدام نظریه و جایگاه و شیوه های خود را دارند. بسیاری از آنها در مبارزات پارلمانی شرکت می کنند و گاهی کرسیهایی در پارلمانهای مختلف دارند و در بعضی پارلمانها اکثریت یا اقلیت بسیار مهمی را تشکیل می دهند، بسیاری به جنگهای چریکی در کشورهای مختلف (به خصوص آمریکای لاتین) مشغول هستند، و بسیاری به عنوان احزاب اپوزیسیون برای سرنگونی دولت از طرق مختلف تلاش می کنند و بسیاری از این احزاب و جنبشها به ضرورت و امکان پذیری یک جهان سوسیالیستی اذعان دارند و برای آن تلاش می کنند.
گروه های فشار و سازمانهای خیریه بسیاری نیز خود را «کمونیست» می دانند و برای اموری مثل حقوق زنان، همجنسگرایان،پناهندگان و ... تلاش می کنند.
همچنین متفکران و ادبا و تئوریسینها و تحلیلگران سیاسی بسیاری خود را کمونیست می دانند و پیدایش یک دنیای سوسیالیستی و کمونیستی را ممکن و ضروری می دانند.

 

نگار شده در برچسب:كمونيسم, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار جان و خرد

ایده آلیسم :

کلمه ایده (idea) در اصل کلمه ای است یونانی که معانی مختلفی مانند شکل، ظاهر، نمونه و ... دارد. خود این واژه از لفظ یونانی دیگری به نام «ایده ئیو» که به معنای دیدن است، مشتق شده است.  اول کسی که این کلمه را در فلسفه و به عنوان اصطلاح فلسفی به کار برد، افلاطون بود که آن را به اعتبار یکی از معانی لغوی این واژه، یعنی نمونه و مثال، در مورد یک سلسله حقایق مجرد یا همان «مثل افلاطونی» استعمال نمود. در نظر افلاطون موجودات کثیر متغیر عالم محسوس، از روی «ایده ها» ساخته شده اند. افلاطون برای هر نوعی از انواع موجودات جهان، یک موجود مجرد عقلانی قائل بود که افراد محسوس یا همین موجوداتی که در جهان می بینیم، سایه و نمونه آن موجود و خود آن موجود، نمونه کامل افرادش است. حقیقت هر نوع را باید در آن موجود یافت. افلاطون این موجودات مجرد از ماده را که حقایق عالمند و تنها با سلوک عقلانی      می توان به آنها رسید، ایده خواند که مترجمین اسلامی آن را مثال ترجمه کرده اند. البته باید توجه داشت که وی منکر وجود افراد محسوس نبود، بلکه وجود آنها را متغیر و فانی می دانست. برخلاف موجودات جهان محسوس، ایده یا مثال دارای وجود لایتغیر و باقی است. در میان مسلمین، پیروان مکتب اشراق به این ایده های افلاطونی معتقد بودند.

طبق نظر افلاطون، ما نمی توانیم به موجودات جهان خارجی علم پیدا کنیم بلکه تنها آنها را با حواس درک می کنیم. ( چرا که میان ادراک و علم تفاوت وجود دارد. همه حیوانات ادراک دارند، اما علم ندارند.) علم به چیزی تعلق می گیرد که «کلی» و بیرون از زمان و مکان است و آن همان ایده یا موجود مجرد عقلانی است. به همین دلیل، افلاطون نخستین ایده آلیست خوانده می شود یعنی کسی که اصالت حقیقی محسوسات و موجودات جهان محسوس را نفی کرده و واقعیت اصلی را در جای دیگر می جوید. تا اواخر قرن هفدهم، ایده آلیسم (Idealism) تنها به همین مکتب، یعنی اعتقاد به مثل و ایده ها و یا به عبارت دیگر، اعتقاد به حقایق اصلی جهان که مستقل از ماده و دور از دسترس حواسند، گفته می شد. اما به تدریج معانی مختلفی پیدا کرد و هر مکتب فلسفی این اصطلاح را به معنای خاصی بکار برد. مثلا کانت به ایده آلیسمی معتقد بود که آن را ایده آلیسم استعلایی نام گذارد. امروزه معنی اصلی و شایع ایده همان تصورات ذهنی   ( اعم از حسی، خیالی یا عقلی) و ایده آلیسم به معنای مسلک کسانی است که تنها ایده و تصورات ذهنی را واقعی می دانند و به وجود خارجی جهان خارج و یا به عبارت دیگر به وجود جهان مستقل از ادراک قائل نیستند و قوه ادراک را چیزی بیش از تصورات مختلف که ساخته ذهن است، نمی دانند. برخی از ایده آلیست ها گام را فراتر نهادند و کلیه واقعیت های خارجی حتی وجود خود و علم به هر چیزی را انکار کردند که در یونان قدیم به سوفسطائی یا سوفیست مشهور شدند. در شماره بعد به انواع ایده آلیسم و افراد مشهور آن اشاره خواهد شد.

ایده آلیسم به معنای اصالت تصور در مقابل رئالیسم قراردارد که به معنای اصالت واقع

یا اصالت وجود خارجی موجودات جهان محسوس می باشد و ایده آلیست کسی است که جهان خارج از ذهن را منکر است.از ایده آلیست های مشهور یونان باستان می توان به پروتاگوراس و گرگیاس و از ایده آلیست های جدید به بارکلی و شو پنهاور اشاره کرد.

انواع ایده آلیسم :

ایده آلیسم را حداقل می توان در سه اعتبار در نظر گرفت:

الف) ایده آلیسم هستی شناختی: این نوع ایده آلیسم صور مختلفی دارد. تلقی افلاطون از اصالت عالم «ایده ها» و حالت سایه وار جهان محسوس نسبت به آنها، یکی از این صور است.تلقی اسقف برکلی (3571م) صورتی دیگر از ایده آلیسم هستی شناختی است که صبغه اومانیستی دارد و با آمپریسم پیوند خورده است.

ب) ایده آلیسم معرفت شناختی: این اعتبار از ایده آلیسم، شاید کاملترین صورت بیان خود را در نظریه «کانت» درخصوص «واهب الصور» بودن انسان به دست آورد. کانت ، صورت معرفت را امری عقلانی می دانست که برماده معرفت حاصل از تجربه حمل   می شد و بدینسان «نومن» یا حقیقت جهان، در پشت این صورت ها یا ایده های ذهنی القاء شده از طرف بشر، برماده معرفت حسی، پنهان می گردید. بدینسان ، کانت اگر چه به جهانی بیرون از آدمی اعتقاد داشت، اما تصویر «فنومن» (پدیدار) این جهان را حاصل صورت های ذهنی القایی آدمی می دانست و بدینسان دنیای ادراکی بشر را حاصل خودبنیادی عقلی او می پنداشت و این همان ایده آلیسم معرفت شناختی کانت است.

ج) ایده آلیسم اخلاقی: ایده آلیسم اخلاقی، به معنای اعتقاد داشتن به ایده ها و آرمان ها و حقایق اخلاقی ثابت و فضائل عقلانی یا متعالی است که زندگی بشر باید با آن ها منطبق باشد. انسان ایده آلیست، به لحاظ اخلاقی، به فضائل و رذائل وموازین ومعیارهای ثابت و مطلق واحکام جهانشمول اخلاقی وارزشی معتقد است و بنای رفتار فردی و جمعی خود را بر تطابق با آن ایده های اخلاقی قرار می دهد. ایده آلیسم اخلاقی، امکانی برای نسبی انگاری فراهم نمی آورد و انسان هایی آرمان گرا و اصول گرا و دارای شاکله های اخلاقی استوار تربیت می کند.

نگار شده در برچسب:ايده آليسم, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام يكتاي زيبا

واژه­ي آنارشیسم ریشه در زبان یونانی دارد و تركیبی از (archos) به معنی سرور، سر، رئیس و حكومت و پیشوند (an) برای منفی كردن می­باشد. پس می‌توان سروری­ستیزی یا حكومت­ستیزی را معادل­های مناسبی برای این واژه دانست و از لحاظ لغوی آنارشی به معنی «بی­حکومتی» است.[1]

آنارشیسم در اصطلاح، جنبش‌ و نظریه‌ای سیاسی است كه عقیده دارد مرجعیت و قدرت سیاسی در هر شكلی نالازم و ناپسند است؛ لذا خواهان برافتادن هرگونه دولت و جایگزین انجمن‌های آزاد و گروه­های داوطلب به­جای آن است؛[2] زیرا مسلك آنارشیسم حكومت را تنها، موجب مصیبت‌ها و بدبختی‌های اجتماعی و مردم می‌داند.

ریشه­ي نظریات آنارشیستی را در یونان باستان می‌توان یافت، برخی از قرائت­های رواقی­گری، شباهت­هایی با اندیشه‌های آنارشیستی دارد. آنارشیسم در فاصله­ي سال­های 1840 تا 1870م شكل گرفت و در كشورهای اسپانیا، ایتالیا، سوئیس، فرانسه، اتریش، هلند، و برخی كشورهای آمریكای لاتین رواج یافت. اصطلاح آنارشیسم را نخستین­بار «پرودون» (poroudhon)، فیلسوف فرانسوی به كار برد.[3] «پرودون» معتقد بود كه با انهدام مالكیت خصوصی و دولت، انسان­ها آزاد می‌شوند و به برابری دست می‌یابند؛ پس از پرودون، «باكونین» و «كروپوتكین» روسی و «كراو» فرانسوی طرح جامعه‌ای فارغ از اجبار و زور را ریختند.   

 

آنارشیسم، ایدئولوژی سیاسی است با این اعتقاد بنیادی كه دولت باید برافتد و جامعه با شیوه‌ای داوطلبانه، بی­توسل به زور و قدرتی سركوب­گر سازمان یابد؛ چرا که آنها اعتقاد دارند دولت شیطانی است، زیرا به­عنوان منبعی از اقتدار قهری، اجباری و مطلق و نفی­کننده­ی اصول آزادی و برابری و نیز استقلال شخصی نامحدود است که در کانون تفکر آنارشیستی قرار دارد. از این­رو، دولت و نهادهای حکومتی و قانون همگی فاسد و فسادکننده هستند.[4]

آنارشیست‌ها بر خلاف هواداران هگل كه دولت را به مرتبه الوهیت بركشیدند و آزادی را تنها در اطاعت مطلق از قدرت دولت یافتند، نسبت به نهاد دولت و قدرت دولتی بدبین بوده و هرگونه موسسه مبتنی بر زور و اجبار را عامل تباهی زندگی اخلاقی و اجتماعی انسان قلمداد كرده‌اند، به­طوركلی آنارشیست‌ها با حكومت مبتنی بر زور مخالفت ورزیده‌اند، اما هرگز خواستار از میان برداشتن نهاد حكومت به­طوركلی نبوده‌اند[5] و بر خلاف آنچه معروف است، آشوب­خواه یا «هرج و مرج­طلب» نیستند و جامعه‌ای بی‌سامان نمی‌خواهند،[6] بلكه به نظامی می­اندیشیدند که بر اثر همکاری آزادانه پدید آمده باشد که بهترین شکل آن، از نظر آنها ایجاد گروه­های خودگردان است. زیرا آنارشیست­ها انسان را بالذات اجتماعی می­انگارند[7]و دولت­های فعلی را به این جهت كه تجسم زور و سلطه هستند، محكوم می‌كنند، اما به­ هر حال نهاد حكومت در جوامع بشری را مقید می‌دانند؛ ولی حكومت مورد نظر آنها باید مطلقا داوطلبانه و فاقد هرگونه قدرت كاربرد زور و سلطه بر علیه شهروندان باشد در واقع آنها اعتقاد عمیقی به نظم طبیعی و هماهنگی اجتماعی ذاتی دارند. به کلام دیگر حکومت از نظر آنها راه حلّی برای مشکل نظم نیست بلکه خود، علت این مشکل است.[8] آنان در حمایت از این موضع (خود وجود دولت علت مشکل است) دو ادعای كلی مطرح می‌كنند: نخست، كسانی كه اداره­ي بخش­های گوناگون دولت را بر عهده دارند (یعنی سیاست­مداران، كاركنان دولت، قضات، مأموران انتظامی،) در مجموع طبقه­ي حاكمی را تشكیل می‌دهند كه منافع خود را می‌جویند و بقیه­ي جامعه به­ویژه طبقه­ي كارگر را استثمار می‌كنند، دوم، تا جایی هم كه دولت می‌كوشد كه منافع عمومی و اجتماعی را تأمین كند، وسایلی كه در اختیار دارد – قوانین و رهنمودهای صادرشده از مركز و اجبارا تحمیل­شده- برای نیل به چنین هدفی كافی و موثر نیستند. به عقیده آنارشیست­ها، جامعه­ها موجوداتی فوق­العاده پیچیده­اند، و سازمانشان باید زیر و رو گردد و به نیازهای گوناگون افراد و مناطق توجه کامل شود.[9]

به نظر آنها افراد سركش را می‌توان در معرض فشار افكار عمومی قرار داد و یا از جامعه اخراج كرد ولی اعمال زور بیش از این مجاز نیست. همان­طور که گفته شد آنارشیست‌ها اعتقاد دارند كه انسان ذاتا پاك و جامعه­پذیر است، لیكن سلطه و استیلای دولتی وی را فاسد و هنجارگریز می‌سازد. به نظر آنان از میان برداشتن دولت مبتنی بر زور و سلطه، جنایت را كاهش می‌دهد، دولت خود، با راه انداختن جنگ‌ها بدترین تبه­كاری­ها را مرتكب می‌شود، با این همه آنارشیست­ها جامعه­ای بدون دولت را ترجیح می­دهند که در آن انسان­های آزاد امور خودشان را از طریق توافقات و همکاری­های داوطلبانه، که بر مبنای دو سنت رقیب گسترش یافته، مدیریت می­کنند: یکی اشتراک­گرایی سوسیالیستی و دیگری فردگرایی لیبرال. بنابراین آنارشیسم را می­توان نقطه تلاقی سوسیالیسم و لیبرالیسم تصور کرد، در واقع شکلی از سوسیالیسم افراطی و لیبرالیسم افراطی.[10]

 

گونه‌های آنارشیسم

آنارشیسم را از جهت روش عملی در براندازی حكومت، می‌توان به دو دسته انقلابی و اصلاح­طلب تقسیم كرد. انقلابی­ها؛ آشوب­گری، ترور، اعتصاب همگانی و واژگون کردن ناگهانی دستگاه دولت را پیشنهاد می­کنند و این دسته در طول قرن نوزدهم گروهی از سیاست­مداران و پادشاهان و رئیس­جمهورها را کشتند و به­ویژه در ایتالیا و اسپانیا فعالیت گسترده­ای داشتند.[11] از ترورهای مشهور آنها می­توان از قتل کارنو، رئیس­جمهور فرانسه، هومبرت، پادشاه ایتالیا، الیزابت ملکه­ی اتریش، مکنلی رئیس­جمهور ایالات متحده­ی آمریکا و... نام برد.[12]

اوج آنارشیسم در نیمه­ی اول قرن بیستم در اسپانیا طی جنگ­های داخلی این کشور (1936-1939م) بوده است، که با شکست نیروهای جمهوری­خواه حرکت آنارشیستی در اوج، افول کرد. پس از افول آنارشیست­های انقلابی این تفکر آنارشیسم اصلاح­طلب است که جای آنها را می­گیرد که بیشتر در جنبش­های مدافع صلح یا طرفداران حفظ محیط زیست یا سیاست­های سبز جلوه­گر شده است. البته به این معنی که این جنبش­ها در مواضعی از آنارشیسم الهام گرفته­اند. آنارشیسم به عللی از جمله به علت طبع آن – که اصرار به تمرکزگریزی و تشکیلاتی نبودن دارد- و نیز به علت اقدامات تروریستی انقلابیون آنها در قرن نوزدهم که باعث شد در افکار عمومی هم­پایه­ی خشونت و ارعاب و هرج و مرج­طلبی قرار گیرد و منجر به سرکوب همه­جانبه­ی آنها گردد و به علل­های دیگر، هرگز نتوانسته است سازمان پایداری برای خود برپا کند. گرچه روش "عمل مستقیم" آنارشیست­ها در افکار و اذهان بسیاری نفوذی پا بر بجا داشته است، عمل مستقیم، عملی است خودسرانه، مانند احقاق حق، یا مجازات تبه­کاران و انتقام از آنها و... بر اساس بی­اعتقادی به نهادهای سیاسی و قضایی موجود و بیرون از چارچوب قانونی و پارلمان حاکم.[13]

آنارشیسم از جهات دیگر مانند مالكیت یا عدم آن و عقیده به فردگرایی و جمع­گرایی نیز قابل تقسیم است و دو گونه­ي زیر بر همین مبنا به­وجود آمده است:

 1- آنارشیسم كمونیستی (جمع­گرا): كه در بعد اقتصادی مخالف مالكیت خصوصی است. مالكیت جمعی یا مالكیت تولیدكنندگان را جایگزین مالكیت خصوصی می‌كند و به بهره‌برداری از زمین و سرمایه، بدون دخالت دولت معتقد است. این نظریه طرفدار اقتصاد كشاورزی و صنایع روستایی و بازگشت به طبیعت است. اینها در صدد بودند که از حد بازار فراتر روند و عقیده داشتند که نیازهای اجتماعی را می­توان از طریق همکاری داوطلبانه در کارگاه­های و مجتمع­های محلی برآورد ساخت، و این مجامع را می­توان برای منظورهای خاصی به صورت فدراسیون در آورد ( مثلا سازمانی برای حمل و نقل تشکیل دهند) اما مجمع فدرال حق نخواهد داشت که به اجزای تشکیل­دهنده­اش در صورتی که از تصمیم­هایش سربپیچد، فشار وارد آورد. [14] این نظریه آنارشیستی به­وسیله «میخائیل باكونین و پیوتر کراپوتیکین» مطرح شده است.

 2- آنارشیسم فردگرایانه: بنیاد این نظریه بر فردیت است و خواهان از میان بردن مالكیت‌های بزرگ و گسترش مالكیت‌های كوچك و مبادلات آزاد و خرد هم­راه با انجمن­های خصوصی حمایت­کننده­ای که کارشان باید حفظ حقوق هر فردی باشد که خدمات آنها را خریداری می­کند.[15] علاوه­بر این، اینها مخالف هرگونه برنامه­ریزی جهت اصلاحات اقتصادی بودند و از لحاظ باور به مالكیت خصوصی معتقدند و به نوعی با لیبرالیسم قریب­الافق هستند. البته با این تفاوت که لیبرالیسم وجود دولت حداقلي را اجتناب­ناپذیر می‌شمارد. از نمایندگان این نوع آنارشیسم «پرودون» و «اشترنر» هستند.

در روزگار كنونی جریانی تازه­ای بنام نئوآنارشیسم «آنارشیسم نو» پدید آمده است كه خطوط اساسی برنامه آنها نیز به این شرح است:

 1- اجتماعی كردن وسایل تولید (در مقابل نظریه­ي كمونیسم كه در عمل به دولتی كردن وسایل تولیدی می­انجامید)؛

 2- ایجاد اتحادیه‌های آنارشیستی؛

 3- توزیع برابر نعم مادی.[16]

 

آنارشیسم و دموکراسی

آنارشیست­ها منتقدان سرسخت دموکراسی مبتنی بر انتخابات آزاد از نوع رایج در کشورهای غربی بوده­اند. انتقاد آنان را می­توان در سه نکته خلاصه کرد:

نخست: دولت دموکراتیک باز هم دولت هست، نحو­ه­ي کار کردنش نشان­دهنده­ی همان بی­توجهی به نیازهای اجتماعی است که نهادهای سیاسی خودکامه­تر نیز البته به نحوی بارزتر نشان می­دهند.

دوم: دموکرات­ها غالبا ادعا می­کنند که آنچه دموکراسی مبتنی بر نمایندگی مظهر آن است اراده و خواست مردم است که خط­مشی حکومت را می­سازد و کنترل می­کند، اما بنابر عقاید آنارشیست­ها، مفهوم اراده­ي واحد و ثابت مردمی افسانه­ای بیش نیست، مردم از حیث عقاید خویش دچار تفرقه­اند، افکارشان در حال تغییر است و عده­ای آگاه­تر از عده­ای دیگرند، این فرض که نظر اکثریت، خواست مردم را نمایان می­سازد فرض باطلی است. چرا که در دموکراسی ناگزیر اکثریت تصمیم خواهد گرفت، آن­گاه اقلیت در برابر یک انتخاب قرار می­گیرد. یا به تصمیمی که گرفته شده است سر می­سپارد یا در غیر این صورت خود را پس می­کشد و اجازه می­دهند که اکثریت به اقدام بپردازد، هیچ آنارشیستی جایز نمی­داند که اقلیت با زور و اکراه از تصمیم اکثریت پیروی کند. اجبار به اطاعت همانا برقراری مجدد قدرت سرکوب­گر است. بخاطر این آنارشیست­ها دموکراسی را استبداد اکثریت می­خوانند.[17]

اما دموکراسی مستقیم در نگرش­های آرمانی اکثر آنارشیست­ها جایی دارد اما به این شرط که تابع اصل توافق آزاد و اصل اختیار باشد.

سوم: آنارشیست­ها به مسأله­ی نمایندگی همگانی در مجالس قانون­گذاری حمله می­کنند، استدلال ایشان این است که مردم، هنگامی که برای برگزیدن نمایندگانشان فراخوانده می­شوند، به احتمال بسیار زیاد به کسانی که ظاهرا تحصیل کرده و زبان­آورند و به عبارت دیگر به اعضای بلند پرواز از طبقه­ی متوسط رأی می­دهند. اما حتی اگر اعضای طبقه کارگر بخواهند که نمایندگان را از میان گروه خود برگزینند، چندی نخواهد گذشت که این نمایندگان به سبب موقع و مقام جدید خود تا حد نوکران دولت تنزل خواهند کرد.[18]

 

مولّفه­ها و ویژگی­های آنارشیسم

"اختیارگرایی" و "خودانگیختگی" از مهم­ترین مبانی آنارشیسم است، مؤلفه­ي محوری و نقطه­ی پیونددهنده­ی آنارشیست­ها – که ستیز با هرگونه حکومت است – نیز بر همین مبنا استوار است؛ ولی ستیزه­جویی و مخالفت آنها تنها در حکومت و مرجعیت سیاسی متوقف نمی­شود.

آنها با هر نهاد و هر قدرت سازمان یافته­ی اجتماعی و دینی که بتواند یا بخواهد بر انسان­ها چیره شود مخالفند. از جمله­ی این نهادها، نهاد کلیسا به­ عنوان یک سازمانی متمرکز آمر و ناهی است. البته میان این مخالفت با الحاد و دین­ستیزی نباید رابطه (این همانی) برقرار کرد. دغدغه و حساسیت آنارشیست­ها نسبت به هر نهادی (اعم از مذهبی یا غیرمذهبی) است که بخواهد خصیصه­ی حکومت­گری بیابد.[19] از منظر آنارشیسم منشأ تشکیل حکومت در گذشته­ی تاریخ، یا از روی جهل بوده است، یا از روی طمع­ورزی و یا تحت اجبار و تحمیل گروهی سلطه­جو.

مارکسیسم نیز مانند آنارشیسم چشم به راه زوال حکومت است، اما زوال و اضمحلال آن­را پس از پایان سیر مراحل خاص خود می­داند. آنارشیسم اما مترصد و معتقد به ازاله­ی حکومت در هر زمان و هر مکان ممکن است.[20]

با وجود آن­که لبه­ی تیز حمله­ی آنارشیسم به حکومت­ها و دولت­هاست اما گفتیم که شاید نتوان آن­را - از حیث نظری – مخالف نظم و سامان­مندی اجتماع دانست. آنارشیسم از آن­جایی که انسان را موجودی ذاتا اجتماعی می­داند معتقد است اموری را که دولت­ها به زور و مشقت می­گردانند به­وسیله­ی گروه­های خودگردان و نهادهای داوطلب به وجهی وجیه­تر سامان می­یابد به همین لحاظ آنارشیست­ها در گستردن نظریه­ی "لسه فر" (بگذار بکنند) سعی بلیغ و وافری داشته­اند.

با این توضیحات آنارشیسم از "نیهیلیسم" تمایز می­یابد؛ نیهیلیسم در مفهوم عام خود به هیچ اصل اخلاقی و قانون طبیعی باور ندارد، اما آنارشیسم به انگیزه­ی اخلاقی معتقد است و حتی، بر اخلاق نظم و انسجام اجتماعی – البته به دور از الزام­های بیرونی و چهارجوب­های تحمیلی – پا می­فشارد. جامعه­ی آرمانی آنارشیستی، جامعه­ای است که با استفاده از استعداد نیک­زیستن انسان و نیک­سرشتی او و تأکید بر جنبه­های اجتماعی او، شرارت­ها به­غایت کمرنگ شود؛ و در هنگامه­ی اضطرار، نیروهای داوطلب و سیّال با به کارگیری حداقل زور با شرارت مقابله خواهند کرد.[21] البته به عقیده­ی آنارشیسم بایستی مراقب بود که این گروه­ها به نهادهای رسمی و دایمی همچون پلیس تبدیل نشود. آنارشیسم همچنین وجود برخی دیگر از سازمان­های عهده­دار خدمات اجتماعی و اقتصادی یا سیاسی را – با همان هشداری که ذکر شد – می­پذیرد.

به­طور خلاصه آنارشیسم به­عنوان یک سیستم سیاسی – اجتماعی در حقیقت سه ویژگی بارز دارد:

1) عدم وجود دستگاه دولتی و یا هر نهادی که بتواند یا بخواهد به انسان­ها چیره شود.

2) برابری و مساوات به مفهوم واقعی کلمه بین افراد جامعه.

3) عدم وجود مالکیت خصوصی.


 


[1]. هیوود، اندرو؛ مفاهیم کلیدی در علم سیاست، ترجمه­ي حسن سعید کلاهی و عباس کاردان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1385، ص57.

[2]. بیات، عبدالرسول؛ فرهنگ واژه‌ها، قم، موسسه­ي اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ اول، 1381، ص18.

[3]. پازارگاد، بهاء­الدین؛ مكتب‌های سیاسی، تهران، اقبال، بي تا، ص 33.

[4]. هیوود، اندرو؛ پیشین، ص 57.

[5]. بشیریه، حسین؛ آموزش دانش سیاسی، تهران، نگاه معاصر، چاپ سوم، 1382، ص144.

[6]. آشوری، داریوش؛ دانشنامه­ي سیاسی، تهران، سهروردی، چاپ اول، 1366، ص 40.

[7]. علیزاده، حسن؛ فرهنگ خاص علوم سیاسی، تهران، انتشارات روزنه، چ اول، 1377، ص39.

[8]. هیوود، اندرو؛ پیشین، ص58.

[9]. مارتین لیپست، سیمور؛ دایرة­المعارف دموكراسی، كامران فانی و نورالله مرادی، تهران، وزارت خارجه، ج 1، 1383، ص 100.

[10] بشیریه، حسین؛ پیشین.

[11]. آشوری، داریوش، پیشین، ص42.

[12]. بیات، عبدالرسول؛ پیشین، ص20.

[13]. همان، ص21.

[14]. مارتین لیبست، سیمور؛ پیشین.

[15]. شوارتس منتل، ساختارهای قدرت، ( در آمدی بر علم ساست)، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، 1378، ص280.

[16]. اصطلاحات سیاسی، مركز مطالعات و تحقیقات ملی، تهران، بی‌نا، بی‌تا، ص 16

[17]. ر.ک: مارتین لیبست، سیمور؛ پیشین، ص101.

[18]. مارتین لیبست، سیمور؛ همان.

[19]. بیات، عبدالرسول؛ پیشین، ص22.

[20]. همان، ص23.

[21]. همان.

نگار شده در برچسب:آنارشيسم, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام قادر توانا

اولین تانک چه زمانی وارد خدمت شد؟

چرا این هیولای جنگی عظیم الجثه را تانک نامیدند؟

لئوناردو داوینچی نخستین کسی بود که همواره قصد داشت ارابه ای غول پیکر و سنگین برای حضور در میدانهای جنگ را طراحی کند. در میان نوشته های اچ.جی. ولز در سال ۱۹۰۴ میلادی هم می توان به خوبی نشانی از وسیله ای آهنین یافت که با در هم کوبیدن صحنه های نبرد با توان عظیمی به پیش می رود. اما آنچه که هم اکنون ما به عنوان تانک می شناسیم ۹۰ سال پیش در سپتامبر ۱۹۱۶ از سوی نیروهای انگلیسی در جبهه سم (Somme) فرانسه علیه نیروهای آلمانی به کارگرفته شد در آن روز نیروهای کشور آلمان با وسیله غول پیکر و آهنینی مواجه شدند که هیچ نشانی از لوله تفنگ بر آن وجود نداشت و با قدرت بسیاری می توانست خاکریز ها و سنگرهای آنان را در هم بکوبد و پیش برود. قابلیت شلیک توپ از دو طرف آن نیز نیروهای ارتش آلمان را به شدت در این منطقه غافلگیر کرده بود.



تانک تایگر آلمان در جنگ جهانی دوم

آنچه که اکنون از تانک های گذشته برجای مانده شکل و شمایل غول آسا با چرخ دنده های حرکتی جالب آنهاست که در دوران مختلف و با تغییر و تحول های بسیار، به پیشرفت قابل توجهی دست یافته اند. نخستین بار یک کارخانه تولید تجهیزات کشاورزی آمریکایی قصد ساخت وسیله سنگینی را داشت که با حرکت زنجیره ای ریل های خود بتواند زمین های کشاورزی و زراعی را برای کشاورزان هموار کند که به سرعت از سوی نیروهای ارتش آمریکا این ایده رد شد. تا این که یک مهندس انگلیسی به نام «ارنست سونیتون» با طراحی بدیع خود از یک دستگاه تانک توانست نظر وینستون چرچیل مقام ارشد ارتش وقت انگلستان را به خود جلب کند و از آن در مقابله با نیروهای آلمانی بهره ببرد.


تانک رنوی فرانسه در جنگ جهانی اول

چرچیل با مشاهده ایده این مهندس خوش ذوق انگلیسی به سرعت با تشکیل هیأتی از سربازان و نیروهای ارتش به طور رسمی اعلام کرد که قصد تولید وسیله نقلیه مهاجمی را دارد که همراه با ویرانی، قابلیت شلیک نیز داشته باشد. از آنجا که ساخت وسیله دفاعی جدید نیازمند اسم رمزی بود که ایده آن را از دشمنان جبهه مقابل پنهان کند، آنها نام «تانک های آبرسانی بین النهرین» را برای آن انتخاب کردند که بعد از مدتی نام تانک میان همه استفاده شد. انتخاب این نام چندان هم بی مسمی نبوده است. زیرا تانک های ابتدایی شبیه تانکرهای حمل آب بودند و هیچ نشانی از تجهیزات و امکانات نظامی برخود نداشتند.


جالب آن که مهندسان انگلیسی در آن زمان تانک ها را به دوگونه نر و ماده تقسیم کرده بودند. تانک های نر دارای دو دهانه لوله ای شکل در دو طرف بودند که قابلیت شلیک از مجاری را داشت و تانک های ماده بیشتر برای هموار کردن سنگرها، خاکریز ها و گذشتن از مرز های سیم خاردار به کار برده می شدند. ۸ نفر خدمه تانک مجبور بودند تنها با حرکت دست و اشاره با هم ارتباط بگیرند. موتور تانک هم دارای قدرت ۱۰۵ اسب بخار بود که در آن زمان در نوع خود یکی از وسایل نظامی حیرت آور به شمار می رفت.


تانک A7V آلمانی ها در جنگ جهانی اول

ارتش انگلستان پس از آزمایش نخستین تانک و مشاهده قابلیت گسترده آن به سرعت مجوز ساخت ۴۹ دستگاه تانک را گرفت که در جبهه «سم» با استفاده از ۱۱ مورد از آنها ارتش آلمان را غافلگیر نمود. طولی نکشید که جنجال فراوانی در این زمینه به پا شد. روزنامه دیلی میرور یک ماه پس از این حمله شدید در نوامبر ۱۹۱۶ اولین تصویر تانک های حاضر در میدان را برای همه به معرض تماشاگذاشت که در آن زمان مبلغی در حدود یک هزار پوند (در حدود ۳۵ هزار پوند کنونی) برایشان هزینه دربرداشت. با این رو نمایی تمامی نیروهای نظامی کشورهای حاضر در صحنه جنگ سعی در دستیابی به این تجهیزات پیشرفته را داشتند که توانستند به سرعت نیز آن را در اختیار بگیرند. از آن پس تاکنون تانک ها در میادین جنگ و جبهه ها مهم ترین وسیله تخریب و پیش روی نیروهای نظامی به شمار می آیند.

تانک t-90 روسی

T-90 آخرین محصول از سری تانکهای روسی با عنوان T- می باشد که در آن شاهد ارتقا قدرت آتش، حرکت و انتقال و زره می باشیم. این تانک توسط شرکت نیژنی تاجیل روسیه ساخته می شود. در حال حاضر T-90 در نیروی زمینی روسیه و هند به خدمت گرفته شده است. در فوریه 2001 هند قراردادی برای خرید 301 فروند از این تانک را امضا کرد که از این تعداد 124 تانک در روسیه ساخته و بقیه در هند مونتاژ شد. اولین تانک در سال 2004 به هند تحویل داده شد. همچنین T-90 های مونتاژ شده در هند نیز با نام بهیشما شناخته می شوند. این تانک توسط سیستمهای خود محافظتی و نمایشگرهای فروسرخ ساخته شده در فرانسه و بلاروس (روسیه سفید) تجهیز شده است. در ژانویه 2005 اعلام شد که 91، T-90 دیگر نیز در نیروی زمینی روسیه به خدمت گرفته خواهد شد.




تسلیحات

تسلیحات T-90 شامل توپ 125 میلیمتری 2A46M بدون خان می باشد که قادر به شلیک انواع تسلیحات مانند توپ های HEAT (توپ انفجاری بسیار قوی زد تانک)، APDC (توپ زد زره)، HE-FRAG خرده های انفجاری قوی بعلاوه ی گلوله های انفجاری با فیوزهای زمانی می باشد. . این توپ دارای سیستم پر کن خودکار است و آن را بدون پیاده کردن برجک تانک براحتی می توان پیاده کرد. علاوه بر توپ 125 میلیمتری T-90 می تواند موشک هدایت شونده زد تانک 9M119 رفلکس ( کد ناتو AT-11 اسنایپر) را شلیک کند. برد این موشک 100 تا 4000 متر بوده که در عرض 11.7 ثانیه می تواند به دورترین فاصله مجاز خود برسد. از این سیستم موشکی برای مقابله با زره های واکنشی و حتی اهداف هوایی کم ارتفاع مانند هلیکوپتر تا برد 5 کیلومتر استفاده کرد. این سیستم موشکهای 9M119 یا 9M119M که دارای هدایت نیمه فعال لیزری است شلیک می کند. وزن این موشکها 23.4 کیلوگرم است. همچنین T-90 با مسلسلهای 7.62 میلیمتری و 12.7 میلیمتری زد هوایی تجهیز شده است. یک قبضه مسلسل کلاشنیکف AKS-74 نیز در قسمت انبار تانک نگهداری می شود.

 

Image has been scaled down 6% (756x494). Click this bar to view original image (800x522). Click image to open in new window.

 



زره
T-90 با زره های معمولی و زره های انفجاری واکنشی (ERA) محافظت می شود. سیستم کمک رسانی دفاعی Shtora-1 ساخت روسیه نیز به پایداری تانک کمک می کند. این سیستم شامل پارازیت اندازهای گرمایی، سیستم هشدار دهنده لیزری با چهار دریافت کننده لیزری، سیستم نارنجک انداز دودی برای استتار تانک بعلاوه سیستم کنترل کامپیوتری می باشد. همچنین در T-90 از تجهیزات حفاظتی ش.م.ر(شیمیایی،میکروبی،رادی� �اکتیو) استفاده شده است.



کنترل آتش
T-90 دارای سیستم کنترل آتش اتوماتیک 1A4GT می باشد که شامل سیستم کنترل آتش روز 1A43 توپچی، آلت نشانه روی گرمایی TO1-KO1 توپچی دارای برد 1.2 تا 1.5 کیلومتری تشخیص هدف و نمایشگر PNK-S فرمانده است. خود سیستم 1A43 نیز شامل آلت نشانه روی/ فاصله یاب با کانال هدایت موشک، اندازه گیر باد، کامپیوتر 1V528 و تثبیت کننده تسلیحات 2E42-4 می باشد. آلت نشانه روی PNK-4S فرمانده شامل آلت نشانه روی روز/شب با برد تشخیص هدف 800 متر در روز و 700 متر در شب می باشد. راننده نیز با نمایشگر فروسرخ دید در شب TVN-5 مجهز می شود.



رانش
T-90 از موتور V-84MS با قدرت 840 اسب بخار پیستونی چهار زمانه نیرو می گیرد. این موتور از انواع سوخت مانند کروسین (نفت سفید) و بنزین بعلاوه دیزل می تواند استفاده کند. در مجموع 1600 لیتر سوخت را این تانک می تواند حمل کند که منابع آنها با زره های مناسب محافظت می شوند.
====
تانک تی نود روسی . تانک t90 روسی

تانک لئوپارد 2

درسال 1998 میلادی مجله بسیار معروف MilitaryOrdnance تانک لئوپارد 2مـدل A5را بعنوان بهترین تانک رزمی جهان انتخاب نمود. تانک M1A2 ایالات متحده در رده دوم و تانک T-90روسها دررده هفتـم قرارگرفتند.


قدرت تحرک بالا وقدرت آتش سهمگین به همراه زره قطور و مستحکم تانک لئوپاردیاد هیولاهای زرهی گذشته آلمانها همچون سری تانکهای TIGERرادر ذهن زنده می کند.

تانک لئوپارد اولین بار در سال 1963توسط شرکت کراوس مافی آلمان غربی طراحی وتولید گردید بیش از 6000 دستگاه از این تانک که به لئوپارد1 معروف شد،به بسیاری از کشورهای عضو ناتو همچون بلژیک، دانمارک،یونان،ایتالیا،کان ادا،هلند،نروژ،ترکیه،واستر الیا صادر گردید که از بعضی از این کشورها هنوز در حال خدمت می باشد.تانک لئوپارد1 به یک تانک بسیار موفق دردهه 60و70میلادی تبدیل شد.جنگ افزارهای تانک لئوپارد1را یک توپ 105 میلیمتری ودو قبضه مسلسل MG-3کالیبر 7.62ملیمتری تشکیل می داد که یکی موازی با توپ ودیگری روی برجک نصب شده بود.یکی از دلایل اصلی پرطرفدار بودن این تانک توانایی آن در درگیری با آتش موثر حین حرکت بود.در اوخر دهه 1970،در آلمان غربی فعالیت های فشرده ای برای تولید یک تولید یک تانک رزمی جدید آغازشد.هدف از طراحی و تولید این تانک جدید تقویت ارتش آلمان غربی درمقابل ارتش آلمان شرقی ودیگر کشورهای عضو پیمان ورشو بود که به تانک های پشرفته روسی همچون سـری تانک های T-64 و T-72 مجهز شده بودنـد.این تانک به سفارش وزارت دفاع آلـمان غـربی وتوسط کارخانجات کراوس مافی وگمان(Krauss-Maffei Wegmann)(KMW) طراحی و تولید گردید وبه لئوپارد2 معروف شد.تولید تانک لئوپارد 2 از سال 1979 میلادی آغاز شد.تانک لئوپارد2 از نظر خصوصیات ظاهری و مشخصات فیزیکی از تانک لئوپارد 1بزرگتراست و از لحاظ سیستم های ناوبری وکنترل آتش نیز تفاوت عمده ای با تانک لئوپارد1 دارد.



بدنه تانک از سه بخش تشکیل شده است:
1-اتاقک راننده که در جلوی بدنه قراردارد،
2- بخش فرماندهی و کنترل که در وسط بدنه قرار دارد،
3-بخش موتور که در انتهای بدنه قرار دارد.
اتاقک راننده به سه عدد پریسکوپ مجهز شده است و فضای سمت چپ راننده برای ذخیره سازی مهمات درنظر گرفته شده است.یک دوربین با زاویه دید 65 درجه افقی وعمودی درپشت تانک نصب شده که به کمک یک صفحه نمایشگر تلویزیونی به راننده کمک می کند تابتواند در جهت عکس نیز حرکت کند.به کمک این سیستمها راننده میتواند بدون کاستن از سرعت تانک ویا تعویض دنده سریعاٌ تغییر مسیر بدهدودر زمینهای ناهموار سرعت خود را حفظ کند.برجک در وسط تانک قرار گرفته است.طبق اصلاحات وبرنامه های بهینه سازی انجام گرفته برروی تانک،نسل سوم زره های کامپوزیتی(زره مرکب)بر روی تانک نصب شده وزره قسمت جلویی و جانبی برجک به کمک تکه هایی از زره پیش ساخته تقویت شده است که این تکه هابرروی زره اصلی نصب شده اند.تقویت زره تانک موجب حفاظت بیشتر در مقابل در مقابل حملات راکتهای ضد تانک وگلوله های ثاقب APFSDS و گلوله های HEATبا خرج شکلدار، گردیده است.همچنین این تکه ها مثل یک عایق صوتی وحرارتی برای تانک ایفای نقش میکنند.


جایگاه فرمانده تانک مجهز به یک پریسکوپ مستقل PERI-R 17 A2 میباشد.پریسکوپ PERI-R 17 A2یک پریسکوپ متعادل با میدان دید وسیع می باشد که مجهز به سیستم های پیشرفته ی دید درشب وتعیین هدف است.این پریسکوپ قابلیت گردش 360درجه ای دارد.یک نمایشگر ویژه تصویر ارسالی از پریسکوپ را نمایش می دهد.
در صورت به خدمت گرفتن سیستم کنترل آنش می توان از این پریسکوپ برای شلیک نیز استفاده کرد.جایگاه توپچی به یک سیستم نشانه روی اولیه ومتعادل از نوع EMES 15 با قدرت بزرگنمایی دو برابر مجهز است. این سیستم نشانه روی به یک سیستم مسافت یاب لیزری ویک دوربین نشانه روی حرارتی از نوع آشکار ساز مادون قرمز مجهز است.ازسیستم مسافت یاب لیزری می توان درماموریت های ضد بالگرد نیز استفاده کرد.
اتاقک خدمه به یک سیستم آشکار ساز انفجار و یک سیستم اطفا مجهز شده است .یک دیوار ضد آتش ، اتاقک را از بخش جدا می کند تادر صورت آتش سوزی ویا انفجار احتمالی بخش موتوربه خدمه تانک آسیبی وارد نشود.
تانک به یک سیستم مکانیاب جهانی(GPS)و یک سیستم ناوبری خودکار تشکیل شده است.بعلت افزایش قطر زره برجک ،وزن برجک افزایش یافته است بنابر این سیستم الکترو هیدرولیکی گرداننده برجک با یک سیستم الکتریکی قویتر و مطمئن تر جایگزین شده است.


سلاح اصلی تانک لئوپارد 2 یک توپ 120 میلیمتری لوله کوتاه وبدون خان بنام L-44است.مدل A6EXبه یک توپ 120 میلیمتری فاقد خان بنام L-55مجهز شده اند که طول لوله آن افزایش یافته است. افزایش طول لوله به توپ این قابلیت را داده است تا درصد بیشتری انرژی موجود در لوله را برای بالا بردن سرعت ونفوذوبردگلوله،صرف کند.این توپ مجهز به به سیستم فشنگ پران اتوماتیک می باشد.تانک M1A2 آمریکایی دقیقا از توپ تانـک لئـوپـارد 2 استـفاده میکند وایالت متحده این توپ 120 میلیمتری راتحت لیسانس آلـمان تولید می کند.این خود از توان بالای این صلاح حکایت میکند.این توپ تقریبا باتمامی مهماتهای فعلی 120 میلیمتری و مهمات جدید نفوذ کننده ی APFSDSسازگار میباشد.با افزایش قدرت آتش توپ اصلی،تانک قادر است تا با اهداف پروازی در ارتفاع پایین نیز درگیر شود.تانک برای هدف قرار دادن اهداف کوتاه پرواز از گلوله های ویژای استفاده می کند که ایالات متحده آنها را طراحی کرده و ساخته است.

علاوه بر توپ اصلی تانک به دو قبضه مسلسل MG3کالیبر7.62 میلیمتری مجهز میباشد که یک مسلسل بصورت موازی با توپ و دیگری روی برجک تانک نصب شده است.
موتو تانک یک موتو دیزلی بنام MTU MB 873 است که 1500 اسب توان تولید میکند. لازم به ذکر است که یک موتور دیزلی دیگر به نام MTU MT 883 نیز بر روی تانک آزمایش شده است که توانی معادل 1650اسب دارد.با کمک این موتورها تانک می توند بیشینه سرعتی معادل 72 کیلو متر بر ساعت دست پیدا کند.



تا کنون بیش از 3200 دستگاه از این تولید شده که علاوه بر ارتش آلمان به کشورهایی همچون اتریش، دانمارک، هلند،نروژ،سوئیس و اسپانیا صادر گردیده است.

تانک لئوپارد2 تنوع گسترده ای دارد.مدلهایA1تا A4 این تانک تفاوت اندکی باهم دارند ولی مدل های A5و A6EXبا دیگر مدلها متفاوتند.مدل A5 تانک زره قطورتری داردو زره بخش جلوی برجک و بخش جانبی تانک تقویت شده است.مدل A6EXکه جدید ترین وپیشرفته ترین مدل تانک می باشد به سیستم کنترل آتش وسیسمتم شلیک پیـشـرفته تری مجهز شـده اسـت.مدل A6EXهمچنین به یک موتور کمکی،یک سیستم حفاظتی ضد مین جدید و یک سیس تهویه مطبوع مجهز میباشد.
====
تانک لئوپارد 2

تانک تایگر ، ببر آلمانی

تانک تایگر یکی از معروفترین و در عین حال هولناک ترین تانک های جنگ جهانی دوم بود و یکی از شاهکار های مهندسی نازی ها در مورد اسم این تانک باید گفت که تانک تایگر هم در واقع از سری تانک های میانوزن پانزر بود اسم PzKpfw VI Tiger I مخفف Panzerkampfwagen VI Ausf. E Tiger I است در آلمان با نام Sonderkraftfahrzeug 181 یا بطور مخفف SdKfz 181 مشهور بود


طراحی و تولید تایگر به 1941 بر میگردد با وجودی که تانک های پانزر3 و4 از نظر اقتصادی و نیز برتری در نبرد به صرفه بودند ستاد ارتش آلمان برای تانکی سنگین تر اعلام نیاز نمود.



بر این اساس طراحی و تولید این تانک به سه شرکت پورشه . دایملر بنز . MAN سپرده شد برنامه بر اساس تانکی با وزن حداقل 35 تن و با توپ 75 میلیمتری قرار بود ساخته شود امر دیگری که به تولید تایگر سرعت بخشید ورود تانک های سنگین T-34 شوروی به جبهه های شرقی بود که کار را برای یگان های زرهی آلمان سخت میکرد زره T-34 از تمام پانزر های در خدمت نیروی زمینی آلمان ضخیم تر بود و پایایی بیشتر در میدان نبرد داشت این تانک 45 تن وزن داشت و از یک توپ 88 میلیمتری بهره میبرد (همانطور که میدانید شوروی یکی از بزرگترین تولید کنندگان تانک بود و هست) البته برای مقابله با این تانک تا پیش از این از تانک های سنگین Panther tank, استفاده میشد که چندان مورد علاقه نبودند و کیفیت بالایی نداشتند سر انجام در 20 آوریل 1942 در سالگرد تولد آدولف هیتلر اولین تانک تایگر رسما وارد خدمت شد البته ارسال آن به جبهه ها تا 1943 بدلیل پاره ای اصلاحات بطول انجامید تانک تایگر پس از ورود به میادین نبرد به کابوسی برای متفقین بدل شد تایگر بر تمامی تانک های انگلیسی و تانک های شرمن انگلیسی برتر بود از نظر نظر و توپ بر تانک های سنگین T-34 شوروی نیز سر بود تایگر بخاطر طزه مستحکم خود بخصوص برای جنگ های شهری مناسب مینمود بیشتر آنتی تانک های آن زمان توان تخریب بدنه ی تایگر را نداشتند که این خود برتری بی چون چرا برای تایگر بحساب می آمد.


زره تایگر در بخش بدنه به 80 میلیمتر و در برجک و قسمت جلو به 100 تا 120 میلیمتر میرسید . همچنین زره تایگر در برابر توپ های 76 میلیمتری با فاصله ی بیش از 800 متر مقاوم بود

تایگر در جبهه های جنگ بسیار موفق نشان داد تنها در 23 جون 1944 بیش از 109 تانک شرمن شکار تایگر شد درحالی که تنها 17 تانک تایگر از دست رفت با این وجود تایگر تنها جنگ را بدرازا میکشاند چرا که با تمام برتری بسیار دیر به جبهه اعزام شده بود و سرنوشت جنگ پس از نرماندی جایی برای امید نداشت(یکی از دلایل آن گرانی بیش از اندازه ی تایگر بود که باعث شده بود بیشتر نقش تانک فرماندهی را به عهده گیرد کمتر یگانی بطور کامل با تایگر مجهز شده بود بیشتر یگانها از تعداد زیادی پانزر با پشتیبانی تایگر تکمیل شده بودند.



تایگر ابتدا به یک توپ 88 میلیمتری ضد تانک با 92 گلوله مجهز بود که بعد ها با توپ های 122 میلیمتری تعویض شد توپ 88 میلمیتری KwK 36 L/56 مجهز به گلوله های ضد زره بر روی تایگر بسیار موفق نشان داد و مدتها توپ اصلی این تانک باقی ماند




با فشار های هیتلر تایگر پیش از موعد مقرر وارد جبهه های شرق شد و برای اولین بار در 1942 در نبرد لیننگراد شرکت کرد(این تانک با این وجود تا 1943 بطور کامل تکمیل نشد) نتیجه فاجعه بار بود تعداد زیادی از تایگر ها گرفتار یگانهای آنتی تانک فلک 36 شده و نابود شدند و یک تایگر به دست روسها افتاد که منجر به اصلاح بسیاری از تانک های روسی بر اساس تایگر شد.

گویی روند دیر رسیدن یا اشتباهات فرماندهان در گزینش مناطق مناسب برای تسلیحات پایانی نداشت سرانجام تایگر به آفریقا نزد رومل نیز ارسال شد اما هم بسیار دیر و هم بسیار نامناسب از این رو که این تانک ابدا مناسب شنزار نیود چراکه بسیار سنگین و کند بود سرعت این تانک در بهترین حالت به 36 کیلومتر در ساعت میرسید که این بسیار کند تر از تانکهای معمول پانزر 3 و 4 بود و این مشکل به همراه مشکلات خدماتی بخصوص کمبود تجهیزات در نوامبر 1943 خود را بخوبی نشان داد و یک فروند تایگر نیز بدست انگلیسی ها افتاد.

اما همیشه هم این طور نبود در 7 جولای 1943 یک تانک تایگر از گردان سیزدهم پانزر مستقر در پالتون با یک گروه 50 تایی T-34 در جنوب Kursk درگیر شد نتیجه ی درگیری شگفت انگیز بود تانک مذکور پس از انهدام 22 دستگاه تانک بدون هیچ آسیبی به پایگاه خود بازگشت

اما نبرد نرماندی خطر این تانک را به متفقین یاد آور کرد تایگر ها در نرماندی به آسانی روزانه تعداد زیادی تانک ام 4 شرمن آمریکایی را شکار میکردند بگونه ای که هر تایگر بیش از 5 شرمن را هدف قرار میداد(اگر پشتیبانی هوایی و همچنین برتری هوایی نبود نیروی زمینی متفقن در اولن ساعات براحتی مذمحل میگشت) در نرماندی در تنها 6 هفته 227 تانک متفقین هدف تایگر قرار گرفت و نابود گردید.



در 14 آگوست 1944 یک فروند تایگر توانست یک تانک انگلیسی به همراه 15 تانک شرمن را منهدم کند

در کل کمتر 4000 تایگر تولید شد که بیشتر آنها تا پایان جنگ نابود شدند اما رقم خیره کننده ی 9850 شکار تانک در عوض از دست دادن 1700 تانک را بدست آوردند

در آخرین سال جنگ هیتلر نامیدانه از تایگر های باقی مانده که امکان تهیه لوازم یدکی برای آن بود برای دفاع از اطراف برلین استفاده کرد با وجود تعداد کم بسیار قوی ظاهر شدند و مشکل زیادی برای تایگر ها ایجاد کردند حتی تانک های ام10 موسوم به tank destoryer هم حریف تایگر نشد تنها ضد هوایی های فلک 36 که بعنوان آنتی تانک استفاده میشد دشمن واقعی این تانک زیبای آلمانی بود



مشخصات:

ابعاد:طول 6.3 متر عرض 3.7 متر ارتفاع 3 متر
وزن 57 تن
زره 100 تا 120 میلیمتر
تسلیحات:
یک توپ 88 میلیمتری KwK 36 L/56 با 92 گلوله ر 2 تیر بار 7.92 میلیمتری MG34 با 4800 گلوله
برد:120 کیلومتر

البته این تانک نقاط ضعفی هم داشت که تو این عکس نشون داده شده

 

تانک لکلرک


تانک "Leclerc" تانکی رزمی اصلی ارتش فرانسه است که به افتخار ژنرال فیلیپ لکلرک از فرماندهان فرانسه در جنگ جهانی دوم بدین نام نامگذاری شده است.کاربران اصلی این تانک ارتش فرانسه و امارات متحده عربی هستند .این تانک در سال 1991 ساخته شد و در سال 92 به خدمت نیروی زمینی ارتش فرانسه درآمد و با طراحی کاملا نوین جایگزین پلت فرم AMX30 شد که در بیشتر تانک های فرانسه تا قبل از آن استفاده میشد. در حال حاضر فرانسه 406 و امارات 388 دستگاه از این تانک را در اختیار دارد.

تانک "Leclerc" تانکی رزمی اصلی ارتش فرانسه است که به افتخار ژنرال فیلیپ لکلرک از فرماندهان فرانسه در جنگ جهانی دوم بدین نام نامگذاری شده است.کاربران اصلی این تانک ارتش فرانسه و امارات متحده عربی هستند .این تانک در سال 1991 ساخته شد و در سال 92 به خدمت نیروی زمینی ارتش فرانسه درآمد و با طراحی کاملا نوین جایگزین پلت فرم AMX30 شد که در بیشتر تانک های فرانسه تا قبل از آن استفاده میشد. در حال حاضر فرانسه 406 و امارات 388 دستگاه از این تانک را در اختیار دارد.



نخستین زمزمه های جایگزینی پلت فرم AMX30 در سال 1964 بلند شد که در آن زمان این کار زود تشخیص داده شد. بنابراین تا سال 1971 که شوروی نسل جدید تانکهایش را معرفی کرد این قضیه مسکوت گذاشته شد. بالاخره در سال 1975 کارگروهی برای تشخیص نیازهای تانک جدید ارتش فرانسه تشکیل شد و در سالگرد تشکیل آلمان غربی فرانسه در طرح مشترکی وارد طراحی مشترک تانک با این کشور گردید. این طرح به علت اختلاف نظرهای بنیادی بین دو طرف شکست خورد و استفاده از طرح تانک های M1 ، لئوپارد یا مرکاوا نیز پذیرفته نشد.




مانند بسیاری از پروژه های آن زمان در "لکلرک" نیز روی سیستم کنترل آتش ، زره ضخیم و مقاوم در برابر موشک های ضد تانک تاکید شده بود.این تانک در رده تانک های 50 تنی قرار داشت و مشکل اصلی برای ساخت آن قیمت تمام شده اش بود که با سفارش امارات مبنی بر خرید 436 دستگاه از این تانک این مشکل نیز مرتفع گردید و خود فرانسه نیز درخواست 426 دستگاه را ارائه کرد.پروژه لکلرک در سال 1986 آغاز شد و از بین شش طرح ارائه شده نمونه فعلی در سال 1990 برای ساخت انتخاب شد چهار نمونه اول ساخته شده برای تست انتخاب شدند که در موتور و سیستم تعلیق آنها ضعف هایی مشاهده شد تانک لکلرک در بچ های متعدد ساخته شد که هر سری نسبت به سری قبل دارای مزیت هایی بود به عنوان مثال سری هفتم دارای گیربکس بهسازی شده ، سیستم داده پردازی پیشرفته و قابلیت مشاهده محیط مطلوب تر بود. در سری هشتم سیستم های الکترونیکی پیشرفته تر اضافه شد و در بچ نهم سیستم دید در شب و اسکن حرارتی ساخت ساژم نصب گردید. در سال 2005 سیستمی برای لکلرک طراحی شد که میتوانست اهداف دوست را از دشمن تشخیص دهد و در صورت نشانه روی بر هدف خودی هشدار دهد.



اسلحه :
این تانک از یک توپ 120 میلیمتری استفاده میکند که در تئوری با نمونه های به کار رفته در M1 و لئوپارد یکی است اما واقعا از قابلیت های آنها برخوردار نمیباشد. لوله توپ با یک لایه عایق حرارتی روکش شده و بعد از هر بار شلیک کمپرسورهای هوای فشرده دود حاصل از انفجار را از لوله خارج میکنند. سیستم گلوله گذاری خودکار نیز تعداد خدمه تانک را به 3 نفر کاهش داده است. برجک لکلرک دور سیستم گلوله گذار خودکار قرار گرفته تا مشکلات متعارف این سیستم در تانک های دیگر وجود نداشته باشد.این گلوله گذار توانایی شلیک 12 گلوله در دقیقه را دارد و در کل 22 گلوله در آن جای میگیرد و در هر لحظه 18 مقر ان قابلیت پر شدن را دارد. میتوان همزمان 5 نوع مختلف گلوله را در آن جای داد البته به شرط این که گلوله های هم نوع کنار هم چیده شده و پس از هر شلیک نوع گلوله تغییر نکند. گلوله های این تانک از نوع نفوذ دو مرحله ای با هسته محکم تیتانیومی برای نفوذ در زره تانک است که دور آن را موادی با خاصیت انفجاری بالا گرفته که پس از نفوذ کامل گلوله در زره هدف منفجر میشود.




لکلرک میتواند با سرعت 50 کیلومتر در ساعت به سمت هدفی در 4 کیلومتری شلیک کند و سرعت گلوله های کالیبر 44 آن در مقایسه با گلوله های کالیبر 55 تانک های آلمانی و انگلیسی بیشتر است که ضعف قدرت گلوله را تا حدودی جبران میکند.
لکلرک همچنین از یک مسلسل 12-7 میلیمتری هم محور با توپ به اضافه یک مسلسل 7.62 میلیمتری به عنوان ضدهوایی بهذره میبرد.

حفاظت :
سراسر بدنه و برجک لکلرک از ورقه های فولادی جوش خورده پوشیده شده است که روی زره اصلی تانک پوشیده شده و در عین مقاومت به سادگی قابل تعویض یا تعمیر هستند. زره اولیه لکلرک از مقاومت کافی در مقابل موشک های هوا به هوا برخوردار نبود که با جایگزین شدن توسط زره مقاوم تر این مشکل رفع شد و زره ان با نمونه های اولیه تانک لئوپارد 2 قابل مقایسه گردید.



در اوایل دهه 90 زره این تانک با زره تانک های سنگین تر قابل مقایسه بود اما با گذشن زمان و استفاده از زره های فضایی در ساختار نمونه های صادراتی تانک هایی مثل لئوپارد 2A5 سازندگان لکلرک نیز تصمیم گرفتند از نمونه زره های تانک های لئوپارد 2A4 یا چلنجر 2 استفاده کنند و در سال 2001 از آلیاژ تیتانیوم – تنگستن در این تانک استفاده کردند.
کنترل آتش و مشاهده :
لکلرک از سیستم های شناسایی و ارتباطی دیجیتال بهره میبرد تا حرکت سایر تانک ها را در میدان نبرد بررسی کرده و فرمان های لازم را به طور خودکار به سیستم کنترل آتش بدهد. سیستم کنترل آتش لکلرک هم توسط توپچی و هم توسط فرمانده تانک به طور مستقل میتواند کنترل شود. این سیستم میتواند مکان هدف را در لحظه اصابت گلوله تخمین زده و گلوله را به جایی شلیک کند که هدف در چند ثانیه بعد در آنجا قرار دارد.سیستم مشاهده تانک قابلیت دید در شب را داشته و میتواند همزمان 6 هدف را رهگیری کند. این سیستم تقریبا با نمونه به کار رفته در تانک انگلیسی چلنجر 2 یکسان است.

پیشرانه :
لکلرک از یک موتور 8 سیلندر دیزلی به قدرت 1500 اسب بخار و یک جعبه دنده خودکار هیدرومکانیکی بهره میبرد که 5 دنده جلو و 2 دنده عقب دارد.حداکثر سرعت این تانک در جاده 72 کیلومتر و در خارج از جاده 55 کیلومتر است. برد این تانک به طور عادی 550 کیلومتر است که با نصب مخازن خارجی سوخت تا 650 کیلومتر نیز افزایش می یابد. موتور این تانک به توربوشارژر مجهز است که با استفاده از دود خروجی از اگزوز کار میکند و قادر است در صورت خاموش شدن موتور اصلی توان لازم برای تمام سیستم ها را تامین کند. با وزن 56 تن لکلرک یکی از سبک ترین تانک های MBT در جهان به شمار می آید. این ویژگی باعث شده نسبت توان به وزن این تانک بالا رود (27 اسب بخار برای هر تن) و آن را تبدیل به یکی از سریع ترین تانک های MBT جهان نموده است. (شتاب 0 تا 32 کیلومتر در 5 ثانیه )




اگزوز این تانک در عقب خنک کاری میشود تا امواج حرارتی ساطع شده از ان کاهش یابد. مخزن سوخت لکلرک 1300 لیتر گنجایش دارد و دو مخزن هرکدام 200 لیتری نیز در پشت برجک قابل نصب است که در صورت این کار شعاع چرخش برجک محدود میشود و نصب این مخازن در میدان نبرد توصیه نمیگردد. گیربکس لکلرک به سیستمی مجهز است که قدر میباشد آن را با شتاب 7 متر بر مجذور ثانیه متوقف کند که این سرعت توقف در لحظاتی که تانک مورد حمله قرار گرفته موثر است.

لکلرک تا به حال در نبرد قابل ذکری شرکت نکرده و بارزترین حضور آن را میتوان ارسال 15 دستگاه از این تانک به کوزوو در شمار نیروهای حافظ صلح سازمان ملل دانست که توسط کادر فرانسوی هدایت میشوند. همچنین 13 تانک لکلرک در حال حاضر توسط نیروهای حافظ صلح یونیفل در جنوب لبنان به کار برده میشود.
کاربران :
فرانسه : 406 دستگاه به اضافه 20 دستگاه ذخیره
امارات : 388 دستگاه به اضافه 46 دستگاه ذخیره و 2 مدرس راننگی تانک

تانک چیفتن

تاریخچه:

تانک چیفتن (Chieftain)طراحی تکمیلی از ارتقای نمونه تانک های ‏Centurion‏ است که در دوران بعد از ‏جنگ جهانی دوم ساخته شد .انگلیسی ها در طول دوران جنگ متوجه شدند که ‏تانکهایشان در مقایسه با سایر تانک ها از حفاظت و شلیک مناسبی برخوردار نیست واین ‏مساله منجر به افزایش میزان تلفات وخسارات در هنگام رویارویی باتانک های پیشرفته ‏غربی دیگر می گردید .

اگرچه تانک های ‏Centurion وسایل نقلیه دردسترسی بودند ، با این حال ‏اتحاد جماهیر شوروی در اواسط دهه 1950 تانک سنگین ‏T-10‎‏ را ساخت .‏‎ ‎تانک ‏Conqueror‏ در مقابله با ‏T-10‎‏ ساخته شد ولی انگلیس هنوز هم به طرح های جدیدتری ‏نیاز داشت . به همین دلیل کشورهایی مانند آلمان غربی و فرانسه به دنبال اولین نمونه ‏های سبک ازتانک های 1960 بودند .

تانک های چیفتن طراحی گردید تا بتواند حفاظت ‏مناسبتری را تامین کند و همچنین بتواند به توپ های 120 میلیمتری مجهز شود . بعدها ‏قابلیت تحرک تانک های سنگین کاهش پیداکرد . می توان گفت که این مساله اصلی ترین ضعف تانک های چیفتن بوده است . این مساله نهایتا به بروز محدودیتـهایی در توان ‏موتورهای تانک منجر گـردیـد . موتور درنـظر گرفته شـده برای این تـانک از مسیرهای ‏چندگانه ای برای تغذیه سوخت برخوردارند ولی با این حال میزان خروجی که به دست ‏می دهند از حد انتظار بسیار پایین تر است.‏



طراحی تانک
طرح چیفتن شامل بدنه و برجک سنگین و شیب دار می باشد تا در موقعیت های ‏سراشیبی(تا 30 درجه شیب) ، مناسب ترین تکیه را داشته باشد . درایورهای تانک در ‏هنگام سرازیری به صورت خمیده درمی آیند که این امر باعث کاهش ارتفاع تانک می ‏شود . در سمت چپ برجک چراغ های جستجوی ماوراء قرمز در محفظه زرهی قرار ‏دارند . سیستم ترمز مشابه نمونه های ‏Horeman و برای حفاظت از حرکت و تامین ‏حفاظت در برابر حملات شدید دارای صفحات جانبی بود .‏

چیفتن به مانند رقبای اروپایی خود ، بازار صادرات خوبی را به ویژه در خاور میانه به دست ‏آورد . چیفتن ثابت کرد که توانایی نبرد و همچنین ارتقاء توسط تجهزات اضافی را داراست . ‏تانک های چیفتن تا اوایل دهه 1990 ارتقا یافتند و جایگزین تانک های ‏Challenger شدند . ‏آخرین نسخه چیفتن تا 1995 توسط ارتش انگلیس استفاده شد و متشکل از زرهstillbrew ‎ بود و نام خود را از ‏Col still‏ و‏John Brewer‏ عضو سازمان مهندسی و وسایل نقلیه زرهی ‏‏(‏MVEE‏) گرفته بود . آخرین نسخه چیفتن ازیک سیستم هدایت شلیک(‏IFCS‏) و دید نظارتی ‏توپچی (‏TOGS‏) پیشرفته استفاده می کرد .‏

اولین مدل چیفتن در سال 1967 معرفی گردید و حداقل به شش کشور صادر شد که ‏شامل ایران ، کویت ، عمان و اردن می باشد . بیشترین فروش خارجی این تانک متعلق به کشور ایران بود که ‏تعداد 1000 تانک چیفتن یا ‏MK5(P)‎‏ را پیش از انقلاب وارد کرد و بنابراین اصلی ترین تجربه ‏جنگی این تانک در جنگ ایران وعراق در سال های 1980 تا 1988 بوده است.‏

بهینه سازی
یک تیر بارM2HB‏(برونینگ) کالیبر 0.50 هم محور لوله توپ بر روی تانک های چیفتن اولیه و برخی ‏تانک های اصلاح شده نصب گردید . ایران وکویت تیربارهای کالیبر0.50 را حفظ کردند . گلوله ‏های ‏HESH‏ در تفنگ تانک قابل استفاده است و به عنوان گلوله نافذ به کار می روند . ایران ‏توانسته است که در این تانک از یک سیستم تهویه هوا برای عبور از زیر آب تاعمق پنج ‏متر برروی این تانک نصب نماید .


انواع مختلفی از سیستم های هدایت آتش و سایت های حرارتی در تانک های چیفتن ‏وجود دارد . 324 تانک چیفتن با سیستم های حرارتی ‏TOGS‏ بهینه سازی گردیده اند .‏
دور بین های حرارتی ‏‎1R26‎‏ می توانند به همراه دوربین های دید در شب ‏‎1R18‎‏ استفاده ‏شوند و می تواند با فرمت ‏TOGS‏ رقابت کنند .‏
حسگر های ‏GECقسمت های مختلفی دارند ، مانند :‏
حسگرهای حرارتی تانک ، ترمینالهای حسی چند منظوره و دور بین های دید در شب ‏SS100/110‎، یک سیستم بهینه سازی شده تسلیحات که دارای توپ ‏L30‎کالیبر ‏‎120‏میلیمتری است که درتانک های ‏CHALLENGER 1 ‎‏ استفاده شده بود ، در برنامه های ‏بهینه سازی تانک های چیفتن به کار گرفته شده است.

در جدید ترین تانک های تولید شده ، موتور ، سایت و سلاح های کمکی توسط سیستم ‏NBC ‎‏ اصلاح گردیده است . ‏MK6-11‎بهینه شده مدل های قدیمی تر چیفتن است و دارای ‏سیستم ‏IFCSمی باشد .‏MK11‎و ‏MK12‎‏ شامل سایت دیده بانی توپخانه (‏TOGS‏)می باشد .‏
خلید/ شیر 1‏:
مدل اردنی شامل سلاح و برجک و کالبد تانک چیفتن می باشد اما چرخ دنده های ‏گردشی و موتور بهینه شده ‏Challenger 1 ‎‏ را به کارگرفته است . سیستم هدایت آتش ‏پیشرفت هایی را نیز داشته است و شامل یک کامپوتور محاسبه بالستیک جدید می شود.‏
دیگر وسایل نقلیه پشتیبانی که بهینه شده تانک ها هستند ، شامل بلدوزرها ، پدافند ‏هوایی ، مین روب و سیستم های توپخانه است.

تسلیحات
مدل -استقرار- نوع مهمات
توپ ‏‎120‎‏ میلیمتری مدل ‏L11A5‎‏- تغذیه دستی با برجک گردان -64 گلوله از نوع ‏APFSDA-T-HESH
‎ ‎تیربار 7.62 مدل ‏L8A1‎‏ هم محور با لوله توپ اصلی -6000 گلوله‏
تیربار 7.62 مدل ‏L37A1‎‏ گردان برروی برجک -200 گلوله


سیستم های هدایت آتش:
سیستم کنترل آتش : قابلیت شلیک در حال حرکت تمرکز برروی هدف
ثبت کننده مرکزی :2 محور‏
مسافت یاب لیزری : مدل یاک
جویند مادون قرمز : دارد

مشخصات فنی تانک چیفتن مدل ام کا 5 (‏MK5‎‏)‏
کشور سازنده : انگلستان
رده وسیله زرهی : تانک متوسط
تاریخ ورود به خدمت : 1967 میلادی‏
تعداد خدمه : 4 نفر(فرماند-توپچی-گلوله گذار-راننده)‏
وزن : 51 تن‏
ابعاد(طول،عرض،ارتفاع) : 10.795 * 3.51 * 2.9 متر‏
موتور : 750 اسب بخار دیزلی‏
برد عملیاتی : 400-500 کیلومتر‏
سرعت اقتصادی در جاده : 48 کیلو متر در ساعت‏
عمق قوطه وری : 1.1 متر(5 متر برای مدل بهینه شده در ایران با ‏لوله های هواکش)‏
نیروی وارده وزن بر سطح : 900 گرم بر هر سانتی متر مربع‏
قطر زره در ضخیم ترین قسمت : 300 میلیمتر
سیستم ‏NBC‏ : دارد
اختفاء دور : دارد

 

تانک چلنجر 2

"تانک چنلجر2" جدید ترین تانک زراد خانه ارتش انگلستان بحساب می آید که جایگزین سری تانک های چلنجر1 این کشور شده است.زره چابهام نسل جدید این تانک شهرت فراوانی دارد و در نتیجه مقاومت زیاد این زره، این تانک لقب مقاوم ترین تانک ناتو را یدک می کشد. تانک چلنجر2 علاوه بر ارتش انگلستان در ارتش عمان نیز عملیاتی است.
طراحی و ساخت تانک چلنجر نخستین بار توسط کارخانجات اسلحه سازی سلطنتی انگلستان (ROF) انجام شد.
طراحی تانک چلنجر نتیجه سفارشی از سوی ایران برای ساخت نمونه ی بهسازی شده ای از تانک چیفتن با نام پروژه ی شیر ایران بود. پس از درخواست ایران مبنی بر ساخت تانکی پیشرفته مشابه تانک چیفتن که در ارتش آن کشور در حال خدمت بود، کارخانجات اسلحه سازی سلطنتی انگلستان کار ساخت تانک را بصورت دو پروژه مجزا با مشخصه های FV4030/2(شیر1) و 4030/3(شیر2) آغاز کرد.اما در پی سقوط رژیم شاهنشاهی ایران عملاٌ سفارش ساخت این تانک از سوی ایران منتفی گردید. ظاهراٌ روند ساخت تانک جدید متوقف شده و پایان یافته بود ولی بعد ها وقایعی به وقوع پیوست که روند ساخت تانک را مجدداٌ احیا نمود.



پس توقف پروژه ی مشترک تانک MBT-70 بعلت مشکلات مالی، ارتش انگلستان که به نتایج این پروژه بسیار امیدوار بود تصمیم گرفت تا پروژه تانک شیر ایران را از کارخانجات اسلحه سازی سلطنتی خریداری کند و آن را به عنوان گزینه ی اصلی خود برای ساخت یک تانک رزمی جدید ادامه دهد. با خرید این پروژه از سوی ارتش انگلستان این پروژه به پروژه چلنجر تغییر نام داد.
تانک چلنجر1 دارای یک طراحی انقلابی بود که در آن از جدیدترین فناوری های نظامی عصر خود استفاده شده بود. یکی از معروفترین این فناوری ها زره چابهام بود که حفاظت به مراتب بیشتر از دیگر تانک ها به تانک چلنجر می بخشید. این زره هموژن نورد خورده (RHA) که ساختار آن بسیار پیچیده و محرمانه بود آنقدر پر قدرت بود که بعد از آن بعنوان استانداردی برای سنجش مقاومت زره دیگر تانک ها استفاده گردید. لازم به ذکر است که این زره در پروژه های دیگری همچون تانک آبرامز ایالات متحده نیز به کار گرفته شد که این امر توانایی بالای آن را ثابت می کند.



اما زره خوب بتنهایی عامل برتری یک تانک رزمی به حساب نمی آید. این ادعا در مورد تانک چلنجر دقیقاٌ به اثبات رسید. در سال 1987 میلادی و طی رقابت زرهی اترش کانادا برای خریداری یک تانک زرمی جدید، تانک چلنجر در مقایسه با دیگر رقبای غربی اش آنچنان عملکرد وحشتناکی از خود بجا گذاشت که ارتش انگلستان نیاز خود را به یک تانک رزمی جدید را مطرح کرد. طی مراحل سنجش تانکهای رزمی شرکت کننده در مناقصه، تانک چلنجر1 در بین دیگر تانک های شرکت کننده بیشترین اصابت مستقیم در اثر گلوله ی دشمن را ثبت کرد که این امر مصیبت بار بود.این نقص به همراه سیستم های کنترل آتش و هدف یابهای ضعیف تانک باعث شد تا این تانک در بین دیگر رقابایش کند ترین سرعت آتش را داشته باشد.بدین ترتیب تانک چلنجر1 در انتهای جدول رده بندی تانک های رزمی شرکت کننده قرار گرفت. بعلت این حضور ضعیف، پیشنهاد ها به سوی بکار گیری ویژگی های منحصر به فرد تانکهای آبرامز ایالات متحده،لکلرک فرانسه و لئوپارد2 آلمان منعطف شد. سر انجام بخش طراحی سیستم های دفاعی شرکت ویکرز طراحی جدیدی از تانک را با نام چلنجر برگزید.اگرچه نام تانک جدید مشابه تانک قبلی بود ولی این تانک تنها چهار درصد با تانک قبلی وجه تشابه داشت و 150 مورد عملیات بهسازی بر روی آن انجام گرفته بود.


علیرغم همه ی این مشکلات تانک چلنجر1 در نبردهایی همچون جنگ خلیج فارس و نبردهای بالکان بکار گرفته شد و عملکرد قابل قبولی در مقابل نمونه تانک های بلوک شرق از خود بر جای گذاشت. طی جنگ خلیج فارس 180 دستگاه تانک چلنجر1 به عربستان سعودی منتقل شد و در خطوط مقدم نبرد بکار گرفته شد. مقامات ارتش انگلستان ادعا کرده اند که واحدهای زرهی ارتش انگلستان توانسته اند تا 300 دستگاه خودروهای زرهی عراقی را بدون آسیب دیدگی حتی یک تانک چلنجر1 نابود نمایند.همچنین تانک چلنجر1 طی جنگ خلیج فارس از خود رکوردی بر جای گذاشت که در تاریخ نظامی تانکهای رزمی بی نظیر بوده است. این تانک موفق شد تا از فاصله چهار هزار متری یک دستگاه تانک عراقی را هدف قرار داده و منهدم نماید. لازم به ذکر است که تانک چلنجر1 در راستای ماموریت صلح بانی در بوسنی نیز بکار گرفته شده است. از سال 1998 روند جایگزینی تانک چلنجر1 با مدل بهسازی شده ی آن یعنی چلنجر2 آغاز گردید و تا سال 2002 میلادی به اتمام رسید.

روند طراحی تانک چلنجر2 در آگوست 1989 میلادی به اتمام رسید و در فوریه سال 1990، اولین نمونه آزمایشی آن تکمیل گردید. در این نمونه ی آزمایشی ، از جدید ترین فناوری آنزمان استفاده شده بود.در اوایل آگوست سال 1990 هفت دستگاه نمونه آزمایشی و پس از آن دو دستگاه دیگر آماده گرید.از نه دستگاه نمونه آزمایشی، هفت دستگاه آن در لیدز و دو دستگاه دیگر در نیوکاسل ساخته شدند. همچنین یک برجک اضافی در لیدز ساخته شد تا از آن برای آزمایشات شلیک و اثر برخورد گلوله ی دشمن بر روی زره استفاده شود. این نمونه های آزمایشی از جهاتی با یکدیگر تفاوت داشتند ولی در همه ی آنها 156 مورد بهینه سازی انجام شده بود.عملیات بهسازی طوری طرح ریزی شده بود تا امکان انجام برخی از این بهسازی ها بر روی تانکهای چلنجر1 در محلهای نگهداری آنها امکانپذیر باشد.



شرکت سیستمهای دفاعی ویکرز که در آنزمان مسئولیت پروژه را بر عهده داشت در سپتامبر سال 1990 تانک چلنجر2 را در معرض نمایش گذاشت. (لازم به ذکر است که بعد ها سرکت بی ای ایی سیستمز با خریداری شرکت ویکرز مسئولیت پروژه راعهده دار شد).

پس از بررسی های انجام شده از سوی ارتش سلطنتی انگلستان این تانک برای خدمت در ارتش مناسب تشخیص داده شد. در ژوئن سال 1991 میلادی دولت انگلستان درخواست خرید 127 دستگاه تانک چلنجر 2و 13 دستگاه تانک آموزشی به ارزش 520 میلیون پوند را ارائه کرد.در سال 1993 تولید تانک در کارخانجات ویکرز در لیدز آغاز شد و اولین مرحله ی سفارش در جولای سال 1994 آماده تحویل گردید. در 16می سال 1994 ارتش انگستان آزمایشات تکمیلی تانک چلنجر2 را آغاز کرد. پس از اتمام آزمایشات متفاوت مقامات ارتش از عملکرد تانک ابراز رضایت کردند.در جولای سال 1994 وزارت دفاع انگلستان سفارش دیگری را برای خرید تانک ارائه کرد. این سفارش که ارزش آن بالغ بر یک میلیارد و دویست میلیون پوند بود شامل 259 دستگاه تانک چلنجر2،نه دستگاه آموزشی بعلاوه ی پشتیبانی آموزشی و لجستیکی میشد.فرآیند تولید از همان سال آغاز شد.
تولید تانک در کارخانجات لیدز تا سال 1999 به اتمام رسید ولی کار تولید در نیوکاسل همچنان ادامه پیدا کرد تا آنکه در سال 2002 آخرین سری از تانکهای تولید شده نیز به ارتش انگلستان تحویل داده شد.در سال 1993 سلطان نشین عمان هجده دستگاه تانک چلنجر2 را سفارش داد و در سال 1997 سفارش خدید بیست دستگاه تانک دیگر را ارائه کرد. ارزش این معاله 240 میلیون پوند برآورد شده است.



در سال 1999 وزارت دفاع انگلستان تایید کرد که تانک چلنجر2 توانسته است طی سخت ترین آزمایشات مطابق شرایط میدان نترد بهتر از هرتانک دیگری در سراسر جهان به اهداف مورد نظر دست یابد.با این حال برخی از کارشناسان مسائل نظامی معتقد بودند که این ادعا بیشتر بمنظور بازاریابی برای فروش تانک مطرح شده است. با روشن شدن جزئیات بیشتری از این آزمایشات، توانمندیهای تانک چلنجر2 بر همه گان آشکار گردید و از آن بعنوان یکی از بهترین تانکخای رزمی تام برده شد.

جزئیات از این قرار بود:
یک اسکادران مرکب از از دوازده دستگاه تانک چلنجر2 که خدمه ی آنها گلچینی از بهترین و با تجربه ترین پرسنل ارتش انگلیس بودند، موفق شدند تا آزمایشات زرهی تکمیلی واحدها موسوم بهATDU را با موفقیت به اتمام برساند.این اسکادران با پوشش دادن 5040 کیاومتر طی 84 نبرد شبیه سازی شده و شلیک 2856 گلوله از انواع مختلف مهمات 120 میللیمتری و 84000 گلوله ی کالیبر 7.62 میلیمتری مسلسل کار خود را به اتمام رساند. هر روز نبرد شبیه سازیس شده 33 کیلومتر پیشروی در زمینهای ناهموار، 27 کیلومتر حرکت در سطوح جاده ای و شلیک 34 گلوله ی توپ 120 میلیمتری و 1000 گلوله مسلسل موازی با توپ اصلی را شامل میشد.



این آزمایشات اعتبار از دست رفته ی تانک چلنجر را به آن بازگرداند ولی با این حال در بازار فروش جهانی توفیق چندانی نصیب تانک نشد.علیرغم آزمایش تانک توسط کشورهای قطر ، عربستان سعودی و یونان هیچکدام از انی کشورها تمایلی به خرید تانک چلنجر2 از خود نشان ندادند. علت این امر رقابت فشرده در بازار جهانی و حضور رقبای سرسختی همچون سری تانکهای ابرامز ، لئوپارد2 ولکلرک بود. بدین ترتیب عمان به عنوان تنها مشتری خارجی تانک چلنجر2 باقی ماند و آخرین سری از سفارشات عمان در سال 2001 میلادی به ارتش آن کشور تحویل داده شد.

بدنه تانک چلنجر2 از سه بخش تشکیل شده است: اتاقک راننده که در جلوی بدنه قرار دارد، بخش فرماندهی و کنترل که در برجک قرار گرفته و بخش م<

نگار شده در برچسب:تانک ها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام داناي نهان و آشكار

در اقیانوس اطلس، منطقه شگفت انگیزی وجود دارد که تاکنون، تعداد زیادی از هواپیماها و کشتی ها، بی آنکه نشانه ای از خود برجای گذارند، به طرز اسرارآمیزی در آنجا ناپدید شده اند.
این منطقه مرگبار که اصطلاحا «مثلث برمودا» یا «مثلث شیطان» نامیده می شود، از شمال به جزیره «برمودا» از باختر به « فلوریدا» و از سوی خاور به نقطه ای از اقیانوس اطلس محدود میشود. حوادث شگفت انگیزی که در این نقطه از عالم اتفاق افتاده، دانشمندان را بر آن داشته است تا در « مثلث برمودا» به مطالعه و کاوش بپردازند و در رابطه با این حوادث، نظریات گوناگون ارائه دهند، ولی این کوشش ها، تا کنون کمکی به حل معما نکرده است.

 

مثلث برمودا


در حدود ساعت ۵/۱۰ شامگاه ۲۹ ژانویه ۱۹۴۸ هواپیمای بزرگ چهار موتوره بریتانیا موسوم به « استار تایگر» هنگامی که با ۲۶ مسافر و خدمه بر فراز « مثلث برمودا» پرواز می کرد، ناگهان به طرز اسرارامیزی ناپدید شد و دیگر هیچ خبری از آن به دست نیامد.
چند دقیقه قبل، تنها یک پیام رادیویی از خلبان هواپیما دریافت شده بود که اعلام کرده بود « هوا خوب است و هیچ مانعی وجود ندارد»

با این حال، هواپیمای « استار تایگر» ناپدید گردید و معلوم نشد چه بلایی بر سر آن آمد.
در ساعت ۴۵/۷ دقیقه بامداد روز ۱۷ ژانویه ۱۹۴۹ کاپیتان با هواپیمای خود از فرودگاهی در جزیره « برمودا» به هوا برخاست تا به «کینگستون» واقع در « جامائیکا» برود، ولی این هوایما نیز هنگام عبور از فراز « مثلث برمودا» به سرونوشت هواپیمای قبلی دچار گردید.
کاپیتان ۴۰ دقیقه پس از پرواز، طی یک تماس رادیویی، وضع هوا را عالی توصیف کرد و با اطمینان گفت که به موقع به « جامائیکا» خواهد رسید.
ولی این آخرین پیامی بود که از خلبان هواپیما دریافت شد و پس از آن، فقط سکوتی اسرار آمیز بر قرار گردید.
برای یافتن این هواپیما، قطعات شکسته آن، و یا حتی آثار روغن و بنزین بر سطح آب که می توانست سرنخی به دست دهد، جستجوی گسترده ای به عمل آمد، لیکن این جستجو کاملا بی فایده بود.
پیش از ناپدید شدن این دو هواپیما، حادثه شگفت انگیزی در مثلث برمودا رخ داده بود که توجه همگان را به خود جلب کرد و در حقیقت وجه تسمیه «مثلث برمودا» از آنجا ناشی شد.
وجه تسمیه «مثلث برمودا»
در روز ۵ دسامبر ۱۹۴۵ پنج بمب افکن از نوع «اونجر» به منظور انجام یک پرواز تمرینی که پرواز شماره ۱۹ نامیده می شد، از پایگاه نظامی « فورت لودردیل» واقع در « فلوریدا» به هوا برخاستند . طبق برنامه ، آنها می بایستی یک مسیر مثلث شکل را طی کنند و دوباره به پایگاه بازگردند.

 

مثلث برمودا

قبلا ***ین بار جنین تمرینی را انجام داده بودند، از این رو این ماموریت بر ایشان دشوار نبود. از سوی دیگر، خلبانان و خدمه این پنج بمب افکن را افرادی با تجربه و ماهر تشکیل می دادندم. و همه هواپیماها مجهز به بهترین دستاه بی سیم و تجهیزات هوانوردی بودند.
در ساعت ۱۰/۲ دقیقه آن روز، هر پنج بمب افکن به هوا برخاستند و با آرایشی زیبا و سرعتی در حدود ۲۰۰ مایل در ساعت به سوی خاور به پرواز در آمدند.
در ساعت ۴۵/۳ دقیقه، حادثه وحشتناکی رخ داد. ستوان «تایلو» فرمانده این اسکادران طی تماس رادیویی با برج مراقبت فریاد زد:
- برج مراقبت … وضع اضطراری پیش آمده … انگار ما از مسیر خود منحرف شده ایم… ما قادر نیستیم زمین را ببینیم… تکرار می کنم … ما قادر نیستیم زمین را ببینیم.
مسئول برج مراقبت پرسید:
- حالا در چه موقعیتی هستید؟
- موقعیت خود را به درستی نمی دانیم … اصلا نمی دانیم کجا هستیم . به نظر میرسد راه را گم کرده ایم.
مسئول برج مراقبت از این سخن بر خود لرزید. چگونه ممکن بود پنج هواپیما، با سرنشینان پر تجربه خود، در شرایطی که هوا کاملا مساعد بود راه خود را گم کنند.
برج مراقبت گفت:
- طاقت داشته باشید. به سوی غرب پرواز کنید.
ستوان « تایلور» پاسخ داد:
- ما اصلا نمی دانیم غرب کجاست… همه دستگاه ها از کار افتاده … همه چیز شگفت انگیز است. هیچ جهتی را نمی توانیم تشخیص دهیم.
حتی اقیانوس شکل دیگری به خود گرفته است…
چند لحظه بعد، دوباره صدای ستوان« تایلور» به گوش ریسید که دیوانه وار فریاد زد:
- ما وارد آب های سفید می شویم … خطر همچون دشنه ای به سوی ما می آید… کمک … کمک …
و این آخرین پیام ستوان « تایلور» بود و صدای او برای همیشه خاموش شد.
مسئولان فرودگاه، وضع اضطراری اعلام کردند و یک هواپیمای « مارتین مرینر» با ۱۳ سرنشین و مجهز به کلیه وسایل نجات از زمین برخاست تا به جستجوی پنج هواپیمای بمب افکن بپردازد، ولی شگفت اینکه این هواپیما نیز به همان سرنوشت پنج بمب افکن دچار گردید و برای همیشه ناپدید شد.
در ساعت ۴/۷ دقیقه بعد از ظهر آن روز، برج مراقبت نیروی دریایی در « اوپالوکا» پیام ضعیفی دریافت کرد که مربوط به یکی از هواپیماهای پرواز شماره ۱۹ بود. عجیب آن بود که به موجب پیش بینی، موجودی بنزین آخرین هواپیما می بایستی تقریبا دو ساعت پیش تمام شده باشد، در حالی که هنوز در آسمان بود.

سپیده دم روز بعد، ۲۴۲ فروند هواپیما و ۱۸ فروند کشتی به جستجوی هواپیماهای گمشده پرداختند، ولی اثری از آنها نیافتند. انگار این هواپیماها، قطره ای شده و به درون اقیانوس فرو رفته بودند.

هرگاه فرض کنیم که این پنج هواپیمای بمب افکن، در آسمان با یکدیگر تصادم کرده اند، می بایستی قطعات شکسته هواپیما و یا آثار و علائمی از این تصادم پیدا می شد و از سوی دیگر هنگامی که ستوان«تایلور» وضع اضطراری اعلام کرد، برخی از خدمه هواپیما می توانستند به وسیله چتر نجات، خود را از مهلکه رهایی بخشند، یا پس از سقوط در آب از وسایل ایمنی نظیر تشک های بادی و جلیقه های نجات استفاده کنند، در حالی که معلوم نیست چرا هیچ یک از این اقدامات صورت نگرفت . هواپیمای « مارتین مرینر» که به کمک این پنج هواپیما شتافته بود، به گونه ای ساخته شده بود که می توانست روی آب بنشیند، در حالی که این هواپیما نیز بی آنکه با برج مراقبت تماس بگیرد، به طرز اسرارآمیزی ناپدید شد.
واقعیت حادثه تا به امروز کشف نشده و این ماجرا همچنان در شمار یکی از اسرار حل نشده عالم، باقی مانده است. پس از این رویداد، تعداد زیادی هواپیما و کشتی همراه با سرنشینان آنها در منطقه مثلث برمودا ناپدید شده اند که تا کنون اثری از آنها به دست نیامده است و این حوادث موجب شده که دانشمندان نظریات گوناگون در رابطه با « مثلث برمودا» ارائه دهند.
نظرات دانشمندان در ارتباط با مثلث برمودا

پاره ای از این دانشمندان بر این اعتقادند که از مثلث برمودا، دریچه ای به دنیای دیگر گشوده می شود و این کشتی ها و هواپیماها از آن دریچه به بعد دیگری که برای ما ناشناخته است منتقل می شوند.
و گروهی دیگر گناه این حوادث را به گردن موجودات فضایی می اندازند و می گویند که ساکنان کرات دیگر، کشتی ها و هواپیماها را با سرنشینانش برای تحقیق به کرات خود می برند.
برخی دیگر نیز با توجه به فرضیه فرو رفتن قاره افسانه ای آتلانتیس به زیر آب ، بر این باورند که در اعماق آب های مثلث برمودا، بلور عظیمی وجود دارد که اشعه ای قوی تر از لیزر از آن ساطع می شود و این اشعه کشتی ها و هواپیماها را ذوب می کند. در نقشه های قدیم یقاره ای به نام « آتلانتیس» به چشم می خورد که امروزه اثری از این خشکی وجود ندارد، و دانشمندان حدس می زنند بر اثر وقوع فاجعه ای که ماهیت آن هنوز بر بشر معلوم نیست، در منطقه «مثلث برمودا» به اعماق اقیانوس فرورفته باشد.

 

مثلث برمودا

موقعیت مثلث برمودا

مثلث برمودا واقعا یک مثلث نیست، بلکه شباهت بیشتری به یک بیضی (و شاید هم دایره‌ای بزرگ) دارد که در روی بخشی از اقیانوس اطلس در سواحل جنوب شرقی آمریکا واقع است. راس آن نزدیک برمودا و قسمت انحنای آن از سمت پایین فلوریدا گسترش یافته و از پورتوریکو گذشته ، به طرف جنوب و شرق منحرف شده و از میان دریای سارگاسو عبور کرده و دوباره به طرف برمودا برگشته است. طول جغرافیایی در قسمت غرب مثلث برمودا ۸۰ درجه است، بر روی خطی که شمال حقیقی و شمال مغناطیسی بر یکدیگر منطبق می‌گردند. در این نقطه هیچ انحرافی در قطب نما محاسبه نمی‌شود.

وینسنت گادیس که مثلث برمودا را نامگذاری کرده، آن را به صورت زیر توصیف می‌کند: « یک خط از فلوریدا تا برمودا ، دیگری از برمودا تا پورتویکو می‌گذرد و سومین خط از میان باهاما به فلوریدا بر می‌گردد. »

 

مثلث برمودا

مشاهدات و گزارشات

در بیشتر اتفاقات مثلث برمودا ، اکثر هواپیماها در حالی ناپدید شده‌اند که تماس رادیویی خود را با ایستگاههای مبدا و مقصدشان تا آخرین لحظه حفظ کرده‌اند و یا برخی دیگر در لحظات آخر پیامهای غیر عادی مخابره کرده‌اند که حاکی از عدم کنترل آنان بر روی دستگاه و ابزارها بوده است و یا چرخش عقربه‌های قطب نما به دور خود و تغییر رنگ آسمان اطراف به زردی و مه آلودی ، آن هم در روز صاف و آفتابی و یا تغییراتی غیر عادی در آبها که تا لحظاتی قبل آرام بوده‌اند، بدون بیان هیچ دلیل روشنی از چگونگی این وقایع.

این پیامها رفته رفته ضعیف‌تر و غیرقابل تشخیص‌تر شده و یا سریعا قطع شده‌اند. دقیقا مثل اینکه چیزی ارتباط رادیویی را قطع کرده باشد و یا چنانچه اظهار عقیده شده، در حال دور شدن و عقب رفتن از فضا و زمان بوده و دورتر و دورتر شده‌اند. در برخی موارد گزارشها حاکی از آن بود که نوری ناشناخته و غیر قابل تشریح روئیت شده است. همچنین توده سیاه و تاریکی در سطح دریا که پس از مدتی ناپدید شده ، در جریان اتفاقات مزبور گزارش شده است.

در مواردی هم گزارش شده که نقطه تاریک بزرگی در میان ستارگان در آسمان دیده شده که نوری متحرک از طرف زمین به آن قسمت وارد شده و سپس هر دو ناپدید شده‌اند. در تمام مدت دیده شدن تاریکی ، دستگاهها و سایر ابزارهای قایق‌های ناظر از کار افتاده بودند که پس از رفع تاریکی آسمان ، دوباره شروع بکار کرده‌اند.

در یک مورد هم پیامی عجیب از یک کشتی باری ژاپنی بدین مضمون دریافت گردید. “خطری همانند یک خنجر هم اکنون … به سرعت می‌آید … ما نمی‌توانیم فرار کنیم …” در هر حال بدون اینکه مشخص شود خنجر چه بود، کشتی ناپدید شد.

 

مثلث برمودا

علل واقعه

علل فرضی طبیعی

توضیحات و علل فرضی مختلفی درباره حوادث مثلث برمودا ارائه شده است که معمول‌ترین فرضیات بر اساس مرگ غیر طبیعی (زیرا هیچ جسدی تا کنون بدست نیامده است.) بنا شده است. این توضیحات عبارتند از:

جزر و مد ناگهانی دریا در نتیجه زلزله در اعماق دریا ، وزش بادهای مخرب و اختلالات جوی ، گویهای آتشفشان که موجب انفجار هواپیماها می‌شود، گرفتار آمدن در جاذبه یک گرداب یا گردباد که باعث سقوط و انهدام هواپیماها یا انحراف مسیر کشتیها و مفقود شدن آنها در آب می‌شود، تحت تاثیر نیرویی مغناطیسی قرار گرفتن و اختلالات امواج الکترومغناطیسی، ولی این دلایل توجیه قابل قبولی برای ناپدید شدن هواپیماها و کشتیهای متعدد در یک منطقه نیست.
علل فرضی غیر طبیعی

دستگیری و ربوده شدن به وسیله زیردریایی یا بشقاب پرنده‌هایی متعلق به کراتی دیگر که برای تحقیق درباره حیات و زندگی باستان و حال ما انسانها به کره زمین آمده‌اند، می‌تواند علتی غیر طبیعی برای توجیه وقایع باشد.

یکی از عجیب‌ترین پیشنهادات در این مورد بوسیله ادگار کایس ، پیشگو و روانکاو و حکیم در دهه پنجم قرن بیست ، ارائه شده است. به عقیده وی قرنها قبل از کشف اشعه لیزر ، بومیان سواحل اقیانوس اطلس از کریستال به عنوان یک منبع انرژی و قدرت استفاده می‌کردند. به نظر کاین نوعی نیروی شیطانی القا شده از سوی آنها ، در عمق یک مایلی در قسمت غرب اندروس غرق شده که هنوز در برخی مواقع باعث از کار انداختن ابزار و وسایل الکتریکی کشتیها ، هواپیماها و در نهایت نابودی آنها می‌گردد.

ام. ک. جساپ که یک فضانورد ، منجم و متخصص کره ماه است، در کتابش به نام « در مورد بشقاب پرنده‌ها » ابزار می‌دارد که ناپدید شدن کشتیهای مشهور در مثلث برمودا ، به وسیله اجسام پرنده صورت گرفته است. وی مفقود شدن خدمه آنها را نیز به اجسام مزبور ربط می‌دهد. به عقیده جساپ یوفوها هر چه هستند، حوزه مغناطیسی موقتی ایجاد می‌کنند که دارای طرحی یونیزه شده است و می‌تواند باعث متلاشی شدن یا ناپدید شدن هواپیماها و کشتیها گردد. او روی این سوال کار می‌کرد که چگونه نیروی مغناطیسی کنترل شده و می‌تواند باعث نامرئی شدن گردد. نظریه میدان واحد انیشتین او را مجذوب کرده بود. جساپ هر دو اینها را کلیدی می‌دانست برای ظهور و محو شدن ناگهانی بشقاب پرنده‌ها و ناپدید شدن کشتیها و هواپیماها. ولی مرگ امکان ادامه فعالیت و نتیجه گیری را از جساپ گرفت و تحقیقاتش نیمه تمام ماند.
گذشته و آینده برمودا

به نظر می‌رسد که این منطقه طی زمانهای متمادی گذشته نیز در افسانه‌ها به منزله مکانی ترسناک وجود داشته و حتی خیلی قبل از تاریخ کشف آن و بعد از آن تاریخ تا صدها سال با عناوین «دریایی از مقبره‌ها» ، «مثلث شیطان» ، «مثلث مرگ» ، «دریای بدبختی» ، «گورستان آتلانتیک» نامیده می‌شده است.
شومی و بدشگونی مثلث برمودا حتی در عصر فضا نیز باعث تعجب انسانهایی چون کریستف کلمب و فضانوردان آپولو ۱۳ که یکی کاشف در زمین و دیگری در فضاست، شده است.

اینکه چرا وقایع عجیب این منطقه گزارش نمی‌شود، شاید به دلیل ایجاد رعب و وحشت عمومی باشد، شاید هم چون دلیل اصلی وقایع معلوم نیست، اتفاقات مربوطه بازتاب نمی‌یابد. البته در اغلب گزارشات ارائه شده هم سانسورهایی وجود دارد که اصل وقایع را سرپوشیده نگه می‌دارد.

*
آیا این مثلث دوباره قربانیان دیگری می‌گیرد؟

*
آیا بشر موفق به کشف راز آن خواهد شد؟

و بسیاری آیاها و پرسشهای بی جواب دیگر که مسلما در ذهن شما هم وجود دارد.

گردآوری: مجله آنلاین روزِ شادی

نگار شده در برچسب:مثلث برمودا, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خالق توانا

برخى واژه ها جادویى اند «فرعون» از جمله این واژه هاست. ولى به راستى فرعون چگونه آدمى بوده، چیزى در بین آسمان و زمین، نیل و صحارى به براى نخستین بار در فرانسه در یک نمایشگاه تاثیرگذار، که توسط «انستیتوى جهان عرب» برگزار شده، موضوع شناخت کامل پادشاه مصر و رازهاى آن به صورت جدى مطرح مى شود. صدها قطعه نایاب، برخى آثار و ابنیه تاریخى، جملگى سرشار از زیبایى افسون کننده و پر از رمز و راز در معرض دید مردمى قرار گرفته که افسون و جذبه مصر باستان برایشان حد و اندازه اى ندارد. اکسپرس در این مقاله در پى کلیدهاى این دنیاى رازگونه است، جایى که تقدس و افسانه پردازى انسان ها شانه به شانه یکدیگرند، هنر و سیاست کاملاً با یکدیگر هماهنگ اند، عظمت و صمیمیت با یکدیگر همسرند، و انسان با طبیعت در صلح و آشتى است دنیایى که از ازلیت با ما سخن مى گوید.در اینجا به اسراری درباره فراعنه می پردازیم از آنجا که اسرار زیادی درباره فراعنه وجود دارد و همه آنها جالب و بر اساس اکتشافات جدید در حال بررسی دوباره هستند موضوع جالبی برای تحقیق بسیاری از اندیشمندان و مصرشناسان و... می باشد ما سعی می کنیم در این مقالات به جمع آوری این اسرار بپردازیم.

پادشاه جوان مصر که آخرین بازمانده نسل سلطنتی پرقدرتی در این کشور به شمار می رفت،در حالی از دنیا رفت که هنوز سالهای زیادی از عمر او نگذشته بود.فرعون جوان باید قرنها در مقبره خود باقی می ماند تا قرنها بعد گروهی از باستان شناسان بتوانند آرامگاه او را پیدا کنند و مومیایی فرعون معروف مصر را در حالی بیابند که آسیب چندان زیادی به مقبره او وارد نشده بود.با کشف مومیایی این فرعون،عصر جدیدی در شناخت اسرار مصر باستان آغاز شد؛اما همانند هر یافته جدیدی که در علم مطرح می شود،پرسشهای بسیار زیادی را نیز با خود به همراه آورد.آیا فرعون جدید به قتل رسیده بود؟آیا بقایای جسد مومیایی شده او رازهای مرگ فرعون را با خود به همراه داشت؟اینها پرسشهایی است که زمان به آنها پاسخ می دهد.در تاریخ مصر باستان دوره های اوج فراوانی را می توان سراغ گرفت.شکوه معماری اهرام،اوج طراحی معابد،طراحی تقویم دقیق بر مبنای طلوع ستاره شباهنگ و دهها مورد دیگر؛اما همه این اوجها در قالب حکومت هایی رخ داد که در راس آن شخصی به نام فرعون قرار داشت.پادشاهان بزرگ مصر علی رغم تغییرات بنیادی،کودتاها و حملات نظامی و... همواره خود را در ساختار حکومتی فراعنه وارد می کردند و ادامه حکمرانی خود را در این قالب انجام می دادند،حتی وقتی ایرانیان در زمان هخامنشیان مصر را ضمیمه قلمروی حکمرانی خود کردند،سلسله ای به نام فراعنه ایرانی را بنیان گذاشتند.این سلسله فراعنه از دوران اساطیری آغاز می شود و تا پایان دوره تاریخی ادامه یافت،اما در این میان برخی سلسله ها به واسطه پادشاهان قدرتمند آن سلسله ها،با تغییرات بنیادینی که در آن رخ داده است،مورد توجه ویژه قرار دارد.یکی از مهمترین دوره های سلطنتی مصر باستان سلسله ای است که به عنوان هجدهمین سلسله عصر طلایی مصر از آن نام برده می شود.این پادشاهی در بازه 1539 تا 1075 پیش از میلاد بر سرزمین نیل حکم می راند و پادشاهان برجسته ای در این دوره حکمرانی کردند،یکی از پرقدرت ترین فراعنه این سلسله،آمون هوتپ سوم بود که به مدت 4 دهه بر مصر حکمفرمایی کرد؛اما جانشین او سرمنشاء تغییرات وسیعی در حکمرانی مصر شد،این فرعون سنت مذهبی مصری را که تا آن زمان بر پرستش آمون استوار بود،تغییر داد و پرستش آتون(قرص خورشید)را جایگزین آن کرد و نام خود را به آخن آتون(خدمتگزار آتون)تغییر داد.این فرعون پایتخت خود را از شهر باستانی تبس به شهر تازه ساز آخت آتن(یا به نام امروزی آن آمارنا) منتقل کرد و با یکی از زنان پرقدرت تاریخ مصر ازدواج کرد تا نام ملکه نفرتی تی در تاریخ مصر جاودانه شود،اگرچه نفرتی تی فرزند پسر نداشت،اما همسر دوم او فرزندی آورد که جانشین فرعون پرقدرت مصر آخن آتون شود.فرعون بعدی که به نام توت عنخ آمون شناخته می شود هیچ گاه مانند اجدادش سلطنت طولانی نداشت و در حالی که یک سال مانده بود تا دومین دهه زندگی اش را سپری کند جان خود را از دست داد تا یکی از رازهای بزرگ تاریخی شکل بگیرد.

3300 سال پس از آن که دوره سلطنت توت عنخ آمون به پایان رسید،گروهی از کاوشگران غربی وارد مصر شدند و تمرکز خود را بر جستجوی مقبره های فراعنه ای متمرکز کردند که از دستبرد دزدان آثار عتیقه جان سالم به در برده بود،هوارد کارتر،یکی از برجسته ترین این کاوشگران بود که در سالهای دهه 1920 موفق به انجام یکی از پرهیاهوترین کشفهای باستان شناسی شد.هوارد کارتر موفق شد در یکی از مقبره های قدیمی را در دره شاهان(آرامگاه فراعنه مصر)باز کند و با اتاق سالم و دست نخورده ای روبه رو شود که در میانه آن تابوتی عظیم قرار داشت.این تابوت چند لایه،جنازه مرد جوانی را مراقبت می کرد که با دقت ویژه ای مومیایی شده بود و در چندین لایه محافظ نگهداری می شد.هوارد کارتر درون این مقبره به پادشاه توت می نگریست.اگرچه این کشف بسیار باارزش تلقی می شد،اما از حاشیه نیز در امان نماند و داستان معروف نفرین فراعنه بسرعت بر اصل ماجرا سایه انداخت.مرگ مشکوک چند نفر از اعضای تیم اصلی کاوش باعث دامن زدن به قدرت جادویی فراعنه شد،اما این داستانی نبود که به این سادگی ها پایان پذیرد.در سال 1968 گروهی از پژوهشگران پزشکی که با بهبود روشهای تشخیص پزشکی عصر جدیدی را آغاز کرده بودند،به بررسی یک بیمار کهنسال پرداختند که با استفاده از ابزارهای رادیوگرافی به اسرار مرگ توت عنخ آمون پی ببرند.این گروه با احتیاط کامل جنازه فرعون مصر را از جعبه ای که هوارد کارتر او را در آن قرار داده بود،خارج کردند و زیر دستگاه تابش اشعه x بردند.یافته های اولیه پرتوی x مدارکی را از وضعیت استخوانی فرعون قدیم مصر آشکار می کرد که باعث شد بسیاری از محققان فرضیه قتل وی را تایید کنند.بر مبنای این داده ها،آثاری از یک ضایعه برخوردی در پشت جمجمه کشیده فرعون به چشم می خورد و همین امر دلیل شاید واضحی برای اثبات فرضیه قتل فرعون بود.به هر روی ،فرعون بار دیگر آرام گرفت تا این که قریب به 40سال بعد بار دیگر آرامش پادشاه بر هم خورد و این بار دانش آغاز هزاره سوم به یاری باستان شناسان آمد.عقربه های ساعت 6 بعدازظهر روز 5 ژانویه ۲۰۰۵ را نشان می داد که بار دیگر گروهی از دانشمندان به سراغ فرعون پرآوازه مصری رفتند شاید در طول تاریخ فراعنه هیچیک از آنها معروفیت فرعون جوان را به دست نیاورده اند.گروهی از محققان مصری مومیایی توت عنخ آمون را وارد یک دستگاه اسکن پیشرفته پزشکی کردند تا این بار اطلاعات باارزش تری به دست آورند.این بار نمای دقیق تری از آناتومی بدن این فرعون به دست آمد.بر مبنای نتایج این CT-Scan جدید مشخص شد،در قسمت جمجمه علاوه بر قسمتی که در تصویرهای اشعه X خود را نشان می داد در دو نقطه دیگر نیز ضایعه ای استخوانی وجود دارد و در حوالی سینوسها،در نزدیک گوش و در پشت گردن با حالت جمع شدگی مواد مواجه هستیم.این بررسی ها به جای این که نظریه قتل را تایید کند،بیشتر آن را زیر سوال می برد.تمام این آسیبها امکان داشت در حین جابه جایی فرعون در زمان کشف مومیایی از سوی گروه کارتر رخ داده باشد.برمبنای ساختار دندانها که در این اسکن به طور کامل و بوضوح مشخص شدند،سن توت عنخ آمون هم به طور دقیق تعیین شد،توت عنخ آمون در هنگام مرگ تنها 19سال سن داشته است و همانند همه اعضای خانواده سلطنتی از جمجمه های کشیده برخوردار بوده است.اعضای این خانواده بنا بر دلیلی که درباره آن مناقشه است،در دوره کودکی که جمجمه نازک و شکل پذیر بوده سر را در بین تخته های ویژه ای می گذاشتند تا به جای شکل طبیعی حالتی کشیده به خود گیرد و روی سایر استخوان ها نیز از عارضه ای غیرطبیعی نشان داشت.در ناحیه اتصال استخوان پا و همچنین در ناحیه گردن ضایعه ای به چشم می خورد که با توجه به سلامت اجزای اسکلت بعید است مربوط به یک بیماری فرعون باشد و بیشتر احتمال می رود نتیجه آسیبهایی باشد که در حین جابه جایی جنازه به آن وارد شده باشد.بررسی دقیق اندام 68/1 متری توت عنخ آمون واقعیات تازه ای درخصوص سلامت فرعون جوان آشکار کرد اما مهمترین دستاورد هنوز باقی بود.بر مبنای داده های این Scan پیشرفته،گروهی از دانشمندان،شروع به بازسازی چهره فرعون کردند،برجستگی های گونه،ساختار ماهیچه ای و اضافه کردن بافتهای فرسوده شده با کمک یک رایانه پیشرفته،باعث شد کم کم چهره افسانه ای این فرعون پس از 3300سال آشکار شود.با کمک دانش قرن 21رازهای دوره کهن شکل گرفتند و خود را آشکار کردند.اگر چه چهره نهایی اعلام شده با بسیاری از باورها تطابق کامل نداشت،اما به هرحال غیر از رنگ پوست همه چیز آن واقعی بود،دانشمندان هیچ مدرکی که بتواند رنگ واقعی پوست فرعون جوان را مشخص کند،نداشتند و به همین دلیل تصاویر رسم شده از مقبره فراعنه،مرجع انتخاب رنگ پوست قرار گرفت.اگر حالت جمجمه،حالت چشم و گونه ها همه مبتنی بر واقعیات بودند؛اما به هرحال رنگ چهره فرعون همیشه در هاله ای از ابهام قرار خواهد داشت...

کاهنان دربار فراعنه در تمدن مصر باستان، در زمره مرموزترین شخصیت های تاریخ به شمار می روند تا جایی که در خصوص زندگی برخی از آنان کتاب هایی مستقل به چاپ رسیده است.

هوش و فراست این دولت مردان در سایه تمدن مصر، تنها به دایره نفوذ انکارناپذیر آنان در ساختار حکومت فراعنه ختم نمی شو؛ بلکه با تسلط آنان برخی از علوم مانند، فیزیک و شیمی با استفاده از نوع معماری و مواد مهلک و سمی، مقبره فراعنه رابه مرگ بارترین مکان ها برای هر فرد متجاوز به قبر فراعنه تبدیل می کردند تا جایی که هرفرد راه یافته به گنجینه های مدفون در مقابر، اگر از تله های گوناگون چون فرو ریختن سقف با حرکت خود و با برداشتن سنگی از قبور عبور کند، گرفتار قارج های سمی می شود که در فضایی بسته انتظار هر راهزنی را می کشد.

تبحر معماران مصر باستان در مهندسی اهرام تا بدان جا بود که وقتی یکی از رهبران شوروی سابق حضور در مقبره یکی از فراعنه در اهرام ثلاثه را در برنامه های خود قرار داده بود. سروسی جاسوسی شوروی سابق (کاگ ب) با نتیجه گیری از آخرین داده های دانشمندان در خصوص تمرکز انرژی در نقطه مرکزی آرامگاه، دیدار وی را لغو کرد.

امروز آمیزه ای از واقعیت های اثبات شده علمی با برخی از حوادث و اتفاقات روزمده زندگی، به سوژه ای جذاب برای نویسندگانی مبدل شده است که مخاطبین خود را برای لحظه ای در فضای افسانه و حقیقت رها می سازند.

در هفدهم فوریه سال 1923 م. در شهر لوکسور1 مصر، حدود بیست نفر در برابر یک دیوار سنگی گرد آمده بودند. این دیوار چندین هزار سال پیش تعبیه شده بود تا آرامش ابدی فرعون جوان «توتن خامون»2 را حفظ کند.

در حدود بیست نفر شاهد، پشت سر اردکارنارون3 و هوارکارتر4 باستان شناسان انگلیسی که سرنوشت خارق العاده شان موجب شد تا در سراسر جهان مشهور شوند، صف کشیده بودند. اندکی از یساعت دوی بعدازظهر گذشته بود. چند دقیقه بعد، هئوارکارتر تخریب این دیوار را که راه ورودی مقبره را بسته بود، آغاز کرد.

بازوی کارتر بالا رفت. در دست راست او یک چکش سنگین بود و با دست چپش مته بزرگی را گرفته بود تا این دیوار اسرارآمیز را سوراخ کند. حاضرین جملگی می لرزیدندو لردکارنارون ناخودآگاه به فکر کتیبه ای افتاد که بر روی گل آخری نقش بسته بود. چند هفته پیش این کتیبه را یافته و با زحمت بسیار موفق به خواندن متن آن شده بودند. در این کتیبه، ظاهرا به پیدا کنندگان مقبره چنین اعلام خطر شده بود:

«هرکسی که آرامش فرعون را بر هم زند، عفریت مرگ بال های خود را بر او خواهد کوفت». کارتر، سوراخی را به اندازه دو برابر قطر بازوی خود ایجاد کرد و مقبره را به مدد یک لامپ برقی روشن کرد. جزئیات درون فضای آرامگاه را دیگر می شد به روشنی دید. درخشش اشیاء، چشمانش را زد. همه جا روی دیوارها و روی زمین آکنده از طلا بود. آرامگاه زرین در برابر دیدگان بهت زده باستان شناسان می درخشید. این دو مرد شکاف دیوار را وسیع تر کردند. صندوق زرین عظیمی تقریبا همه فضای مقبره را انباشته بود. در یک سوی آن دو در فقل تعبیه شده بود که بدون زحمت و سروصدای زیاد باز شدند. در درون این صندوق، یک جعبه دیگر آن هم طلایی وجود داشت؛ اما بر روی درهایی که در صندوق قرار گرفته بود، مهر و موم دست نخورده ای دیده می شد که معلوم بود از زمان تدفین فرعون تا این زمان، هیچ کس آن چه را که پشت این مقبره در بسته پنهان شده، ندیده است.

این دو باستان شناس، با دقت هر چه تمام تر، درهای سرداب را بستند و دوباره راه آن را مسدود کردند.

در میان حاضرانی که در بحر مکاشفت فرو رفته بودند، هیچ کس یک کلمه صحبت نمی کرد. در آن جا، یک وزیر، چندتن صاحب منصب عالی مقام دولت، باستان شناسان، دانشمندان، بازرس های کل اداره باستان شناسی مصر و دو زن وجود داشتند. در این جمع بیست نفری، سیزده نفر آنها در مدت چند ماه به طرز خشونت بار و مرموزی از بین رفتند...

در حدود چهل روز بعد، هوارکارتر از قاهره تلگرامی دریافت کرد به او خبر داده شده بود که لردکارنارون شدیدا بیمار است. هوارکارتر که در لوکسوربود، زیاد به این تلگرام اهمیت نداد؛ ولی به زودی تلگرام دومی با این عبارت رسید: لردکارنارون به طور جدی بیمار است و تب شدیدی دارد.

کارتر با شتاب فراوان به سوی پایتخت مصر روانه شد.

دوازده روز بود که لردکارنارون با تب های بسیار شدید دست و پنجه نرم می کرد. در اطاقی که در هتل کنتینانتال داشت، گرما غالبا به چند درجه می ریسید. پسر لردکارنارون برای دیدن و مواظبت دائمی پدر به مصر رسید. در همان شب ورود، در ساعت دو و ده دقیقه کم شب، توسط پرستار از خواب بیدار شد. پدش مرده بود. به اطاق پدر دوید و در لحظه ای که می خواست وارد اطاق شود، ناگهان همه چراغ ها خاموش شد.

خواهر لردکارنارون اشک می ریخت و آخرین کلماتی که لرد بر زبان جاری کرد، وافعا عجیب بودند: «صدایش را می شنیدم به دنبالش راه افتاده ام...» در همان لحظه ای که لرد در قاهره مشغول جان دادن بود. هزاران کیلومتر دورتر، یعنی در انگلستان و در منزل خانوادگی کارنارون ها، سگ کوچک لرد شروع به نالیدن کرد و آن گاه بر روی دو پای خود ایستاد و سپس مرد.

چند روز بعد، باستان شناس آمریکایی آرتورمیس5 که به کارتر کمک کرده بود تا دیوار اطاق فرعون راخراب کند، احساس خستگی کرد. پیش از آن که حتی پزشکان بتوانند کوچک ترین اظهار نظری کنند، عقلش را از دست داد و در همان هتلی که لرد از دنیا رفته بود، او نیز جان داد.

در همان زمان ها، میلیاردر معروف آمریکایی جرج جی گلوله6 که شدیدا از مرگ دوست قدیمی خود لردکارنارون متأثر شده بود، به وسیله کارتر، مقبره توتن خامون را تماشا کرد و فردای آن روز، تب وحشتناکی او را انداخت. پزشکان نظر دادند که بر اثر نارسایی قلبی مرده است. مرگی که به هر حال عجیب و غریب بود و چهار هفته بعد از اعلامیه او در انکار نفرین فراعنه روی داد؛ یعنی همان روزی که در موزه قاهره که توسط جمال محرز اراده می شد اشیای گران بهایی را که از مقبره توتن خامون به دست آمده بود. قرار می دادند؛ به ویژه ماسک طلایی این فرعون را که بیست و پنج لیور سنگینی داشت.

در تاریخ سوم نوامبر 1962 م. یک پروفسور پزشکی و زیست شناسی دانشگاه قاهره، تعد از مطالعه تمام نظریه ها و طرح نظریه داریواکتیویته و همی طور مسمومیت محیط مقبره فرعون به علت بسته بودن کامل، خود را برای اعلام نظریه جنجال آفرین در باب این به اصطلاح نفرین آماده می کرد. پرفسور عزالدین طاها، این حقه اسرارآمیز را شکسته بود. روزنامه نگاران سراسر جهان به سالن کنفرانس هجوم آوردندو پروفسور رشته کلام را به دست گرفت.

«چندمی سال است که من تعداد فراوانی از باستان شناسان و کارکنان موزه ها را مورد معاینه قرار می دهم. در تمام موارد مشاهده کرده ام که در بدن مریض های من ویروسی وجود دارد که موجب تورم مجاری تنفسی شده و تب های بسیار شدیدی را موجب می شود: لذا توانسته ام در انسبیتوی میکروب شناسی دانشگاه قاهره، یک سلسله ویروس های خطرناکی را که موجب ناخوشی های گوناگون است و بین آنها ویروس آسپرژینوس نیژر7 نیز بود، مشخص کنم. این ویروس می تواند به طور غیر عادی در درون مومیایی ها، در مقابر و اهرام، حدود حداقل سه تا چهارهزار سال زنده بماند...» .

پرفسور طاها چنین نتیجه گرفت: «این کشف، یک بار برای همیشه این فکر خرافی را در هم می کشند که جستارگرانی که در مقابر باستانی کار کرده اند، ویر تأثیر نفرین مرده باشند. امروز هنوز هم کسانی هستنات که به تأثیر نیروهای فوق طبیعی باور دارند9 ؛ ولی ما بر این مزخرفات خط بطلان می کشیم».10

شب سوم نوامبر 1962 م. بسیاری از کسانی که درتماس با مومیایی فراعنه، مقابر و اهرام بوده اند، از سخنان پرفسور طاها تسکین یافتند و ترسشان از میان رفت. روزنامه نگاران چکیده های فراوانی از کنفرانس طاها تهیه کرده و منتشر نمودند. «ما بر این مزخرفات خط بطلان می کشیم» و البته که این حرفها چرند و پرند بود. توجیه مرگ اسف بار حدود سی نفر محقق، فقط از جهت علمی مقدور است و نظریه پرفسور طاها قابل نقض و رد نبود.

چند روز بعد، پرفسورطاها در جاده بین قاهره و سوئز اتومبیل می راند. او پشت فرمان بود و در کنارش دو نفر از همکاران علمی او نشسته، از این مزخرفات سخن می گفتند که ناگهان، درحالی که اتومبیل پرفسور طاها در هفتاد کیلومتری مشرق قاهره مشغول رفتن بود، بدون هیچ دلیلی به طرف دست چپ منحرف شد و این اتومبیل در این جاده خلوت با اتومبیل دیگری بی دلیل تصادف کردو پرفسور طاها و دو همکارش بی درنگ به قبل رسیدند؛ ولی مسافران اتومبیل دیگر فقط جراحات اندکی برداشتند. تشریح جسد پرفسور طاها یشان داد که او نیز قربانی نارسایی قلبی شده است!

نگار شده در برچسب:اسرار مصر, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خدايي كه اشك را آفريد تا سرزمين وداع آتش نگيرد

سفر در زمان چطور انجام ميشود؟ تونل زمان چیست؟

سفر در زمان چطور انجام ميشود؟

يكي از جالبترين افكار بشر، ايده جابجايي در بعد زمان است.

البته اگر از يك بعد ديگر به قضيه نگاه كنيم همه ما مسافر زمان هستيم. همين الان كه شما اين را ميخوانيد، زمان در حول و حوش و به پيش ميرود و آينده به حال و حال به گذشته تبديل ميشود. نشانه اش هم رشد موجودات است. ما بزرگ ميشويم و ميميريم. پس زمان در جريان است.

آلبرت اينشتين با ارائه نظريه نسبيت خاص نشان داد كه اين كار از نظر تئوري شدني است. بر طبق اين نظريه اگه شيئي به سرعت نور نزديك شود گذشت زمان برايش آهسته تر صورت ميگيرد. بنابراين اگر بشود با سرعت بيش از سرعت نور حركت كرد، زمان به عقب برگردد. مانع اصلي اين است كه اگر جسمي به سرعت نور نزديك بشود جرم نسبي ان به بينهايت ميل ميكند لذا نميشود شتابي بيش از سرعت نور پيدا كرد. اما شايد يه روز اين مشكل هم حل شود. بر خلاف نويسنده ها و خيالپردازها كه فكر ميكنند سفر در زمان بايد با يك ماشين انجام شور، دانشمندان بر اين عقيده هستند كه اينكار به كمك يك پديده طبيعي صورت ميگيرد. در اين خصوص سه پديده مد نظر است: سياهچاله هاي دوار، كرم چاله ها و ريسمانهاي كيهاني.

سياهچاله ها: اگر يه ستاره چند برابر خورشيد باشد و همه سوختش را بسوزاند، از انجا كه يك نيروي جاذبه قوي دارد لذا جرم خودش در خودش فشرده ميشود و يك حفره سياه رنگ مثل يه قيف درست ميكند كه نيروي جاذبه فوق العاده زيادي دارد طوري كه حتي نور هم نميتواند از ان فرار كند.

 

اما اين حفره ها بر دو نوع هستد. يه نوعشان نمي چرخند لذا انتهاي قيف يك نقطه است. در انجا هر جسمي كه به حفره مكش شده باشه نابود ميشود. اما يه نوع ديگر سياهچاله نوعي است كه در حال دوران است و برا همين ته قيف يه قاعده داره كه به شكل حلقه اس. مثل يك قيف واقعي است كه تهش باز است. همين نوع سياهچاله است كه ميتواند سكوي پرتاب به آينده يا گذشته باشد. انتهاي قيف به يك قيف ديگر به اسم سفيدچاله ميرسد كه درست عكس ان عمل ميكند. يعني هر جسمي را به شدت به بيرون پرتاب ميكند. از همين جاست كه ميتوانيم پا به زمانها و جهان هاي ديگر بگذاريم.

 


كرم چاله : يك سكوي ديگر گذر از زمان است كه ميتواند در عرض چند ساعت ما را چندين سال نوري جابجا كند. فرض كنيد دو نفر دو طرف يك ملافه رو گرفته اند و ميكشند. اگر يك توپ تنيس بر روي ملافه قرار دهيم يك انحنا در سطح ملافه به سمت توپ ايجاد ميشود.

اگر يك تيله به روي اين ملافه قرار دهيم به سمت چاله اي كه ان توپ ايجاد كرده است ميرود. اين نظر اينشتين است كه كرات آسماني در فضا و زمان انحنا ايجاد ميكنند؛ درست مثل همان توپ روي ملافه. حالا اگه فرض كنيم فضا به صورت يك لايه دوبعدي روي يه محور تا شده باشد و بين نيمه بالا و پايين ان خالي باشد و دو جرم هم اندازه در قسمت بالا و پايين مقابل هم قرار گيرد، آن وقت حفره اي كه هر دو ايجاد ميكنند ميتواند به همديگر رسيده و ايجاد يك تونل كند. مثل اين كه يك ميانبر در زمان و مكان ايجاد شده باشد. به اين تونل ميگويند كرم چاله.


اين اميد است كه يك كهكشاني كه ظاهرا ميليونها سال نوري دور از ماست، از راه يك همچين تونلي بيش از چند هزار كيلومتر دور از ما نباشئ. در اصل ميشود گفت كرم چاله تونل ارتباطي بين يك سياهچاله و يه سفيدچاله است و ميتواند بين جهان هاي موازي ارتباط برقرار كند و در نتيجه به همان ترتيب ميتواند ما را در زمان جابجا كند. آخرين راه سفر در زمان ريسمانهاي كيهاني است. طبق اين نظريه يك سري رشته هايي به ضخامت يه اتم در فضا وجود دارند كه كل جهان را پوشش ميدهند و تحت فشار خيلي زيادي هستند. اينها هم يه نيروي جاذبه خيلي قوي دارند كه هر جسمي را سرعت ميدهند و چون مرزهاي فضا زمان را مغشوش ميكند لذا ميشود از انها براي گذر از زمان استفاده كرد.

 


تونل زمان : واقعيت يا خيال ؟

حالا اينها رو گفتيم ولي چند اشكال در اين كار است. اول اينكه اصلا نفس تئوري سفر در زمان يك پارادوكس است. پارادوكس يا محال نما يعني چيزي كه نقض كننده(نقيض) خودش در درونش است. يك مثال :اگه خدا ميتواند هر كاري را انجام دهد پس آيا ميتواند سنگي درست كند كه خودش هم نتواند تكانش دهد؟ اين يك پارادكس است چون اگر بگوييم آري پس انوقت با اينكه خدا هركاري را ميتواند انجام دهد متناقض است و اگر بگوييم نه باز هم همان ميشود يعني خدا هر كاري را نميتواند انجام دهد. يك مثال ديگر اين است كه اگر من در زمان به عقب برگردم , به تاريخي كه هنوز بدنيا نيامده بودم پس چطور ميتوانم انجا باشم. يا مثلا اگر برگردم و پدربزرگ خودم را بكشم پس من چطور بوجود اومده ام؟ يك راه حلي كه براي اين مشكل پيدا شده است، نظريه جهانهاي موازي است. طبق اين نظريه امكان دارد چندين جهان وجود داشته باشد كه مشابه جهان ماست اما ترتيب وقايع در انها فرق ميكند. پس وقتي به عقب برميگرديم در يك جهان ديگر وجود داريم نه در جهاني كه در ان هستيم. طبق اين نظريه بينهايت جهان موازي وجود دارد و ما هر دستكاري كه در گذشته انجام بدهيم يك جهان جديد پديد مي ايد.

نگار شده در برچسب:سفر در زمان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خالق زمين و زمان

سفر در زمان غیرممکن است، مگر آن‌که...

دانش های بنیادی - رؤیای سفر در زمان سال‌هاست که ذهن انسان را به خود مشغول کرده؛ اما شبیه‌سازی مهبانگ با استفاده از متامتریال، نشان می‌دهد تا زمانی که آنتروپی در جهان رو به افزایش است، حرکت پیکان زمان معکوس نخواهد شد.

محبوبه عمیدی: اگر از علاقمندان به سفر در زمان باشید، حتما سری «بازگشت به آینده»، دکتر امت براون و خودروی دلورین او را که یک ماشین‌ زمان تمام‌عیار بود، به خاطر می‌آورید. آزمون تازه محققان دانشگاه مریلند که ب؟     

 

 

 

 آلبرت انیشتین (1879-1955) مقاله زیر را شش سال قبل از مرگش در سن هفتاد سالگی برای اولین شماره مجله مانتلی ریویو نوشت. در این هنگام از زمانی که او درجه دکترای خود را در فیزیک با طرح نظریه نسبیت و برابری ماده و انرژی گذراند 44 سال می‌گذشت. تئوری نسبیت اینشتین تاثیر عظیمی بر علم گذاشت و نتایج جدیدی و عمیقی را درباره طبیعت و فضا، زمان، حرکت، ماده، انرژی و روابطی که بر آنها حاکم است، عرضه کرد. به زبان ساده، تئوری او از جمله مطرح می‌کرد که میزان حرکت ساعت در فضا با افزایش سرعت کاهش می‌یابد و اینکه انرژی و ماده برابر و قابل تبدیل به یکدیگرند. این فرمول فرصتی برای تحقیقات بعدی روی اتم فراهم کرد و سرانجام با انفجار اتم به اثبات رسید.

 

اطلاعات به دست آمده از امکان دسترسی هیتلر به بمب اتمی، نگرانی زیادی را در آستانه جنگ جهانی دوم ایجاد کرده بود. اینشتین به عنوان یک شهروند آلمانی، همراه با عده دیگری از دانشمندان اروپایی از چنگ هیتلر گریخته بود. تردیدی نداشت که اگر بمب به دست دیکتاتور آلمان بیفتد، برای رسیدن به اهداف خود کوچکترین تردیدی در تخریب جهان به خود راه نخواهد داد. از این رو وقتی دانشمندان فیزیک مهاجر، نامه‌ای را در مورد استفاده از بمب اتمی به اینشتین دادند و از او خواستند که وی از شهرت خود استفاده کرده و آن را با امضای خود برای فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا بفرستد، او چنین کرد.

 

تصور انیشتین این بود که ایالات متحده و بریتانیا جوامعی دموکراتیک هستند و دستیابی به بمب اتمی از طرف آنها فقط برای آزادی انسان به کار خواهد رفت. دولت ایالات متحده با استفاده از فیزیکدانان مهاجر و دانشمندان بریتانیایی، طرح محرمانه «مانهاتان» را در سال 1939 پی ریخت و دانشمندان به کار مطالعه و ساخت بمب اتمی پرداختند. سرانجام ایالات متحده در 16 ژوئیه 1945 اولین بمب اتمی را در کشاکش جنگ در صحرای الاموگوردو در نیومکزیکو آزمایش کرد. با انفجار این بمب، دمای سطح زمین در محل انفجار به صدمیلیون درجه فارنهایت، یعنی سه برابر حرارت داخل خورشید و ده‌هزار برابر دمای سطح آن، رسید. تمامی اشکال حیات، از روییدنی‌ها تا جانداران، به شعاع 5/1 کیلومتری مرکز انفجار کاملا نابود شدند. پس از انفجار، ژنرال لزلی گرووز مدیر طرح مانهاتان به معاون خود گفت: «جنگ به پایان رسید. یک یا دو بمب اتمی کار ژاپن را تمام خواهد کرد.»

 

پرزیدنت هاری ترومن که در کنفرانس پتسدام شرکت کرده بود، از موفقیت این انفجار مطلع شد و متعاقب آن به ژاپن اولتیماتوم داد. کمتر از دو ماه بعد، ایالات متحده دو بمب اتمی خود را به ترتیب در روزهای 6 و 9 اوت در هیروشیما و ناگازاکی منفجر کرد. نتایج دهشتناکی که این بمبها به جا گذاشتند تا آن زمان برای بشریت ناشناخته بود.

 

انفجار بمب با انفجار تصورات خوشبینانه اینشتین نسبت به دولتمردان ایالات متحده و بریتانیا مقارن بود. اینشتین که شاهد نادیده گرفتن درخواستهای دانشمندان در مورد عدم استفاده از بمب اتمی علیه ژاپن بود، عمیقا دریافت که اگر دانشمندان به دور و برکنار از فعالیت اجتماعی، تنها به کشفیات علمی خود دل خوش کنند، به ابزار خطرناک و بی اراده ای در دست سیاستمداران بی تقوا و بازیگر تبدیل خواهند شد. اینشتین از آن پس با همه شهرت جهانی، بیشترین تلاش خود را معطوف به استقرار یک دولت جهانی کرد. او توصیه می کرد که نمایندگان این دولت، مستقیما از طرف ملتها انتخاب شوند و امیدوار بود از طریق چنین سازمانی بتوان صلح و امنیت جهان را تامین کرد.

 

در عین حال وی از این امر غافل نبود که حاکمیت سرمایه در جهان سرمایه داری،‌کنترل اطلاعات و دخالت تعیین کننده در انتخابات، نهادها و سازمانهای اجتماعی را به گونه ای شکل می دهد تا سود بیشتری به دست آورد. و نیز به صور پیچیده ای، به طور مستقیم یا غیر مستقیم از آگاه شدن مردم برای استفاده از حقوق طبیعی شان جلوگیری می کند. در نتیجه فقر، فحشا و فساد را گسترش می دهد و با نهادینه کردن جهل، به فلج کردن وجدان و آگاهی افراد جامعه می پردازد.

 

اینشتین به جز استقرار نظام سوسیالیستی، راهی برای نجات انسان از فاجعه نظام سرمایه داری، که انسان را در تمام سطوح به ابزار بی اراده ای تبدیل می کند، نیافت. از این رو در سال 1939 در میان طوفانی از تهمت‌ها و حملاتی که به اتهام کمونیست بودن در ایالات متحده به وی نسبت داده شد، نظرات خود را شجاعانه درباره سوسیالیسم برای اولین شماره مانتلی ریویو نوشت. مقاله زیر ترجمه ای از این نوشته است.

ا شبیه‌سازی مهبانگ در فضایی بند‌انگشتی اجرا شده، نشان می‌دهد رؤیایی سفر در زمان در دنیای ما محقق نخواهد شد و باید به تماشای ماشین‌های زمان در آثار علمی‌تخیلی اکتفا کنیم.

به گزارش نشنال‌جئوگرافی، ایگور اسمالیانینو و یو- جو هانگ از دانشگاه مریلند، با استفاده از خواص متامتریال، دستگاهی ابداع کرده‌اند که نشان می‌دهد «پیکان زمان» تنها در یک جهت حرکت خواهد کرد و قادر نیست با بازگشت مجدد روی مسیر پیشین، اثر بروز وقایع و رخدادها را از میان ببرد.

متامتریال برای ایجاد فضای سه‌بعدی
دستگاه شبیه‌سازی که توسط محققان دانشگاه مریلند ساخته شده، با 20 میلی‌متر طول از قرار گرفتن رشته‌های طلا و پلاستیک به تناوب در کنار یکدیگر ایجاد شده و ساختاری دارد که می‌تواند جهت پرتوهای نور را منحرف کند.

ماده به کار گرفته‌شده در این دستگاه نوعی متامتریال است که در سال‌های اخیر انواع دیگر آن برای تولید شنل نامرئی یا ابرعدسی‌ها که می‌توان به وسیله آنها طول‌موج‌های کوتاه‌تر از طول‌موج مرئی را تماشا کرد، استفاده شده‌اند.

متخصصان اخترفیزیک نیز با استفاده از خواص این ماده به ایجاد سیاهچاله‌ مصنوعی و شبیه‌سازی جهان‌های موازی دست زده‌اند.
شیوه استفاده محققان دانشگاه مریلند از این ماده نیز جالب‌توجه است. به دلیل خاصیت منحصربه‌فرد متامتریال در انحراف نور، معادلاتی که عبور ذره در زمان را نشان می‌دهند، مشابه معادلاتی خواهند بود که حرکت فوتون‌ها و دیگر ذرات کوانتومی مانند پلاسمون‌ها -ذراتی که از ارتعاش الکترون‌های آزاد در محیط پلاسما شکل می‌گیرند- را توضیح می‌دهند.

اسمالیانینو می‌گوید: «در این نوع مواد، حرکت پلاسمون‌ها بسیارشبیه به حرکت ذرات در فضای مینکووسکی (چهاربعدی) خواهد بود. در نتیجه این ابزار مدل کوچکی از جهان 4بعدی را ایجاد خواهد کرد که حرکت افقی در سطح متامتریال معرف حرکت سه‌ بعد فضایی و حرکت عمودی مشابه حرکت بعد چهارم یعنی زمان خواهد بود».

جهان بی‌نظم‌تر از آن است که به زمان فرصت بازگشت بدهد
اسمالیانینو و هانگ، برای آزمون نهایی و شبیه‌سازی مهبانگ در متامتریال از پرتو لیزر سبز استفاده کردند. این پرتو با تحریک اتم‌های طلا باعث تولید پلاسمون‌ها شد و پلاسمون‌ها مانند آن‌چه در مهبانگ پیش‌بینی می‌شود، تنها از یک نقطه به اطراف منتشر شدند اما هر چه بیشتر از یکدیگر فاصله می‌گرفتند، بی‌نظمی در آنها واضح‌تر می‌شد.

مطابق قانون دوم ترمودینامیک، آنتروپی (بی‌نظمی) در سیستم‌های بسته با گذشت زمان افزایش می‌یابد و این دقیقا اتفاقی است که در این سیستم نیز رخ داده است.

اگر سفر در زمان در دنیای ما ممکن باشد، باید در این مدل پلاسمون‌ها بتوانند عینا مسیری را که پیش از این طی کرده‌اند، دوباره طی کنند. آنتروپی سیستم، عبور از مسیر پیشین را غیرممکن خواهد کرد و می‌دانیم که این آنتروپی با گذشت زمان باز هم در حال افزایش است.

نتیجه اینکه اگر این آزمایش بی‌نقص باشد، باید رؤیای سفر در گذشته و آینده را برای همیشه فراموش کنیم. اما این آزمایش مخالفانی هم دارد که استفاده از متاتریال و خواص آنرا چندان صحیح نمی‌دانند، به شبیه‌سازی‌های رایانه‌ای و نتایج حاصل از آن اعتماد بیشتری دارند یا از نظر آنها این آزمون بسیار پیش‌پا‌افتاده طراحی شده است.

آندریاس آلبریخت، کیهان‌شناس دانشگاه کالیفرنیا که یکی از این مخالفان است، ایده جالبی دارد، او می‌گوید: «سفر در زمان تنها به نقطه‌ای بستگی دارد که دارید روی آن زندگی می‌کنید. شاید این سفر در جهان ما غیرممکن باشد اما می‌توانید جهان دیگری را تصور کنید که آنتروپی آن مرتب در حال افزایش و کاهش است. در این جهان فنجان‌های شکسته به حالت اول‌شان برخواهند گشت، پیرها جوان می‌شوند و همه چیز باز هم طبیعی است. فکر نمی‌کنید بهتر باشد ما هم کمی ذهنیت‌مان در مورد گذشته، حال و آینده را تغییر بدهیم».سفر در زمان یک واقعیت؟

 

 

            

 

       یکی از جالبترین افکار بشر، ایده جابجایی در بعد زمان است.
 

 

البته اگر از یک بعد دیگر به قضیه نگاه کنیم همه ما مسافر زمان هستیم. همین الان که شما این را میخوانید، زمان در حول و حوش و به پیش میرود و آینده به حال و حال به گذشته تبدیل میشود. نشانه اش هم رشد موجودات است. ما بزرگ میشویم و میمیریم. پس زمان در جریان است.

آلبرت اینشتین با ارائه نظریه نسبیت خاص نشان داد که این کار از نظر تئوری شدنی است. بر طبق این نظریه اگه شیئی به سرعت نور نزدیک شود گذشت زمان برایش آهسته تر صورت میگیرد. بنابراین اگر بشود با سرعت بیش از سرعت نور حرکت کرد، زمان به عقب برگردد. مانع اصلی این است که اگر جسمی به سرعت نور نزدیک بشود جرم نسبی ان به بینهایت میل میکند لذا نمیشود شتابی بیش از سرعت نور پیدا کرد. اما شاید یه روز این مشکل هم حل شود. بر خلاف نویسنده ها و خیالپردازها که فکر میکنند سفر در زمان باید با یک ماشین انجام شور، دانشمندان بر این عقیده هستند که اینکار به کمک یک پدیده طبیعی صورت میگیرد. در این خصوص سه پدیده مد نظر است: سیاهچاله های دوار، کرم چاله ها و ریسمانهای کیهانی.

سیاهچاله ها: اگر یه ستاره چند برابر خورشید باشد و همه سوختش را بسوزاند، از انجا که یک نیروی جاذبه قوی دارد لذا جرم خودش در خودش فشرده میشود و یک حفره سیاه رنگ مثل یه قیف درست میکند که نیروی جاذبه فوق العاده زیادی دارد طوری که حتی نور هم نمیتواند از ان فرار کند

 

.    

 

 

 

      اما این حفره ها بر دو نوع هستد. یه نوعشان نمی چرخند لذا انتهای قیف یک نقطه است. در انجا هر جسمی که به حفره مکش شده باشه نابود میشود. اما یه نوع دیگر سیاهچاله نوعی است که در حال دوران است و برا همین ته قیف یه قاعده داره که به شکل حلقه اس. مثل یک قیف واقعی است که تهش باز است. همین نوع سیاهچاله است که میتواند سکوی پرتاب به آینده یا گذشته باشد. انتهای قیف به یک قیف دیگر به اسم سفیدچاله میرسد که درست عکس ان عمل میکند. یعنی هر جسمی را به شدت به بیرون پرتاب میکند. از همین جاست که میتوانیم پا به زمانها و جهان های دیگر بگذاریم.

 

        

 

 

 

        کرم چاله : یک سکوی دیگر گذر از زمان است که میتواند در عرض چند ساعت ما را چندین سال نوری جابجا کند. فرض کنید دو نفر دو طرف یک ملافه رو گرفته اند و میکشند. اگر یک توپ تنیس بر روی ملافه قرار دهیم یک انحنا در سطح ملافه به سمت توپ ایجاد میشود.

اگر یک تیله به روی این ملافه قرار دهیم به سمت چاله ای که ان توپ ایجاد کرده است میرود. این نظر اینشتین است که کرات آسمانی در فضا و زمان انحنا ایجاد میکنند؛ درست مثل همان توپ روی ملافه. حالا اگه فرض کنیم فضا به صورت یک لایه دوبعدی روی یه محور تا شده باشد و بین نیمه بالا و پایین ان خالی باشد و دو جرم هم اندازه در قسمت بالا و پایین مقابل هم قرار گیرد، آن وقت حفره ای که هر دو ایجاد میکنند میتواند به همدیگر رسیده و ایجاد یک تونل کند. مثل این که یک میانبر در زمان و مکان ایجاد شده باشد. به این تونل میگویند کرم چاله.

 


این امید است که یک کهکشانی که ظاهرا میلیونها سال نوری دور از ماست، از راه یک همچین تونلی بیش از چند هزار کیلومتر دور از ما نباشد. در اصل میشود گفت کرم چاله تونل ارتباطی بین یک سیاهچاله و یه سفیدچاله است و میتواند بین جهان های موازی ارتباط برقرار کند و در نتیجه به همان ترتیب میتواند ما را در زمان جابجا کند. آخرین راه سفر در زمان ریسمانهای کیهانی است. طبق این نظریه یک سری رشته هایی به ضخامت یه اتم در فضا وجود دارند که کل جهان را پوشش میدهند و تحت فشار خیلی زیادی هستند. اینها هم یه نیروی جاذبه خیلی قوی دارند که هر جسمی را سرعت میدهند و چون مرزهای فضا زمان را مغشوش میکند لذا میشود از انها برای گذر از زمان استفاده کرد.

تونل زمان : واقعیت یا خیال ؟

حالا اینها رو گفتیم ولی چند اشکال در این کار است. اول اینکه اصلا نفس تئوری سفر در زمان یک پارادوکس است. پارادوکس یا محال نما یعنی چیزی که نقض کننده(نقیض) خودش در درونش است. یک مثال :اگه خدا میتواند هر کاری را انجام دهد پس آیا میتواند سنگی درست کند که خودش هم نتواند تکانش دهد؟ این یک پارادکس است چون اگر بگوییم آری پس انوقت با اینکه خدا هرکاری را میتواند انجام دهد متناقض است و اگر بگوییم نه باز هم همان میشود یعنی خدا هر کاری را نمیتواند انجام دهد. یک مثال دیگر این است که اگر من در زمان به عقب برگردم , به تاریخی که هنوز بدنیا نیامده بودم پس چطور میتوانم انجا باشم. یا مثلا اگر برگردم و پدربزرگ خودم را بکشم پس من چطور بوجود اومده ام؟ یک راه حلی که برای این مشکل پیدا شده است، نظریه جهانهای موازی است. طبق این نظریه امکان دارد چندین جهان وجود داشته باشد که مشابه جهان ماست اما ترتیب وقایع در انها فرق میکند. پس وقتی به عقب برمیگردیم در یک جهان دیگر وجود داریم نه در جهانی کهدر ان هستیم. طبق این نظریه بینهایت جهان موازی وجود دارد و ما هر دستکاری که در گذشته انجام بدهیم یک جهان جدید پدید می اید        

 

نگار شده در برچسب:سفر در زمان چگونه ممكن است, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام داناي توانا

انسان توانایی های بسیاری دارد، مغز او پیچیده است و بسیاری از توانایی های آن هنوز برای بشر واضح و روشن نیست. کارهای روزمره انسان برگرفته شده از مغز اوست، این کارها گاهی جنبه ظاهری و گاهی جنبه ماوراء الطبیعه دارد.از قرن گذشته تا کنون ابر قدرتها فعالیتهای زیادی در زمینه انرژی باطنی و قدرتهای زهنی و روانی انسان در جهت رسیدن به اهداف سیاسی و نظامی انجام داده اند این فعالیتها شامل جاسوسی با روشهای غیر معمول، اثر گذاری بر اجسام و افراد از راه دور و ساخت و بکارگیری سلاح های سایکوترونیک (روتن الکترونیکی) می باشد. با دسیابی به این توانایی می توان بدون درگیری مستقیم بر مغز رهبران دشمن مسلط شد و به راحتی هر دستوری را به آن ارسال کرد و یا این دستورات را به مغز افراد دشمن داده و کاری را که مطلوب است با آنها انجام داد، همچنین بدون حضور فیزیکی در جلسات سری دشمن از صحبت ها و نتایج آن با خبر شد و یا انرژی انفجار بمب های هسته ای را در هر نقطه دنیا به صورت آنی ارسال کرد.

از دیرباز تا کنون بشر علاقه وافری برای دستیابی به قدرتها و انرژی های ماوراء الطبیعه داشته است. غیب گویان با بدست آوردن اطلاعات از راه دور و پیش گویی آینده، جادوگران با احضار ارواح و طلسم کردن افراد و یا شکستن طلسم دیگران جزو اولین کسانی بودند که به روشهای علوم فرا روانی دست پیدا کردند. در اساطیر یونان باستان و حماسه ای "ایلیاد" کشتی های "آکایی ها" توسط "کالچاس" طالع بین به سمت تراوا هدایت می شدند. البته این افراد همیشه هم از قدرت خود با نیت شر استفاده نمی کنند بلکه در بسیاری از اوقات از این انرژی با نیت خیر به منظور درمان بیماریها و هیپنوتیزم افراد استفاده می گردند. خون آشامان هم در دوران خود با انجام کارهای ماوراء الطبیعه خود شر، وحشت و ترس را بر پیکره جامعه ها وارد نمودند.گفته می شود که آلمان نازی با شروع جنگ جهانی دوم و بهره گیری از تمامی علوم در جهت نظامی از پدیده های ماوراء الطبیعه یا PSI)) هم بهره جست. هیتلر می خواست با جمع کردن (مدیومها) در یک مرکز فرا روانی و تلفیق علم و جادو، جنگ را به به کنترل خود درآورند. انگیسی ها نیز با آگاه شدن از این موضوع سعی کردند که با امکانات موجود و از افراد ماوراء الطبیعه خود (مدیوم) برای پیدا کردن زیردریایی های آلمانی استفاده کنند.

پدیده ماوراءالطبیعه (PSI) شامل ادراک فرا حسی (FSP) و روان جنبشی (PK) است.در ادراک فراحواسی اطلاعات و اخبار از طریق راههای غیر قابل توضیح به دست می آید مانند تله پاتی (ارتباط ذهنی بین افراد)، غیب گویی (بدست آوردن اطلاعات از راه دور)، پیش گویی (آگاه شدن از وقایع و اتفاقات آینده).در روان جنبشی نیز عوامل غیرقابل توضیح بر ماده اثر می گذارد مانند حرکت اشیاء با نگاه کردن به آن توسط افراد مدیوم. تاکنون بسیاری از دانشمندان سعی بر این داشتند  تا به وجود مادی این قدرت ها پی ببرند که تحقیقات آنها نتیجه ای در بر نداشت زیرا که این پدیده وجود مادی ندارد.

پدیده ماوراء الطبیعه پس از جنگ جهانی دوم برای مقاصد سیاسی،نظامی،اطلاعاتی و ...توسط کشورهای ابر قدرت به کار گرفته شد.سازمان اطلاعاتی انگلیس نیز در بعضی از امور با همکاری افراد مدیوم ماموریت های خود را انجام می دهد.یکی از ماموران سابق سازمان اطلاعاتی جاسوسی آمریکا (CIA) به نام ویکتورمارچتی در یک اظهار نظر باورنکردنی چنین می گوید که پنکوفسکی یکی از برجسته ترین جاسوسان غربی در شوروی سابق بود،وی در سال 1962 شناسایی،دستگیر و اعدام شد. مارچتی میگوید پس از مرگ پنکوفسکی نیز از طریق یک مدیوم با احضار روح پنکوفسکی اطلاعات نظامی را از وی می گرفتند.

شوروی سابق نیز در زمینه سلاح های سایکوترونیک پیشتاز معرکه بود،زیردریایی یو اس اس ترشر (کوسه ماهی) در تاریخ 10 آوریل 1962 با 129 خدمه در اقیانوس اطلس به طرز عجیبی ارتباطش با بیرون قطع شده و نیروی دریایی آمریکا بعد از جستجو لاشه این زیردریایی را با 129 خدمه آن که کشته شده بودند پیدا کرد.بعدا منابع موثقی خبر دادند که این زیردریایی توسط یک سلاح سایکوترونیکی شوروی سابق و در حضور خروشچف هدف قرار گرفته است،سلاح فوق می تواند بمب اتمی را منفجر کند و انرژی آن را به فرابعد زمان و مکان فرستاده و در هر مکان از دنیا که مورد نظر است انرژی فوق را فرود آورده و آزاد نماید.در تاریخ 11 آوریل 1962 دقیقا یک روز پس از حادثه غرق شدن زیردریایی کوسه ماهی روسها دومین آزمایش سلاح سایکوترونیکی خود را باز هم در حضور خروشچف انجام دادند، در این آزمایش آنها با استفاده از سلاح فوق انرژی انفجار یک بمب اتمی را در محلی در کف اقیانوس اطلس و نزدیک مثلث برمودا منتقل کردند که آزمایش موفقیت آمیز و در آن نقطه قارچی از آب به ارتفاع یک مایل به هوا پرتاب شد.خروشچف از انجام آزمایشات فوق بسیار خوشنود و حتی گفته شده که کلید شلیک دو آزمایش را شخص خروشچف فشار داده است.خروشچف در ژانویه 1960 درباره این سلاح ها چنین می گوید: ابر اسلحه ای که فقط در اختیار دانشمندان شوروی است می تواند تمامی آثار حیاط را بر روی زمین نابود کند.حدود سال 1967 آمریکایی ها متوجه شدند که روسها سالانه حدود 500 میلیون دلار برای تحقیقات فرا روانی هزینه می کنند.آمریکایی ها نیز تلاش مضاعفی را برای دستیابی به این پدیده انجام دادند.موسسه تحقیقاتی (SRI) که در سانفرانسیسکو واقع شده و بیش از 2700 دانشمند برجسته (بسیاری از نخبگان و برندگان جایزه نوبل) مشغول به تحقیق در زمینه های علمی گوناگون است.در زمینه پدیده (PRI) نیز مشغول به تحقیق می باشند، رابرت گیتس رئیس سلبق (CIA) در تاریخ 28 نوامبر 1995 در شبکه تلویزیونی (ABC) گفت (CIA) از سال 1972 با صرف هزینه بالایی در مرکز تحقیقاتی (SRI) مشغول به تحقیقات در خصوص پدیده (PSI) است.

 

 

نگار شده در برچسب:دانشمندان فرا بشري, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام يكتاي هميشه پيروز

وافن‌اِس‌اِس‌ها (به آلمانی: Waffen SS:یعنی گروه مسلح) یکی از شاخه‌های نظامی آلماندر جنگ جهانی دوم بودند. گرچه از امکانات کمی بهره می‌بردند (بجز اس‌اس‌های هیتلری) اما با استفاده از همین امکانات کم وحشت را در دل دشمنان می‌انداختند. هم در دو جبههٔ شرق و غرب اروپا نام لشگرهای وافن اس‌اس وحشت در دل دشمنان می‌انداخت؛ یعنی به عبارت دیگر شوروی وهم متفقین غرب می‌دانستند یک وافن اس اس تا آخرین قطرهٔ خون خود از کشورش دفاع می‌کند؛ بدون اینکه ترسی از تجهیزات دشمن داشته باشد. به خاطر همین وافن اس اس‌ها در جنگ علاوه بر اینکه تأثیر گذار بودند؛معروف هم شده بودند. لشگرهای مختلف وافن اس اس از آغاز جنگ تا پایان جنگ، تقریباً در همهٔ جبهه‌ها حضور داشتند وعدهٔ زیادی از سربازان وافن اس اس جان خود را در همین جبهه‌ها از دست دادند.

رهبری این شاخه را هاینریش هیملر به عهده داشت                                              

در سال‌های پس پایان جنگ جهانی اول پس از شکل‌گیری جمهوری وایمار احزاب مختلفی سر کار آمدند هر حزببرای بیرون کردن دیگری از گروه‌های فشار استفاده می‌کرد و رهبران احزاب مختلف برای کنار زدن حزب مخالف خود از هیچ کاری کوتاهی نمی‌کردند. پس حزب‌ها نیاز به محافظان(بادی‌گارد) داشتند و بسته به نوع نام حزب‌ها اسم‌های گوناگونی داشتند. آدولف هیتلر نیز از این قاعده مستثنی نبود و حزب او نیاز به محافظان داشت. همین کار باعث شد به دستور شخص آدولف هیتلردر سال ۱۳۰۲ خورشیدی گروه Stabwache (تلفظ:اشتاب وَخِه) گارد صاحب منصبان برای محافظت از سران بلند پایه حزب ناسیونال سوسیالیست تشکیل شد.رهبری این گروه مثل همیشه به وفادارترین کسان به حزب به یوزف برختولد و یولیوس شرک واگذار شد تا کار محفاظت از افراد را به عهده گیرند. بعدها این گروه ۲۰۰ نفره نامی بس ترس آور برای دشمنان شد که به نام نیروهای وحشت آدولف هیتلر یاStossTrupp (تلفظ:اشتوس تروپ) خوانده می‌شد.

در سال ۱۳۰۲ که آدولف هیتلر به جرم کودتا به زندان افتاد؛ حزب ناسوینال سوسیالیست هم تعطیل گشت و گروه اس‌اس هم نیز منحل گشت. پس از آزادی آدولف هیتلر از زندان دستور تشکیل گروه محافظتی جدید به نام گروه محافظت با نشان Schutzstaffen (تلفظ:شوتز اشتافن) را داد که به اس‌اس معروف شد. گروهی که بعدها جایگاهی مهم در تاریخ آلمان یافت.

تا سال ۱۳۰۶ گروه اس‌اس زیر نظر مستقیم حزب قرار داشت؛ اما از آنجا که هیتلر قدرت شناخت، استعداد درونی، ذاتی و توانایی افراد را داشت بر آن شد هاینریش هیملر را به فرماندهی کل اس‌اس گماشت. هیلمر تصمیم گرفت از اس اس سازمانی بزرگ بسازد.

نیروهایی که هاینریش هیملر ویاران او برای اس‌اس استخدام می‌کردند گلچینی بودند از بهترین، نیرومندترین و وفادارترین جوانان آلمانی که هم از دید جسمی، روحی، ذهنی وعقیدتی برتر بودند.

حزب در کنار اس‌اس یک سازمان دیگر را داشت به نام اس‌آ SA که توسط ارنست روهمیکی از دوستان هیتلر اداره می‌شد. این گروه در سال ۱۹۳۲ دارای چهارصدهزار نفر عضو بود. ارنست روهم که تشنهٔ قدرت بود علیه دوست قدیمی خود یعنی آدولف هیتلر دست به تحرکاتی زد؛ همین امر باعث شد به هیملر وی را از میان برداشت و در شب ۹ تیرماه همان سال تمام سران بلند پایه اس آرا از میان برداشت. این شب به شب خنجرهای برهنه معروف شد. آمارهای آن شب تعداد کشته شدگان سران مخالف را ۸۴ نفر می‌گویند و تمام اموال آنها به جرم خیانت به کشور مصادره شد.در روزهای قدرت گیری اس‌اس، رهبر این گروه شروع به ایجاد لشگرهایی کردند که کار آنها بیشتر تشریفاتی بود تا جنبه نظامی داشته باشد. از جملهٔ این گروه‌ها می‌توان از لشگر محافظان شخصی هیتلر نام برد که در زمان آغار جنگ و نیاز به افراد نخبه، تبدیل به یک واحد موتوریزهبه نام اس‌اس آدولف هیتلر شد. این لشگر با اینکه زیر گروه اس‌اس بود، اما ساختار و سازهٔ کاملاً متفاوت داشت. افراد این گروه در حضور آدولف هیتلر سوگند یاد می‌کردند و زیر دستور او کار می‌کردند. دیگر گروه دیگر اس‌اس که اینگونه بود می‌توان به آراس‌دی یاد کرد، که توسط هاینریش هیملر به وجود آمده بود و انتخاب سربازهای آن از برترینهای اس‌اس و گشتاپو برگزیده شده بودند.

با آغاز سربازگیری اس‌اس، مدارس ویژه‌ایی برای همین کار در بادتولزت و براونشوایگ تشکیل گشت تا افسران سربازان آینده وافن اس‌اس را تربیت کنند.[نیازمند منبع] هیملر ستوان پاول هاوزر را به عنوان مسئول و ناظر این آموزشگاه‌ها گماشت. از اقدامات ستوان می‌توان به ایجاد دو هنگ جدید به نام ژرمانیا و دویچلند اشاره کرد که بعدها تبدیل به تیپ و بعد به لشگر زرهی رایش و لشگر وایکینگ گشت.

آموزشگاه‌ها بر آموزش اعتقادی تاکید زیادی داشتند و این آموزش‌ها تا به حدی بود که کارشناسان جنگ جهانی دوم این را یکی از علت‌های ضعف وافن اس‌اس برمی شمارند.

اما کارشناسان معتقد هستند اگر لشگرهای گوناگون وافن اس‌اس را آنگونه که ورماخت را تجهیز کرده بودند؛ تجهیز می‌کردند. صفحه جنگ گونهٔ دیگر ورق می‌خورد.

با قطعی شدن حمله به لهستان هنگ‌های فرعی به هم پیوستند تا لشکرهای جدیدی به وجود آورند. در سال ۱۳۱۹ خورشیدی طی توافقی بین ارتش آلمان و اس‌اس ؛ عنوان رسمی وافن اس‌اس رسما به این گروه‌ها و لشکرها اطلاق شد.وافن اس‌اس تقریباً در هر نبردی حضور داشتند. از حمله به لهستان تا نبرد پیش دستی بارباروسا، کورسک، فتح خارکف، هجوم به یونان، فتح کیف و حتی نبردهای تن به تن شهری استالینگراد و همچنین محافظت از مرزهای مناطق اشغالی. روزهای پایانی جنگ سربازان کوچک یعنی سربازان نوجوانی که عضو وافن اس‌اس شده بودند از شهرهای آلمان در برابر مهاجمان دفاع می‌کردند و مهم‌ترین حضور این سربازان کوچک را می‌توان به میدان جنگ برلین، مقر حضور هیتلر اشاره نمود که دو لشکر محافظان اس‌اس و لشکر جمجمه مقاومت بسیاری در مقابل حملهٔ ارتش‌های شوروی به برلین از خود نشان دادند. سربازان کوچک از داخل کانال‌های فاضل آب حرکت می‌کردند و پشت سر سربازان روسی و تانک‌های آنها در می‌آمدند و آنها را نابود می‌کردند (تانک‌های T-۳۴ روسی از پشت دارای زرهی ضعیف‌تر بود وبا یک پانزر فوست به راحتی از پای در می‌آمد). سربازان کوچک باعث شدند گرفتن برلین برای ژنرال ژوکف به مدت ۲ هفته به عقب بیفتد.

هیملر که دوست داشت وافن اس‌اس فقط برای آلمانی‌ها نباشد[نیازمند منبع] و یک لشکر چند ملیتی برای مبارزه با کمونیسم داشته باشد یا به گفته خودش : «سرتاسر اروپا را از قوم خدانشناس بلشویک پاک کند».[نیازمند منبع]از آنجا که هیتلر به این کار راضی نمی‌شد و به چند ملیتی بودن تعدادی چند از لشکرهای ورماخت راضی بود و هیچ تمایلی به چند ملیتی شدن وافن اس‌اس نداشت، [نیازمند منبع] سرانجا هیملر او را به انجام این کار قانع کرد.[نیازمند منبع] در سال ۱۳۱۹ خورشیدی این عمل تصویب گشت. لشکر چند ملیتی با نام لشگروایکینگ به وجود آمد و فرماندهی آنرا بر عهد سرتیپ فلیپس اشتاینر سپردند.[نیازمند منبع]

به زودی زود دواطلبانی از سراسر جهان به این لشگر پیوستند. این داوطلبان از کشورهایی چون هلند، فرانسه، دانمارک، اسپانیا، بلژیک، فنلاند، آذربایجان، ارمنستان، اوکراین، رومانی، یونان، هند و.... در بین این دواطلبان تعداد زیادی نیز از روسیه بودند واین به خاطر مبارزه با گروه‌های دوستار شوروی و کمونیسم بود که تعدادی از این سربازان به خاطر تسویه حساب شخصی دست به جنایات‌های مخفی زدند که به وافن اس اس هیچ رابطه‌ای نداشتاین سپاه بزرگ دارای یونیفرمی شبیه به نیروی ورماخت بود ولی دارای رنگ‌های گوناگون، سیاه پرکاربرد ترین رنگ بود و این هم به خاطر اینکه وحشت آور باشد. همچنین لشگر‌های مختلف از آرم‌های مخصوص به خود را مورد استفاده قرار می‌داند. برای فرق بین نیروی ورماخت و وافن اس اس اس، اس اسی‌ها از بازوبندی با نشان پرچم آلمان نازی استفاده می‌کردند والبته این بازوبند را به هر کسی نمی‌دادند. همچنین به اینان نیز چند مدال مخصوص به خود علاوه بر مدالهای شجاعت و فداکاری تعلق می‌گرفتمتاسفانه لشگرهای مختلف وافن اس اس را آنگونه که باید تجهیز نکردند و به آنها سلاح‌های درجهٔ پایین می‌داند و عموماً از سلاح‌های ساخت جمهوری چک، فنلاند وکشورهای دیگر می‌دادند. البته لشگر ژرمانیا(به معنی کشور آلمان) دارای سلاح‌های به روزدر زمان خود بود و همین باعث کارا بودن این لشگر می‌شد. گرچه لشگر‌های دیگر به تجهیز ژرمانیا نمی‌رسیدند ولی این از کارکرد آنها نکاست و در ادامه باید گفت هر چیز گنجایش خود را دارد بنابراین لشگر که خوب تجهیز نشود نمی‌توان از آن به اندازه یک لشگر تا دندان مسلح انتظار داشت

نگار شده در برچسب:وافن اس اس ها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار دانا

حقایقی در مورد زبان ترکی

 همان طوری که میدانید ما در کشوری زندگی می کنیم که با همه ادعاهایش با نام اسلام هنوز نتوانسته است که مساوات را در بین مردمان مختلف این کشور برقرار کند و همیشه تبعیض در این حکومت بوده وهست.و در این میان فارسی بعنوان یک زبان حاکم بر قومیتهای دیگر بوده و این زبان یا به قول سازمان یونسکو لهجه دست چندم و از رده خارج را به عرش رسانیده اند. ( سازمان یونسکو فارسی رابه عنوان لهجه 27 عربی معرفی کرده و تا به امروز فارسی را به عنوان یک زبان به رسمیت نشناخته است ) و زبانهای دیگر همچون ترکی را که قدمت و قدرت آن خیلی بیشتر و فراتر از فارسی هست را محکوم کرده اند و آموختن زبان مادری را که حق مسلم هر فردی در هر نقطه دنیا هست را از ما دریغ کرده اند.و ما هم اکنون به زبان ترکی حرف میزنیم و به فارسی مینویسیم.و این یعنی فاجعه و مرگ تدریجی زبان و فرهنگ ما.ما متعلق به ملت بزرگی هستیم که به آن ملت ترک میگویند،و تا زمانی به ما ترک خواهند گفت که به زبان ترکی حرف بزنیم.و مسلما به فرد ترکی که فارسی حرف بزند،ترک نخواهند گفت.شوونیسم فارس همیشه با نسبت دادن القاب زشت به قومیتهای دیگر کوشیده است تا ما هویتمان را رد کرده و فرهنگ و زبانمان را عوض کنیم.و فارس بودن را افتخار بزرگی بدانیم،که در این راه نیز تا حدی موفق بوده اند.ولی اگر ما خودمان،فرهنگمان،و ملیتمان را بشناسیم آنموقع به خودمان و زبانمان افتخار خواهیم کرد.چون زبان ترکی زبانی هست که قدمت آن خیلی بیشتر از فارسی بوده و یک زبان اصیل است و نه یک زبانی که از یک زبان دیگر منشا گرفته باشد.زبان ترکی ناب بوده و زیر مجموعه هیچ زبانی نیست.و فرهنگ ما هم خیلی فراتر از دیگر فرهنگهاست.و قدمت ما هم بسیار دور است.و خاکی که ما درآنیم هزاران سال پیش از میلاد مسیح نیز مال ما بوده و هست و خواهد بود.پس بر ما واجب است که زبانمان را یاد گرفته و بر آن قدر نهیم.و نگذاریم فرزندانمان هم مثل ما بیسواد بمانند.آری بیسواد.کسی که نتواند به زبان مادریش بنویسد و بخواند بیسواد است.و زبان هرکس به درد خودش می خورد. برای اینکه فرق زبان و فرهنگمان را با فارسی مقایسه کنم به این دو جمله اکتفا میکنم که، یک : تعداد افعال در زبان ترکی در حدود بیست و چهارهزار و در فارسی پنج هزار عدد میباشد.و دوم : اگر به کلماتی مثل قاشق، بشقاب، قابلمه، توجه کنید حتما در میابید که زمانی که فارسها با دستهایشان غذا میخوردند.ترکها از این وسایل استفاده مینمودند و با توجه به ترکی بودن این لغات در می یابیم که این وسایل از ترکها به فارسها رسیده است.و اگر امروز آنها به ما القابی را نسبت میدهند.اگر در باره ما و خودشان مطالعه کنند درمی یابند که خودشانند نه ما.پس بیایید به ترک بودنمان افتخار کنیم .سخن من با آن عده از کسایی است که نفهمیده و ندانسته قضاوت می کنند . و اما از این حرفها که بگذریم .من در این صفحه سعی خواهم کرد که تا حد مقدور شما را با زبان ترکی آشنا کنم .و لااقل آنهایی که نمیتوانند به این زبان بنویسند و بخوانند، بتوانند. زبان ترکی در رده گروهبندی زبانها جزو دسته اورال آلتاییک بوده و از زبانهای التصاقی یا پسوندی است.یعنی با اضافه شدن یک پسوند به یک کلمه کلمه جدیدی به وجود می آید. وپیشوند و میانوند در این زبان به ندرت دیده میشود.و در این زبان همه افعال با قاعده بوده و فقط یک فعل بی قاعده وجود دارد ( فعل ایمک به معنی بودن ) که آنهم در ترکی امروزی کاربرد ندارد .یعنی اینکه ریشه فعل ثابت بوده و در زمانهای مختلف ریشه تغییر نمی کند.این زبان در بین ترکهای دیگر کشورها همچون ترکیه و آذربایجان با حروف لاتین نوشته میشود.و در ایران هم باحروف لاتین و هم با حروف عربی قابل نگارش هست.ولی در اصل این زبان با حروف لاتین نوشته میشود.و تعداد حروف در این زبان، زبان ترکی آذربایجانی سی و دو عدد میباشد.که نه تا از آنها حروف با صدا و بقیه بی صدا میباشند.در زبان ما سه حرف باصدا بیشتر از فارسی بوده و این صداها در زبانهایی همچون آلمانی و فرانسوی هم موجود میباشند.و اما فارسی در گروهبندی زبانها در دسته اروپایی-هندی قرار دارد.و می بینیم که زبان ترکی و فارسی کاملا از هم متمایز بوده.و بعضی ها که ادعا دارند زبان ترکی ما از زبان فارسی یا همان لهجه فارسی نشات گرفته خیلی در اشتباه هستند و باید در افکارشان تجدید نظر دهند.!!!!!

 

جایگاه زبان ترکی و بررسی آن در مقایسه با سایر زبانها

کلیه اطلاعات زیراز موسسه ائی. ام. تی و آ. ام. تی که در ‏اروپا و آمریکا واقع شده و تحت مدیریت برجسته ترین زبان ‏شناسان اداره می شود، گرفته شده است و همه ساله گزارشهای ‏زیادی را درباره زبانها منتشر می کنند و کلیه استانداردهای ‏زبان شناسی از این ادارات که دولتی هستند،اعلام می شود. به ‏اطلاعات استخراجی از این موسسات توجه کنید.
‏- 19% کلمات انگلیسی از زبان ترکی گرفته شده است. 
‏- 92% کلمات فارسی از عربی و ترکی گرفته شده و مابقی بدون ‏هیچ فرمولی تولید شده اند.   
‏- 2% کلمات ترکی از ایتالیایی، فرانسوی و انگلیسی گرفته ‏شده است.
‏- در هیچ یک از زبانهای بین المللی لغتی از زبان فارسی وجود ‏ندارد.
‏- 39% کلمات ایتالیایی، 17% کلمات آلمانی و 9% کلمات ‏فرانسوی از زبان ترکی گرفته شده است.     
‏- 100% کلمات ترکی ریشه ی اصلی دارند.  
‏- 100% کلمات انگلیسی، آلمانی ، فرانسوی و ترکی دارای عمق ‏ریخت شناسی هستند.
‏- 83% کلمات انگلیسی ریشه اصلی دارند.     
‏- جملات ترکی 2% ابهام جمله ای ایجاد می کنند. یعنی اگر یک ‏خارجی زبان ترکی را از روی کتاب یاد بگیرد، پس از ورود به یک ‏کشور ترک زبان مشکلی نخواهد داشت
‏- جملات انگلیسی نیم درصد و جملات فرانسوی تقریبا 1% ابهام ‏تولید می کنند. ‏- جملات فارسی 67% ابهام تولید می کنند. یعنی یک خارجی که ‏فارسی را یاد گرفته، به سختی می تواند در ایران صحبت کرده و ‏یا جملات فارسی را درک کند مگر آنکه مدت زیادی در همان جامعه ‏مانده و به صورت تجربی یاد بگیرد که این برای یک زبان ضعف ‏نسبتا بزرگی است.           
‏- جملات عربی 8 تا 9% ابهام تولید می کنند.  
‏- معکوس پذیری(ترجمه ی کامپیوتری) کلیه زبانها به جز زبانهای ‏عربی و فارسی امکان پذیر بوده و برای عربی خطای موردی 45% و ‏برای فارسی 100% است. یعنی زبان فارسی را نمی توان با فرمولهای ‏زبان شناسی به زبان دیگری تبدیل کرد.زبان ترکی را شاهکار زبان معرفی کرده اند که برای ساخت آن ‏از فرمولهای بسیار پیچیده ای استفاده شده است. خانم "نیکیتا ‏هایدن" متخصص و زبان شناس مشهور آلمانی در موسسه ی اروپایی ‏‏((یوروتوم)) گفته است: " انسان در آن زمان قادر به تولید ‏این زبان نبوده و موجودات فضایی این زبان را خلق کرده و یا ‏خداوند به پیامبران خود عالیترین کلام ارتباطی را داده است هم اینک زبان ترکی در بیشتر پروژه های بین المللی جا باز کرده ‏است.

 به مطالب زیر که برگرفته از مجله ی New science چاپ ‏آمریکا و مجله ی ‏International‏ ‏Languages‏ چاپ آلمان است، توجه نمایید.  
‏- کلیه ماهواره های هواشناسی و نظامی اطلاعات خود را به ‏زبانهای انگلیسی، فرانسوی و ترکی به پایگاههای زمینی ارسال می ‏کنند.          
‏- پیچیده ترین سیستم عامل کامپیوتری os2/8 ‏‎‏ و معمولی ترین ‏ویندوز ‏زبان ترکی را به عنوان استاندارد پایه فنوتیکی قرار ‏داده اند .            
‏- کلیه اطلاعات ارسالی از رادارهای جهان به 3 زبان انگلیسی، ‏فرانسوی و ترکی علایم پخش می کنند .            
‏ ‏- کلیه سیسستم های ایونیکی و الکترونیکی هواپیماهای تجاری ‏از سال 1996 به 3 زبان انگلیسی، فرانسوی و ترکی در کارخانه ‏ی بوئینگ آمریکا مجهز می شوند.  
‏- کلیه سیستم ها و سامانه های جنگنده ی قرن 21 "جی- اس- ‏اف" که به تعداد هفت هزار فروند در حال تولید است، به 2 ‏زبان انگلیسی و ترکی طراحی شده اند.

همه این مطالب نشان دهنده ی استاندارد بودن و بین المللی شدن و ‏اهمیت ژئوپولیتیکی زبان ترکی است. متاسفانه زبان رسمی ما ‏‏(فارسی) از هیچ قاعده فنولوجیکال نیز پیروی نمی کند و دارای ‏ساختار تک دینامیکی است. ( البته خالی از لطف هم نباشه شاعران و نویسنده گان عالی قدر و محبوبی هم هست و بودند که به زبان فارسی اشعار و مطالب شیرین و بدیعی خلق کرده اند و گفته اند ... ) اما زبان ترکی با در نظر گرفتن تمام ‏وجوه به عنوان سومین زبان زنده ی دنیا شناخته شده است، طی یک ‏دستورالعمل اجرایی در تاریخ مه 1992 رسما از طریق همین مؤسسات ‏به سازمان بین المللی یونسکو اعلام شده که زبان ترکی در کلیه ‏دانشگاهها و دبیرستانهای اروپا و آمریکا جزء درسهای رسمی شود و ‏این مسئله هم اکنون در کلیه دانشگاههای اروپا و دانشگاههای ‏مطرح آمریکا اجرا شده و دومین زبانی است که در حال تهیه تافل ‏مهندسی دانشگاهی برای آن هستند. اما متاسفانه زبان فارسی رتبه 261 را ‏به خود اختصاص داده است آن هم نه به عنوان زبان، بلکه به ‏عنوان لهجه که این زبان را با ساختاری که بتوان جمله سازی ‏مفهومی ایجاد کند، شناخته اند و و اگر روی این مسئله کار جدی ‏نشود، در یادگیری مثلا زبان انگلیسی، ترکی یا فرانسوی مشکل ‏عمده ای ایجاد کرده و می کند و می بینیم که فارسی زبانان برای ‏یادگیری زبان انگلیسی با مشکل عمده ای مواجه هستند، ولی ترک ‏زبانان با مشکل یادگیری و تلفظ مواجه نیستند. این مسئله به ‏رفتارهای مغز انسان برمی گردد که خود دارای بحثهای دامنه ‏داری است و اینکه بسیاری از جملات فارسی بر اساس عادت شکل ‏گرفته اند نه براساس فرمول ساخت و با این وضعیت فرمول پذیری ‏آن امکان ندارد .‏‎ باشد که این زبان اصیل و شناخته شده جایگاه واقعی خود را در این جامعه حفظ کند و بیشتر از همیشه جا در دل مردمان این مرزوبوم باز کند .  یاشاسین ایران  .  یاشاسین آذربایجان 

منظور از این نوشته توهین یا ارزش نهادن به قومی یا ملیتی نیست تنها آگاهی و بیان حقیقت است .

                                                                     تقدیم به دوستداران زبان ترکی

نگار شده در برچسب:زبان تركي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خدا

سلامی به گرمی آفتاب... و روانی باد و به سرسبزی سبزه های بلند که عاشقانه تو را می خوانند...

نمی دانم جواب این همه محبت... اینهمه لطف و این همه پیام شما عزیزان را چگونه بدهم...

حقیقتش را بخواهید از یکهو تنها شدن و دلگیر بودم... وبلاگی را دو نفره آغاز کردیم و یکهو تمام وزنش بر دوش من افتاد...

مطمئنا خیلی سخت بود... اینکه یکهو پشتت را خالی کنند و بروند و سلامی هم نکنند و اگر سلام کنی علیک نگویند سخت است... و من از اوایل آذر وضعیتم اینگونه بود...

دوستان خوبم... شما نسبت به دست نوشته ها (یا بهتر بگویم دل نوشته هایم) لطف دارید... هر چه هست به کرم شما ارزش پیدا می کند و با چشمان شما اعتبار

راستش را بخواهید نمی خواهم دیگر ننویسم... می خواهم دیگر در "این" وبلاگ ننویسم...

یاد آور خاطره های تلخیست که سعی در فراموشیشان را دارم...

نمی دانم گفتنش درست است یا نه ... اما آنقدر آدرس اینترنتی این وبلاگ برایم خاطرات تلخ را تداعی می کند که هر بار برای نوشتن مطلبی نام را به عنوان شناسه کاربری وارد می کردم موجی از تلخی مرا فرا می گرفت و آخرش هم دست از نوشتن می کشیدم و والسلام....

من در سایت کلوب کار نوشتنم را ادامه می دادم و هنوز هم می نویسم... اما...
اما وقتی لطف و محبت شما عزیزان را دیدم... وقتی این همه محبت را احساس کردم .... تصمیم گرفتم در همین بلاگفا اما با آدرسی دیگر و با همین نام خدا نوشتنم را از سر بگیرم.... تا با کمک شما دوستان بر آموزه هایم بیفزایم و همچو رود جاری شوم. سلام. جهان همیشه در هستی و حرکت رو به جلو هست و ماندن چیزی نیست جز ماندن در لجنزار زندگی و لحظه لحظه غرق شدن و در نهایت نابود گشتن بدون حتی اثری از جسم.
و رکود شرط اول مرگ است و سکون شرط اول فرورفتگی
و تغییر راز هستی و تغییر پذیری شرط اولِ هست بودن
و زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی «اکنون» است
گذشته ها محکومند که فراموش شوند جز پند هایشان و آینده ها محکومند منتظر بمانند تا زمان نوبت را به آنان هم بدهد...
حدود یک سال و 4-5 ماهی می شود که اسما این وبلاگ را دارم اما عملا از اواخر خرداد 87 فقط مالکیتش به نام من است و وجود خارجی ام به صفر رسیده...

خیلی منتظر ماندم... سکون را تجربه کردم و در خودم فرو رفتم. چون به آینده ای فکر می کردم که می آید و تنها گذارندگانم دوباره دستم را می گیرند. امروز 18 شهریور است... شهریور، مهر ، آبان، آذر
چهار ماه دیگر سکونم یک ساله می شود و خبری نیست... نباشد بهتر است....
اما من در هم شکسته ام... هستی در تغییر است... نام وبلاگ خدا.... آدرس وبلاگ هستی هستا.... نویسندگان و در آخر نویسنده اش .... مطالب... تفکر ها .... همه و همه در تغییر است...
چهار ماه دیگر یکسال می شود که تغییر را احساس کرد و فلنگ را بست و ما ماندیم در سکون به امید روز بازگشت... به امید یوسف که به کنعان بازگردد...
اما نه من یعقوبم نه فلانی یوسف... من از سکون در خواهم آمد... لباس قدیمی و کهنه ی هستی هستا را در خواهم آورد و لباسی جدید... آنطور که خودم دوست دارم بر تن می کنم... برایم مهم نیست که می گویند در گوگل اول هستم و از این حرف ها... زیاد اول بودن هم حس سکون را برایم تداعی می کند... می خواهم از صفر شروع کنم.
4 ماه دیگر هر طور می خواهد بشود بشود... من آن موقع در آینده ام....
خوب است در این لحظات آخر که چمدانم را می بندم و سوار قطار زمان می شوم از نویسنده ی سال های گذشته که زود تر بلیط گرفتند و رفتند (آن هم بدون خداحافظی) به خاطر 4 الی 6 پستشان که آن اوایل زحمت« تایپشان» را کشیدند تشکر کنم... و به خاطر آموزه هایشان که در این مدت مرا به این باور رساندند که برای کسانی که در گوشه ی ذهنشان هم جایی ندارم تب هم نکنم چه برسد به اینکه بمیرم...
و یاد دادند که کادوی تولد را هم می توان پس فرستاد و می توان دیگران را از کاه حساب کرد...
متشکرم...

اگر روزی خواستید به خانه ی جدیدم بیایید در گوشه ی همین وبلاگ روی عکسم کلیک کنید و آنجا یک دل نوشته را شاهد باشید... بدون نقاب و نمایشنامه...

و آخر اینکه
«اگر دست محبت سوی کسی آزی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزا
خدایا.... خداوندا... ای خدایی که یکی از صفات کبریایی ات «هو الرفیق» است. ای دوست و رفیق ما....

 سعادت مصاحبت خود را به ما عطا کن و ما را عاقبت به خیر فرما. غم ها را از تمامی دل ها بزدای و تمام بیماری ها را شفا بده که تو شافی هستی و تو رحیمی.

 خداوندا به ما بفهمان که عدالت به معنی مساوات نیست تا تو را به اشتباه بی عدالت نخوانیم که تو عادلی .

خدایا فاصله ی دست و زبانمان را کم نما و به ما یاد بده هرچه را می گوییم به کار بندیم که تو رب (مربی) هستی.

خدایا در زندگی همه ی ما سختی هست، آن را به لطف خودت سهل گردان که تو رحمانی.

 خدایا عیب های ما را بر همگان برملا مساز که تو ستار العیوب هستی

خداوندا... همه ی ما از دامن مادری به وجود آمده ایم و همه مان در حضور پدر و مادری پرورش یافته ایم... خدایا اگر هنوز در این دنیا هستند سایه شان را بر سرمان مستحکم بگردان و اگر رخت بر بسته اند قرین رحمت قرارشان بده و خودت ما را از شر بدی ها محفوظ بدار که تویی پناه بی پناهان

خداوندا... بسیارند دل شکستگان در میان ما. مرهمی بر دلهایشان باش که تو بر همه ی دردهایمان بصیری.

خدایا... به ما بیاموز که در هنگام شادمانی هم تو را یاد کنیم و به ما سعادت عبادت را عنایت فرما که اگر تو نخواهی همه مان گمراه می شویم که تو جباری.

خدایا... به ما بیاموز که خدمت به خلق کمتر از عبادت حق نیست

خداوندا... توبه ی ما بپذیر و بر عیب های ما مگیر

خدایا... امشب، شب ولادت حضرت علی (ع) است. آن شیر مرد تو، آن فرزند کعبه. آن مهربان مرد. همان کسی که با دوستان و بی پناهان محبتی وصف ناشدنی داشت و در برابر دشمنان با صلابت می ایستاد... خداوندا... آرزو می کنیم واقعا پیرو او باشیم و سعی کنیم در رفتار نیز همانند او باشیم.

خدایا... ولادت این شیر مردت را روز پدر نام نهاده اند... به بهانه ی این روز از تو خواستاریم پدرانمان را قرین رحمت و محبت خودت قرار دهی، چه در این دنیا و چه در آخرت

{خدایا به من توانایی بده تا آنچه را که تو زود می خواهی من دیر نخواهم و  آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم}

ن است»...۱- اول سلام

۲- تا یادم نرفته بگم. مناجات آخری که تو کروشه گذاشتم از طرف یکی از دوستان هست. خیلی زیبا بود... واقعا حیفم اومد اینجا هم نذارمش.

۳- بقیه ی مناجات ها رو خودم نوشتم و حتما هم منتظر انتقاد ها و ایراد هاش هستم که بیان کنید تا در مطالب بعدی ایراداتم رو برطرف کنم.

۴- روز پدر به همه مبارک باشه... مهم کادو نیست... نمی گم هم به پدرتون بگید دوستت دارم چون خودم هم نمی تونم همچین جمله ای رو به زبون بیارم... اما خوب درست کردن غذایی که دوست داره یا انجام دادن کاری که دوست داره یا شاید بیان یه جک یا لطیفه می تونه محبتتون رو ابراز کنه.

۵- شاد باشید

۶- از کسایی که ما رو قابل می دونن و سر می زنن ممنونیم.

۷- یا حق...!

به قول خود خدا که با هممون رفیقه «همانا انسان همیشه در زیان است. جز کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند» (سوره ی عصر)

بیشتر با عمل صالح کار دارم.

خیلی بده که فکر می کنیم خدا یعنی اینکه بشینی صبح تا شب، شب تا صبح فقط خدا خدا کنی و اونو عبادت کنی و از خلق خدا دست بکشی و ....

به قول پیامبر (که البته سخن دقیق رو یادم نیست فقط مفهوم تو ذهنمه):«فرد از دوستش بسیار تاثیر می پذیرد»...

.

من به عنوان شخص امیر حسین اگه ادعای رفاقتم با خدا بشه چرا نباید به مردم کمک کنم؟ مگه خدا دوستم نیست؟ پس چرا ازش تاثیر نگیرم؟

مگه خودم وقتی مشکل برام پیش می آد نمی کم «ای کسی که اجابت می کنی درمانده را وقتی تو را می خواند و مشکلش را برطرف می کنی...» (اممن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء) پس چرا خودم مشکل مردم رو برطرف نکنم؟

درست که گفته ام عبادت کنید**** نگفته ام به خلق خدمت کنید؟

وقتی فکر می کنم می بینم همه چیز با همین دوست داشتن و کمک کردن مفهوم میگیره.

عشق... عشق هست که به همه چیز معنی می ده. حتی به نظر من (این قانون کلی نیست فقط نظر شخصی منه) تمام صفات خدا زیر صفت «هو الرفیق» هست که معنی می گیرن. نمونش هم تو همین زندگی روزمره خودمون. وقتی با یکی دوست هستی (یا دوستی پایدار تر رو بگم... عاشقشی) هست که هم براش رحمان می شی هم رحیم می شی هم از خطاهاش چشم می پوشونی هم خوبی هاش رو خیلی تحسین می کنی هم همیشه مواظبشی و ...

فکر می کردم رفتن تو عالم تجرد بهترین راه رسیدن به خدا و شناختنش هست... اما الان نظرم برگشته. بهترین راه رسیدن به خدا بودن با بنده هاش هست. چون خدا روح خودش رو تو وجود بنده هاش دمیده. پس وقتی به بنده ای کمک می کنی انگار داری به خدا خدمت می کنی

- سلام بعد خداحافظی خیلی می چسبه! مخصوصا وقتی یه نفر (که شاید نخواد کسی بدونه کی هست) بیاد و آدم رو از چاه غم بکشه بیرون. بیاد و به آدم یه انرژی زیاد بده برای ادامه دادن.

2- بعد 2 ماه دست به قلم گرفتن و قلم زدن بهتر از این نمی شه. (خودم قبول دارم افت کردم) سعی می کنم دفعه های بعد بهتر و بهتر بشم.

3- اون بیتی اون بالا نوشتم یه تیکه از یه شعر طنز هست اما این یه تیکه خیلی زیبا و جدی هست.

4- زندگی به کام همتون خوش

۵- پنج شنبه ۲۰ تیر شب آرزو هاست. یادتون باشه از دستش ندید. اگه دوست داشتید ما رو هم دعا کنید ممنون می شیم

۶- این چند روزه رفته بودم داهاتمون. فکرم باز شد.

۷- یا حق..... مهم نیست چی داشته باشیم! مهم چیز دیگری هست...

مهم نیست پول داشته باشیم یا نداشته باشیم. پول حتما باعث خوشبختی و خوشحالیمون نمیشه! هستند کسانی که چیزی در کف ندارند اما شاد تر از من و شما هستند.

مهم نیست رتبه و مقام داشته باشیم. رتبه و مقام حتما باعث احترام دیگران بهمون نمیشه! هستند کسانی که جاه ندارند اما محترم هستند. هستند رفتگران زحمتکشی که شاید مقام ریاست بخشی از مملکت را بر عهده نداشته باشند، اما در عوض هر روز صبح، هنگام سایه روشن و جنگ نور و تاریکی، مردمی را می بینند که با روی گشاده و لبخندی ملیح به آنها خسته نباشید یا سال نو مبارکی می گویند و همین همانند یک بمب انرژی وجودشان را فرا می گیرد و انگیزه ای می شود برای خدمت همراه با رضایت.

مهم نیست که همیشه آخرین تکنولوژی روز را داشته باشیم. تکنولوژی صرفا باعث پیشرفت و راحتی ما نمی شود. هستند کسانی از جای جای همین ایران خودمان که در حداقل امکانات روزگار می گذرانند و در آخر هم می شوند باعث افتخار همه. و هستند کسانی که در همان امکانات کم دلی شاد و لبی خندان را همیشه در کوله بار محبت خود همراه دارند.

مهم نیست چند سال عمر می کنیم. مهم این است که در همین اندک مدت چطور زندگی می کنیم.

حتی با جرات می توانم بگویم مهم نیست بدنی سالم داشته باشیم یا نه. مهم این است که چگونه با شرایط کنار بیاییم و شاد باشیم. بشویم همانند آن زنی که دست نداشت، اما دلش شاد بود و نا امیدی در وجودش محلی از اعراب نداشت. بشویم همانند لاله و لادن مرحوم که با وجود محدودیت همیشه لبخندی را بر گوشه ی لبشان می دیدی.

داشته و نداشته ات مهم نیست. مهم این است که چقدر شکر گذاری، که چقدر عاشقی، که چقدر تشنه ی وصلی.....

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

 عاقبت   روزی   بیابی   کام   را

1- قبل از هر چيز از نياز  ممنونم كه من رو از منجلاب غم و غصه نجات دادند و به من درست فكر كردن و درست ديدن رو آموختن.

2- عيد همگي شما مبارك باشه. اميدوارم سالي خوش و عاري از هر گونه پليدي داشته باشيد.

3- در همين نزديكي فردي هست كه به دعاي شما عزيزان بسيار نيازمنده. ازتون تمنا مي كنم براش دعا كنيد. خواهش مي كنم روم رو زمين نندازيد.

4- براي من هم دعا كنيد كه بتونم از قيد اين بند هاي ساختگي و دست و پاگير خلاص بشم و با توان زياد قدمي براي كمك كردن به اون فرد بردارم.

5- خدا در اين سال نو تمام رفتگان شما عزيزان و همچنين دايي بنده و مهشاد كوچولو رو قرين رحمت قرار بده.

الهي آمين...

 

جواني گفت، با ما از «دوستي» سخن بگو:
و او در پاسخ گفت:

دوست تو نياز هاي برآورده ي توست.

كشت زاري است كه در آن با مهر تخم مي كاري و با سپاس از آن حاصل بر مي داري.

سفره ي نان تو و آتش اجاق توست.

زيرا كه گرسنه به سراغ او مي روي و نزد او آرام و صفا مي جويي.

هنگامي كه او خيال خود را با تو در ميان مي گذارد، از انديشيدن «نه» در خيال خود مترس و از آوردن «آري» بر زبان خود دريغ مكن.

و هنگامي كه او خاموش است، دل تو همچنان به دل او گوش مي دهد؛ زيرا كه در عالم دوستي همه ي انديشه ها و خواهش ها و انتظار ها بي سخني به دنيا مي آيند و بي آفريني نصيب دوست مي گردند.

هنگامي كه از دوست خود جدا مي شوي غمگين مشو؛ زيرا آن چيزي كه تو در او از هر چيزي دوست تر مي داري بسا كه در غيبت او روشن تر باشد، چنان كه كوهنورد ، از ميان دشت، كوه را روشن تر مي بيند.

و زنهار كه در دوستي غرضي نباشد مگر ژرفا دادن به روح.

و زنهار ك خدا دیر و طاقت فرساست ولی 90 دقیقه بازی فوتبال مثل باد میگذره

 

چقدر خنده داره که...

صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی با همون پول میریم خرید، مبلغ ناچیزیه...

 

چقدر خنده داره که...

 

یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یکساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره

چقدر خنده داره که...

وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم، چیزی یادمون نمی آد که بگیم ، اما وقتی می خوایم با دوستمون حرف بزنیم

هیچ مشکلی نداریم.

 

چقدر خنده داره که ...

خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته، اما خوندن صد سطر از پرفروش ترین کتاب رمان دنیا آسونه.

 

چقدر خنده داره که...

برای عبادت و کارهای مذهبی  وقت کافی در برنامه روزمره پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم

تا آخرین لحظه هم که شده انجام دهیم.

 

چقدر خنده داره که ...

شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم ، اما سخنان قرآن رو به سختی باور می کنیم.

 

چقدر خنده داره که...

همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت بروند.

چقدر خنده داره .......اینطور نیست ؟

دارید می خندید ؟    ..........دارید فکر میکنید  ؟

این حرف ها رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشیم که او خدای دوست داشتنی است

آیا خنده دار نیست که وقتی می خوایم این حرف ها رو به بقیه بزنیم خیلی ها رو از لیست پاک می کنیم.

چون مطمئنیم که به چیزی اعتقاد ندارند.

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنیم اعتقاد دیگران از ما ضعیف تره

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:…


به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.

دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی

خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.

  استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟

 دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

 استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!

مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن

یه سار شروع به خواندن کرد ! اما مرد نشنید

مرد فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن.......

آذرخش در آسمان غرید ، اما مرد اعتنایی نکرد

مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : تو کجایی ؟؟؟؟

بگذار تو را ببینم ......

ستاره ای درخشید، اما مرد ندید

مرد فریاد کشید " خدایا یک معجزه به من نشان بده " .....

کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد

مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم .....

از تو خواهش می کنم ......

پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد .....

ما خدا را گم می کنیم ......

در حالی که او در کنار نفس های ما جریان دارد ......

خدا اغلب در شادی های ما سهیم نیست ......

تا به حال چند بار خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای ؟؟

تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی ؟؟؟؟؟؟

که چقدر همه چیز خوب است ؟؟؟؟

که چه خوب که او  هست ؟؟؟

خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگی های ماست

زمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویم

خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او ما را دیده و حس کرده اما ............

گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه او به ماست

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد

به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم

به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد ...

تا خدا هست، جایی برای نا امیدی نیست

(خدایا حتی یک آن ما را به حال خود وامگذار) ی داخل آن را خواند: «امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا»

امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: «من که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پول

ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »

امیلی جواب داد: «متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام.»

مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. »

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: «آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید.» وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد: «امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم، با عشق، خد »

 

ه از هر آنچه داري بهترينش را به دوستت بدهي....



 



 

نگار شده در برچسب:خدا شناسي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام نوازنده دل ها

موسیقی سنتی ایران از دستگاهها، ملحقات یا متعلقات و گوشه های موسیقی تشکیل شده است. دستگاه از دو واژی (دست)و (گاه)تشکیل شده و مانند لغت پهلوی ((دستان)) در موسیقی دوران ساسانی، به نوعی موسیقی که با دست اجرا می شود، اشاره می کند.



دستگاه در موسیقی ایرانی، عبارت است از یک توالی از پرده‌های مختلف موسیقی ایرانی که انتخاب آن توالی حس و شور خاصی را به شنونده انتقال می‌دهد.

دستگاه از دو واژهٔ «دست» و «گاه» به معنای مکان، زمان و نغمه تشکیل شده و مانند واژهٔ پهلوی «دستان» در موسیقی دوران ساسانیان به گونه‌ای موسیقی که با دست اجرا می‌شود، اشاره می‌کند. دستگاه را به معنای وسیعتر می توان به راژمان تعبیر کرد. چه از این حیث نیز موسیقی ایرانی به راژمان کامل یونانی شباهت دارد که در موسیقی قدیم یونان شامل دستگاههای دورین، فریژین، لیدین و ملحقات آنها مانند هیپودورین و هیپوفریژین و غیره بوده است. یک دستگاه موسیقی از نظر قالب، قطعه ای کامل است و مانند سونات و سنفونی دارای قواعد و قسمتهای مختلفی است که با ساز و آواز اجرا می شود.در موسیقی غربی، معمولآ قطعاتی که به وسیله ساز یا ارکستر نواخته می شود با موسیقی آوازی فرق دارد. اما در دستگاه موسیقی ایرانی، آواز قسمت اصلی و مرکزی موسیقی است و قسمتهای پیشین آواز(پیش درآمد و چهار مضراب) و قسمتهای بعدی آواز(تصنیف و رنگ) در حقیقت به طور مقدمه یا خاتمه موسیقی، به آن بستگی دارد. هر دستگاه از تعداد بسیاری گوشه موسیقی تشکیل شده‌است. معمولاً اجرا از درآمد دستگاه آغاز شده، به گوشه اوج یا مخالف دستگاه می‌رسد و سپس با فرود به گوشه‌های پایانی و ارایه تصنیف و سپس رِنگ به پایان می‌رسد.

موسیقی سنتی ایران شامل هفت دستگاه است که همچنین پنج آواز هم از متعلقات آنها به شمار می‌روند:

 

 

سه تار از سازهای زهی مضرابی است که در ساخت آن از چوب، فلز، زه یا نخ نایلون استفاده می‌شود

سه‌تار و انواع سازهای شبیه به‌آن مانند دوتار و تنبور و چگور در نواحی مرکزی آسیا و خاورمیانه رواج داشته‌است. برخی از جمله عده‌ای از عرفا به آن «اوتار» نیز می‌گویند.

شکل ظاهری این تار مانند تنبور است با این تفاوت که دارای کاسه‌ای کوچکتر می‌باشد. سطح کاسه سه تار چوبی است.

سه تار امروزی چهار سیم دارد. این ساز با ناخن انگشت اشاره دست راست نواخته می‌شود. سه تار سازی است که هم به‌صورت تک نوازی و هم در گروه نوازی ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.

وسعت سه تار نزدیک به 3 اکتاو است. سه تار را از خانواده تنبور قلمداد می‌کنند و امروزه در مقایسه به تار نردیکتر است و معمولا نوازندگان تار با ساز سه تار نیز آشنایی دارند.

این ساز در حالت نشسته به صورت افقی روی ران پا قرار می‌گیرد به نحوی که دسته آن در طرف چپ و کاسه آن در طرف راست نوازنده باشد.

نوازنده سر انگشتان دست چپ را روی پرده‌های (دستان) دسته حرکت می‌دهد و با ناخن انگشت سبابه دست راست بر زخمه می‌زند. سه تار را به علت سبکی وزن ایستاده هم می‌نوازند.

 

قسمت‌های مختلف سه‌تار:

سه‌تار در گذشته سه سیم (تار) داشته و اکنون چهار سیم دارد (البته سیم سوم و چهارم آن نزدیک به هم قرار دارند و هم‌زمان نواخته می‌شوند و مجموعهٔ آن دو رامعمولاً سیم «بم» می‌نامند).

با گذشت زمان کسانی چون ابونصر فارابی، ابوعلی سینا، صفی الدین ارموی و از متأخران ابوالحسن صبا لزوم افزایش یک سیم دیگر (این سیم از نظر تاریخی سیم چهارم است ولی سیم سوم خوانده می‌شود) به این ساز را درک کرده و سه تارهای امروزی دارای چهار سیم هستند.

سیم سوم سه تار به سیم مشتاق معروف است و به روایتی از ابوالحسن صبا این سیم را نخستین بار درویشی به نام مشتاق علیشاه به این ساز افزوده است.

سه تار دارای صدایی مخملین و ظریف بوده از آنجاییکه که با کنار ناخن انگشت سبابه دست راست نواخته می‌شود، صدای ساز ارتباط مستقیمی با اعصاب و روان نوازنده پیدا می‌کند و از این رو سه تار را اغلب همدم اوقات تنهایی می‌دانند.

میرزا عبدالله، درویش خان، ابوالحسن صبا، احمد عبادی، نور علی برومند، یوسف فروتن، سعید هرمزی، داریوش صفوت، جلال ذوالفنون، محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، داریوش پیر نیاکان، عطا جنگوک، داریوش طلایی، کیوان ساکت، مسعود شعاری، حمید متبسم، کیهان کلهر، محمد فیروزی، کیا طبسیان، امیرحسین پورجوادی، قشنگ کامکارویولن سل چنان بزرگتر از ویولن و ویولا است که نوازنده مجبور است آن را برای اجرا بر روی زمین ما بین پاهای خود تکیه دهد. در حالیکه خود روی صندلی می نشیند. از این جهت در انتهای تحتانی ویولنسل میله ای آهنی نصب شده ( که در غیر هنگام اجرا آنرا باز می کنند یا می پیچند و به داخل جعبه سر می دهند.) و نوک آنرا روی زمین قرار دارد.
نت این ساز را در اصوات بم با کلید فا در اصوات وسط با کلید دو و در اصوات زیر با کلید سل می نویسند.

تعریف لغت نامه ای:
ویولن سل:
در وجه تسمیه این ساز به زبانهای فارسی و فرانسه اشتباهی وجود دارد. توضیح اینکه سلو به معنی کوچک و ویولن سل به معنی ویولن کوچک است. در حالی که این ساز به مراتب بزرگتر از ویولن است.
در تحلیل این نکته باید گفت که کلمه ویولن اساسا عنوان سازی بوده به بزرگی کنترباس امروزی و ویولن سل، همان شکل و ترکیب را در حجم کوچکتری عرضه می کرد.
ویولن سل عضو سوم رده سازهای زهی شمرده می شود. این ساز بیش از ویولا و کم و بیش مانند ویولن قابلیت اجرای تکنوازانه، شرکت در ارکستر مجلسی و نیز در ارکستر را دارا می باشد.طنین آن خصوصیتی دارد که به نوازنده و شنونده هر دو راحتی اعصاب می بخشد.
منبع: سازشناسی پرویز منصوری
فرهنگ تفسیری موسیقی


گرچه ویولن سل به اندازه قابل ملاحظه ای از ویولن بزرگتر است ولی ارشه ان کوتاهتر و سنگینتر است،از این رو در اجرای پاساژهایی که می بایست به شیوه ((لگاتو)) اجرا شوند برای کشیدن ارشه به مراتب بیشتر از ویولن عوض می شود.گرچه اصول نوازندگی ویولن شباهت زیادی به هم دارند ولی در پاره ای موارد تکنیک های نوازندگی ان ها تفاوت پیدا می کند.ویولن سل را به هنگام نواختن بین دو زانو گرفته بهگونه ای که زانوی راست پاییتر از زانوی چپ باشد تا ارشه کشی به راحتی انجام شود.جهت کشیدن ارشه در ویولن سل بر عکس ویولن است.در پوزیسیون های پایینی،انگشت گذاری روی سیم ها نیز در ویولن سل به سبب زیاد بودن فواصل بین نت ها در این ساز با ویولن تفاوت پیدا میکند.نوازنده ویولن سل می تواند یک فاصله نیم پرده واقع بین دو انگشت مجاور و یک فاصله تمام پرده واقع بین انگشتان اول و دوم را به راحتی اخذ نماید ولی رسیدن به پرده های واقع بین انگشتان دوم و سوم-سوم و چهارم به روش فوق ممکن نیست.

بنابراین انگشت گذاری ویولن سل در مقایسه با انگشت گذاری ویولن کمی بی قاعده تر است.گام دو ماژور به اندازه یک اکتاو از دست باز سیم ((دو)) بالا رونده تر است .

 از جمله سه تار نوازان برجسته کشورمان هستند.

نقوش و حجاري ها و نگـارگـري هاي به جاي مانده از دوران باستان تا زمان اسلام نشان دهـنده عـلاقه و ذوق ايرانيان به هـنر موسيقي مي باشد. در دوران پس از اسلام موسيقي به دليل مخالف ها، شکوفايي دوران پـيشين خود را از دست داد. ولي به هـر حال به حيات خود ادامه داد. اين استمرار را مي توان در زمان صفويه در بناي کاخ چهـلستون و اتاق موسيقي کاخ عالي قاپو مشاهـده کرد.

موسيقي ملي ايران، مجـموعه اي است از نواهـا و آهـنگ هايي که در طول قـرن هـا، در اين سرزمين به وجود آمده و پـا به پاي ساير مظاهـر زندگي مردم ايران تحول وتکامل يافتـه، و بازتابي از خصوصيات اخلاقي، وقايع سياسي، اجـتماعـي و جـغـرافـيايي ملتي است که تاريخـش به زمان هاي بسيار دور مي رسد. ظرافت و حالت تعـمق ويـژه موسيقي ايراني انسان را به تـفـکر و تعـقل و رسيدن به جـهـاني غـير مادي رهـنمون مي سازد.

موسيقي ملي ايران، که مبـنا و سابقه اي بسيار کـهـن دارد، شامل شاخه هاي مختـلفي به شرح زير است:

1 - قـبل از اسلام: موسيقي هاي اقوام کهـن ايران شامل : بـخـتـيـاري، کردي، لري و .....

2 - بعـد از اسلام:

الف - موسيقي مقامي ( حماسي، تعـزيه، عـزا )

ب - رديفـي ( دستگـاه هاي موسيقي سنـتي )

در دوره حاضر اين تـقـسيم بـندي به شرح زير است:

1 - قـبل از اسلام

2 - بعـد از اسلام

3 - موسيقي هاي محـلي ايران و نغـمه هاي سنـتي ( ملودي هاي دو گـروه قـبل ) و تـنـظيم و تهـيه کلاسيک آنهـا.

طبق روش طبقه بـندي جـديد در آواز و مقامات، که از حدود صد سال پـيش برقـرار شده، آواز و موسيقي سنـتي ايران را در دوازده مجـموعه قرار داده اند.



از دوازده مجـموعـه تـقـسيم بـندي شده، هـفت مجموعـه که وسعـت و استـقـلال بـيـشـتري داشتـه اند، دستگـاه ناميده شده و پـنج مجموعـه ديگـر را که مستـقل نـبوده و از دستگـاهـهاي مزبور منشعـب شده اند، آواز ناميده اند.

بنا براين موسيقي سـنتي امروز ايران، که باقي مانده مقامات دوازده گـانه قـديم است، قـبلا مفـصل تر بوده و امروز جـزئي از آن در دستـرس است.

بر هـفت دستگـاه اصلي و پـنج آواز، تعـدادي گوشه استواري و الگـوي نوازندگـان و خوانـندگـان امروزي است.

شمار اين گـوشه ها را 228 ذکـر کرده اند، رديف هاي مخـتـلف و مشهـور استادان موسيقي سنـتي صد ساله اخـير مانـند آقا حسيـنـقـلي، ميرزا عـبدالله، درويش خان و صـبا نـيـز از هـمين نـظم پـيـروي مي کـند.

اسامي دستگـاه ها و آوازهـا در موسيقي سنـتي ايران

نام هـفت دستـگـاه اصلي عـبارت است از شور، ماهـور، هـمايون، سه گـاه، چـهـارگـاه، نوا و راست پـنجـگـاه؛ نام پـنج آواز بدين شرح است: اصفـهـان، ابوعـطا، بـيات ترک، افـشاري و دشتـي.

اجـزاي دستـگـاه و آواز

براي اجراي يک دستگـاه با يک آواز تـرتـيـبي را بايد رعـايت کرد که معـمولا اين چـنـيـن است:

درآمد، آواز، تصنـيف و رنگ، از زمان مرحوم درويش خان و به ابـتکـاري وي پـيش درآمد و چـهار مضراب نيـز به اين سلسله مراتـب اضافه شده است.

ترانه هاي فـولکـوريک ايران

زنده ياد خالـقي، در اين باره چـنـين مي نويـسد:

يکي از منابع ذيـقـيمت موسيقي هـر کشور آهـنگ هـا و نغـمات و ترانه هايي است که در نقاط مختـلف آن مملکـت، خاصه در دهـات، قصبات دور از شهـر به وسيله مردم بومي و روستايي خوانده مي شود و چون اين نوع موسيقي کـمتـر تحـت تاثـير افـکار مردم شهـر نـشـين واقع شده، طبـيعي تر و به موسيقي حقيقي و اصيل و قديمي آن کشور نزديکـتر است؛ جمع آوري آنهـا عـلاوه بر اينکـه باعـث حـفـظ و نگـهـداري آنهـا است، کمکي هـم به تحـقـيق درباره مخـتصات آن مـمـلکـت مي کـند، و چـگـونگي و کـيفـيت آن را معـلوم مي نمايد.

چـون در ايران اقوام مخـتـلفي ساکـنـند که از نظر فرهـنگ و قـومي تـفاوت هاي بـسياري با يکـديگـر دارند، بنابراين موسيقي فولکوريک ايران داراي خصوصيات بسيار متـنوعي از نظر طرز بـيان و لحـن موسيقي است. مثـلا موسيقي آذربايجـاني، گـيلاني، خراساني، بـخـتـياري، کردي، شـيرازي و بلوچي نـه تـنـها ملودي هـا، که در گـويش نـيز با يکـديگـر بـسيار متـفاوتـند، از نظر فرم موسيقي مي توان از دو نوع موسيقي بومي در ايران نام برد:

1 - تـرانه هاي بومي آوازي که به صورت انـفرادي يا دسته جمعـي خوانده مي شود.

2 - رقص هاي محلي سازي که با سازهـاي محلي به اجرا در مي آيد.

ترانه هاي محلي ايراني از نظر ملودي بـسيار غـني و پـر مايه است که از اين نـظر يـکي از غـني ترين، زيـبا ترين و متـنوع ترين تـرانه هاي فـولکوريک دنـيا هـستـند. اين ترانه ها که نشانهً طرز فکر و تـمدن و فرهـنگ کـشور هـستـند، سينه به سينه نقـل شده و از نسلي به نسل ديگر مي رسد و آئينه تمام نماي افکـار و انديشه هاي مردمي اند که خود خالق و آفـريـنـنده آن بـشمار مي رونـد. اين تـرانه ها از وضع اجـتماع، طرز فکر، نوع زندگي و طبـيعـت که در سرزميـن ايران وجود دارد، يکي از غـني ترين منابع فـرهـنگي ايران به شمار مي آيـند. اين تـرانه ها نمايانـندهً ملت و گـذشته ايران هـستـند و مي توانـند بهـترين الهام بخـش موسيقيدانان در پـديد آمدن آثار موسيقي عـلمي قرار گـيرند.

نمونه هايي از موسيقي فـولکوريک ايران:

موسيقي بـخـتـياري، لرستان و فارس
موسيقي گـيلان و تالش
موسيقي کردستان
موسيقي سواحل جنوب ايران
موسيقي سيستان و بلوچستان
موسيقي خراسان
موسيقي ترکمن
موسيقي آذربايجان

نمونه هایی از موسیقی فلوکوریک

موسيقي سازي

موسيقي ايراني از زمان هاي بسيار قديم عـمدتا با ساز و آواز توام بوده است و در کـتب تاريخي نيز هـرگـاه به موسيقي اشاره شده بـيـشتر نام الحان و ترانه ها بر جاي مانده است. ولي شکي نيست که موسيقي سازي نيز داراي اهـميت بوده است.

در حدود صد سال قـبل موسيقي سازي به تـدريج راهـي مشخص در پـيش گـرفـت، و در اين رشته نوازندگـان و آهـنگـسازاني به وجود آمده و نوآوري هايي در اين زمينه انجام دادند. به طور کلي موسيقي سازي ايراني داراي دو بخش اساس است:

الف - تکـنوازي که بر پايه موسيقي سنـتي و بداهـه نوازي قـرار دارد.

ب - هـمنوازي که بر پـايه کارهـاي جمعـي اعـم از گـروه هـاي کوچک يا بـزرگ يک صدايي و يا چـند صدايي استوار است.

تکـنوازي

تکـنوازي در موسيقي مشرق زمين از اعـتبار و اهـميت فراواني برخوردار است. به تعـبـيري مي توان آن را مربوط به فـلسفه و عـرفان شرق و ايجاد ارتـباط معـنوي با عالم بالا دانست. چـرا که نوازنده شرق با ساز و موسيقي خود به نوعي عبادت خصوصاً در کـنج خلوت و تـنهـايي خود مي پـردازد.

هـمنوازي

از دورهً ناصرالدين شاه قاجار کار گـروه نوازي چـه در زمينه موسيقي و سازهاي سنتي و چه با رعايت اصول و قواعـد موسيقي ارکستر غربي که به وسيله مسيو لومر ( معـلم موسيقي فرانسوي که براي تـدريس در دارالفـنون آن زمان و رشتـه موسيقي نظام به ايران دعـوت شده بود) در قالب موسيقي نظام و سازهاي غـربي به ايران آورده شد، بـيشتر معـمول گـرديد. بعـدهـا کم کم کار گـروهي رونق بـيـشتري گـرفت، و با اضافه شدن سازهاي غـربي به جـمع سازهاي ايراني و اجراي قطعـات ايراني بر روي آنهـا با فـرم تازه معـمول شد.

ايرانيان در مقاطع مختـلف تاريخي از آلات متعـدد موسيقي، به ويژه قـديمي ترين آنهـا يعـني ني و دايره استـفاده مي نمودند. انواع آلات موسيقي که مورد استـفاده قـرار مي گـرفته و هـنوز هـم در گـوشه و کـنار اين کشور پـهـناور استـفاده مي شود به هـمراه يک تـقـسيم بـندي کـلي به اين شرح است:

آلات موسيقي بادي

ني

ني از قـديمي ترين اين نوع است و شامل يک لوله استوانه اي از جـنس ني بوده که داراي هـفت بـند و شش گـره است. ني از دسته سازهـاي محـلي است و تـقـريـبا در تمام نقاط ايران معـمول و رايج است.

سرنا

سرنا ساز ديگـري از خانواده آلات موسيقي بادي است که در تـمان نقاط ايران معـمول است و شامل سرناي بـخـتـيـاري و آذربايـجاني است. در ايران اين ساز به هـمراه دهـل و يا نقاره نواخـته مي شود. لازم به ذکر است که نواخـتن اين ساز در نقاط مخـتـلف کشور در مواقع خاصي و به منظورهاي مخـتـلف انجام مي شود. در کردستان با نواخـتن دهـل و سرنا مرگ کسي را خبر مي دهـند و در شمال ب هـمراهي طناب بازهـا سرنا نواخـته مي شود و در آذربايجان غـربي، روستائيان در عـروسي ها حين رقص چوبي، سرنا مي نوازند.

کـرنا

کرنا: سازي قديمي و تاريخي است که در استان هاي مخـتـلف ايران به شکـل هاي متـفاوت ساخـته و اجرا مي شود. مهـمترين کرناهـا، کرناي شمال، گـيلان و کرناي مشهـد است. اين ساز بـيـشتر در کردستان و آذربايجان مورد استـعـمال قرار مي گـيرد.

ني انبان

ني انبان بـيـشتر در جنوب ايران مورد استـفاده قـرار مي گيرد و در بعـضي نقاط ايران آن را " خـيک ناي " نـيز مي نامند و در نقاطي از آذربايجان نيز نواخته مي شود.

آلات موسيقي زهـي

کمانچـه

يکي از قـديمي ترين سازهاي زهـي، کمانچه است که اولين شکل ويولون امروزي است. اين ساز نـقـش تک نواز و هـمـنواز، هـر دو را به خوبي اجرا مي کند. کمانچه سازي ملي است. در تمام استان هاي ايران نواخـتن آن متداول است و بـيشتر در ميان طوايف ترک و ترکـمن رواج دارد.

بربط

بربط: سازي از خانواده سازهاي رشته اي مفـيد که به آن " ال عـود يا لوت " نيز مي گـويـند. ساخـتمان اين ساز شـبـيه گـلابي است که از درازا به دو نـيم شده است. داراي کاسه اي بـزرگ و دسته اي کوتاه که در آغاز سه رشته سيم داشته است.

رباب

رباب: اين ساز زهـي است از چـهـار قـسمت شامل شکم خـربزه مانـند، سينه، دسته و سر تـشـکـيل شده است. سيم هاي رباب در قديم از روده و امروز از نخ نايلون ساخـته مي شود و مضراب رباب از پـر مرغ ساخـته شده است. اين ساز اساساً سازي محلي است و بـيـشتر در نواحي خراسان معـمول است و هـمچـنـين در نواحي سيستان نيز نواخـته مي شود.

تار

تار: يکي از سازهاي زهي اصيل ايران است که يک شـکم چـند قـسمتي دارد و داراي شش تار مي باشد. از اين گـروه ســــازهــا، سـه تار و دو تار را مي توان نام برد که نوازندگي دوتار در تـرکـمن صحرا و نواحي خراسان بـسيار معـمول مي باشد.

آلات موسيقي ضـربي

از سازهاي ضربي معـروف ايراني دهـل، طبل و تـنـبک مي باشـند.

دهـل

دهـل: اين ساز از استوانه کوتاهي از جـنس چـوب که قـطر دايره آن حـدود يک مـتر و ارتـفاع آن 25 تا 30 سانتي متر است تـشکـيل شده و بر دو سطح دايره اي شکـل آن پـوست کـشـيده شده است. مضرابـش دو چـوب يکي به شکـل عـصا و ديگـري ترکه اي نازک مي باشد. دهـل سازي کاملا محـلي و بـيـشـتر هـمراهـي کـنـنده با سرنا است. در مناطق فارس، بلوچستان و کـردستان بـيش از ساير جاها مورد استـفاده قـرار مي گـيرد.

دايـره

دايره: اين ساز ضربي که از حلقه اي چوبي تـشـکيل گـرديده که بر يکي از سطوح جانبي دايره اي شکل آن پـوست کشـيده شده است، اين ساز را با ضرب سر انگـشتان هـر دو دست مي نوازند و بـيـشتر شهـري است تا محـلي. سازي است هـمراهي کـنـنده با ساير سازهـا. دايره در حال حاضر در آذربايجان بـيـشـتر از ساير جاهـا رواج دارد.

طبل

طبل: يکي ديگر از سازهاي ضربي که کوچکـتر از دهـل مي باشد و مضراب آن دو کوبه چوبي است و آن را در مراسم عـزاداري در اکثـر مناطق ايران مي نوازند.

تـنـبک

تـنبک: سازي است از پوست و چوب ( معـمولا گـردو ) و از دو قسمت گـلويي و استوانه اي تـشکـيل يافـته، سطح بالايي آن از پوست و قسمت گلويي آن که با دهانه اي گـشاد دارد باز مي باشد.

سازهاي مضرابي ( زهـي – کوبي)

ساز منحصر بفرد ايراني که در اين تـقـسيم بـندي قـرار مي گـيرد سنـتور است. اين ساز شامل جـعـبه اي ذوزنقه اي است و هـفـتاد و دو رشته سيم سفـيد و زرد تـشکـيل يافـته است.

سنـتور اساساً سازي است که قابـليت تـکـنوازي و هـمنوازي را داراست و نسازشناسی(چنگ) چنگ چنگ چنگ بسا كهن ترين ساز تاردار ايراني باشد و نام آن بيش از هر ساز ديگر در كتابها آمده و نقش آن در آثار باستاني بجا مانده است. بنا به اسناد موثق كه از حجاريهاي بابل و آشور و نواحي مجاور مجاور آن در دست است چنين برمي آيد كه در هشت قرن بيش از ميلاد مسيح انواع و اقسام سازهاي مختلف در نواحي مزبور به مراحل ترقي رسيده و در دست نوازندگان بوده است . نقشهايي كه از آغاز اين دوره ممتد تاريخ تمدن بشر از آلات موسيقي در دست است نشان ميدهد كه چنگ مثل سنتور و قانون از سازهاي بسيار قديمي است كه از دو هزار سال پيش از ميلاد در اين مناطق رواج داشته است .نوع ابتدايي آن شكل مثلث و شامل يك تخته به طول تقريبا يك گز و يك ميله چوبي است و معمولا شكل دست انسان را داشته است . سيم هاي اين ساز كه معمولا 8 يا 9 تا بوده به موازات وتر اين مثلث قائم الزاويه بين تخته و ميله امتداد يافته است . يك سر سيم ها به تخته وصل مي شده و انتهاي ديگر آن دور ميخها يا گوشي هايي كه روي ميله چوبي قرار داشته پيچيده ميشده و باقي مانده آن سيمها از طرف ديگر آويزان بوده است . چنگهايي كه در دوره هاي اخير تاريخ بابل و آشور نقش شده از حيث شكل و طرز گرفتن و نواختن با چنگهاي دوره هاي قديم تفاوت بسيار دارد . برتعداد سيمها نيز افزوده شد. جعبه صوتي اين نوع چنگ گاهي مستقيم و بدون انحنا و در موارد ديگر منحني بوده است . طرز نواختن اين ساز نيز تغيير كرده به اين معني كه اين را طوري مي گرفتند كه سيمها تقريبا عمود بر زمين باشد يعني به خلاف قديم كه ميله چوبي كه به موازات زمين بود ولي سيمها عمود بر زمين نبود . نكته ديگر اينكه در نواختن اين نوع چنگ زخمه بكار برده نميشد بلكه آنرا با دست مي نواختند و هر دو دست در نواختن آن دخيل بود . در دوره ساسانيان چنگ معروفترين و محبوبترين سازها بوده است و در شاهنامه فردوسي نيز از آن فراوان نام برده شده است . نكيسا موسيقيدان معروف در بار خسرو پرويز در نواختن آن مهارت تام داشته است . مهدي فروغ - مداومت در اصول موسيقي ايران . مي توان انواع ابتدايي چنگ را در آثار هنري سومريها و مصريها مشاهده كرد . ايرانيان قديم نوعي از چنگ را ون مي گفتند . چنگ امروزي داراي سه قسمت متمايز : گردن ، ستون و جعبه طنيني است . زه ها از گردن ساز به موازات ستون ممتد و به جعبه طنيني متصل مي باشند . چنگ را با فشار دادن كف دست بر روي سيم و يا لمس كردن ويا چنگ زدن به زه هاي آن به صدا در مي آورد . چنگ مثلث در اواخر قرون وسطي در اروپاي غربي رايج بود . در سال 1720 در باواريا ، پدال هايي در پايه چنگ تعبيه شد و اين امر برقدرت فني چنگ افزود. در سال 1810 سباستين آرا چنگ را به شكل امروزي تكميل نمود و بدين وسيله نواختن همه گامهاي بزرگ و كوچك را ممكن ساخت و از آن به بعد چنگ در اركستر معمول گرديد . چنگ جديد 47 سيم و 7 پدال دارد . شهميري- صداشناسي موسيقي چنگ نام يكي از نتهاي موسيقي نيز هست كه ارزش زماني آن 8/1 نت گرد مي باشد چنگ در ميان اعراب پيش از اسلام نيز ساز شناخته شده بود . در ادوار مختلف تاريخي و در سرزمين هاي دور از يكديگر شكل هاي خاصي به خود گرفته است . اهالي شمال افغانستان به (( زنبورك )) چنگ مي گويند در صورتي كه از بك هاي ترك زبان آسياآيا درست است كه ويلن سخت ترين ساز دنياست؟

ويلن به دليل نداشتن Feret Board ( يعني نشانه ايي براي محل دقيق انگشت گذاري كه در ساز هاي ايراني به آن پرده يا دستان مي گويند ) يكي از سخت ترين ساز هاي دنياست . به اين معني كه نوازنده بايد با شنيدن زياد موسيقي و يادگيري سرايش ( سلفژ ) گوش خود را تقويت كند تا بتواند جاي دقيق صداها را پيدا كند و صدايي خوش از اين ساز توليد نمايد


. تفاوت آموزشي ويلن ايراني و ويلن كلاسيك چيست ؟

در اصل ويلن يك ساز موسيقي كلاسيك غرب است ولي به دليل قابلت هاي فراوانِ اين ساز، مي توان هر نوع موسيقي را با آن اجرا كرد . در شيوه ي كلاسيك ، كوك اين ساز هميشه ثابت است و براي آموزش آن از متدهاي آموزشي غربي استفاده مي شود . در شيوه ي ويلن ايراني متدي كه در هنرستان آموزش داده مي شود مورد استفاده قرار گرفته و بعد از آموزش مقدماتي اين ساز به نواختن رديف موسيقي ايراني پرداخته مي شود ، كوك‌هاي مورد استفاده در اين ساز بسيار متنوع بوده و توسط هنرمندان خوش ذوق و مبتكر پيشنهاد شده است و براي هر دستگاه كوك مخصوص آن استفاده مي شود .








اصول نوازندگی ویلن

در سلسله مقالات آموزشی" اصول نوازندگی ویولن" سعی بر آن است تا به تدریج با معرفی، دسته بندی و آموزش نکات متعدد و مختلف مربوط به نوازندگی این ساز، هنرجویان به درکی صحیح در این زمینه دست یابند. همواره در نوازندگی ویولن باید به این اصل توجه داشت که انتخاب طبیعی ترین شکل و فرم برای اندام های مختلف بدن در انجام فعالیت های نوازندگی، صحیح ترین راهکار اجرایی است و انتخاب هر وضعیت غیر طبیعی برای اعضای مختلف بدن، که نوازنده برای استمرار و حفظ آن وضعیت نیازمند صرف نیروی اضافی یا بوجود آوردن کشش های نامتعارف در اعضا گردد، اشتباه است.

در نظر داشتن اصل بالا، باعث می گردد تا تمرین و نوازندگی ساز آسانتر انجام پذیرفته و مشکلات اجرایی جملاتی که نواختن آنها با حفظ حالات اشتباه و غیر طبیعی، ناممکن بوده حل گردد. از طرف دیگر رهایی از استیل های اشتباه باعث می گردد تا نوازندگی با خستگی بیش از اندازه همراه نگشته و لذت بخش شود.

الگوی شماره 1/1:

- نحوه دست گرفتن ساز
بطور کلی ویولن در هنگام نواخته شدن با سه نقطه چانه، شانه و دست چپ در تماس است و هر یک از این نقاط بخشی از بار دست گرفتن ساز را به دوش می کشند. هرچند، نوازنده باید بتواند که ویولن را بدون کمک گرفتن از دست چپ و فقط با کمک گردن و شانه نگاه دارد.

1/1/1- شانه و گردن:
نوازنده نباید برای نگهداری ساز بر روی شانه چپ، آنرا بالا کشد و شانه باید در هنگام گرفتن ساز به همان وضعیت افتاده خود در حالت طبیعی بدن باقی ماند. طبیعی است اگر گردن نوازنده بلند باشد، او ناخودآگاه برای با تسلط گرفتن ساز، نیازمند بالا کشیدن شانه و یا خم کردن اضافی گردن خود به سمت پایین است که البته اتخاذ هر یک از دو مورد فوق توسط نوازنده اشتباه است.

زیرا برای حفظ اولی او باید یک توان اضافی را به شکل بیهوده ای صرف بالا نگه داشتن شانه گرداند که هم باعث خستگی او شده و هم دائما درصدی از فکر او بایستی به حفظ این حالت معطوف باشد. مورد دوم نیز، از آنجا که غضروف ها و مهره های گردن را به حالت کشش بیش از اندازه می اندازد و بر آنها فشار وارد می کند، مطلوب نیست.


بالشتک ویولون
به دو شکل می توان از این معضل رهایی یافت: نخست آنکه به وسیله تکه پارچه ای که بر روی خود برگردانده شده و یا به اصطلاح " تا " شده و در زیر ویولن قرار گرفته است، این ارتفاع تامین گردد و دیگر آنکه از بالشتک های مخصوص کارخانه ای استفاده گردد. انتخاب یک بالشتک مناسب بسیار مهم بوده و می تواند تاثیر بسزایی بر راحت تر نواختن داشته باشد.

نوع مرغوب این بالشتک ها، که دارای قابلیت تنظیم ارتفاع در دو طرف خود است، میتواند مناسب ترین وضعیت ارتفاعی را به شکلی مطلوب در اختیار نوازنده قرار دهند و از دیگر سو، این بالشتک ها که در نقاط پایه ای خود به صورت مفصلی به بدنه اصلی متصل می گردند قابلیت چرخش محدود پایه ها را به بالشتک می دهد که باعث می گردد تا این ابزار از حالت بی انعطافی خارج گشته و به وضعی مناسب بدن نوازنده با ساز ارتباط یابد.

نکته مهمی که باید در این بالشتک ها رعایت گردد، وضعیت طراحی صحفه کف بالشتک و چگونگی طراحی قوس آن است، بطوریکه بالشتک کاملا بتواند از طرفی بر شانه قرار گرفته و از طرف دیگر بر روی استخوان ترقوه و کناره قفسه سینه بنشیند. بر روی صفحه کف باید از فوم یا ابر با ضخامت مناسب پوشانده شده باشد و از استفاده از بالشتک هایی که در آنها از فوم استفاده نشده و یا جنس فوم آنها کیفیت نبوده و دوام ندارند، توصیه نمی شود. در بالشتک های مرغوب پایه ها قابلیت فاصله گیری عرضی از یکدیگر راداشته و بر این اساس می توانند در ویولن هایی با اندازه های متفاوت پشت به پشت کاسه پایینی بکار روند. این قابلیت همچنین باعث می گردد تا بتوان محل قرار گیری بالشتک بر کاسه پایینی را تغییر داد و کنترل و تسلط بهتری بر ساز بدست آورد.

در اینجا باید به یکی از مهمترین مزایای استفاده از بالشتک توجه داشت و آن عدم تاثیرگذاری بالشتک در صدای حاصله از ویولن است. بالشتک باعث می گردد تا بخشی از صدای ساز که به هرحال از طریق صفحه پشتی خارج می گردد جذب پارچه لباس نوازنده نگردد و صدایی خالص از ساز حاصل گردد. ( جالب اینجاست که پارچه های با جنس های متفاوت، می تواند تاثیرات متفاوتی بر صدای ساز گذارد که امتحان آنرا برای علاقه مندان می گذاریم.)

2/1/1- میزان بالا بردن دست چپ:
در حالت کلی، نوازنده باید دست چپ را تا جایی بالا برد که ساز و دسته آن امتدادی افقی با زمین پیدا کند و بهتر است ساز بگونه ای گرفته نشود که دسته و سرپنجه ساز به سمت زمین و یا برعکس آن نشانه گرفته شود. زیرا در حالت اول ستون مهرها به کشش بی مورد به سمت پایین می افتند و همچنین در این حالت، به علت خمودگی نوازنده، تنفس او مشکل تر می گردد. در حالت دوم نیز به مهرهای گردن در جهت معکوس فشار وارد می گردد.








تاریخچه ویلن

ويولن سازي است که مسلما يکي از زيباترين ساخته دست بشر و يکي از دمدمي مزاج ترين آنهاست. شايد بسيار صعب الوصول بودن آن است که بر اعجازش مي افزايد جز براي کسي که برده وار داوطلبانه و از صميم قلب خود را تسليم اين ساز کند ويولن سر نافرماني و لجبازي خواهد داشت و نواهاي چند گانه و دامنه نامتناهي لطايف خود را دريغ خواهد کرد و شخص مي ماند با يکي از آلات دوست داشتني موسيقي که رنجيده دل است و بلا استفاده.





هيچ ويولني مثل ويولن ديگر نيست و هر يک مانند يک وجود بشري ويژه و منحصر به فرد است.

در نواختن ويولن نوازنده موجودي مستقل است هيچ دست بيگانه اي در ملک طلق او اختيار ندارد و هيچ گوشي جز گوش او زير و بم صدا را تعيين نخواهد کرد و به محض اينکه آرشه اش ساز را لمس کند چالشي شگفت انگيز آغاز مي شود.

اين ارتباط شگفت بين ويولن و نوازنده است که اين ساز را منحصر به فرد ساخته.

نوازنده در اين راه هرگز اجازه ندارد که خسته شود گر چه مکن است بارها با ناکامي رو به رو شود ولي هرگز نبايد از پا بيافتد.

وجهه جهاني ويولن را مي توان در سازگاري آن با فرهنگهاي مختلف ديد.

اين ساز هيچ محل ثابت و ساکني به عنوان تکيه گاه ندارد و خود نوازنده نيز چنين وضعي دارد جز در آن نقاطي که پايش زمين را لمس مي کند. دستهاي نوازنده بايد تا حد زيادي انعطاف پذير و قوي و داراي حالت فنري باشد و هميشه در سطح شانه يا در حدود آن سطح به کار گرفته شوند

هر چند ويولن نواختن حرفه بسيار پر زحمتي است ولي خوب ويولن نواختن به هيچ وجه غير ممکن نيست و در واقع در آموزش دادن فرا گرفتن و تسلط يافتن بر آن رضايتي عميق و طولاني نهفته است.

براي دستيابي به نوازندگي بهداشت هم خيلي مهم است: پاکيزگي- برانگيختن جريان خون به کمک اختلاف دما- مالش پوست با دستکش زبر- حرکتهاي ورزشي خاص- استراحت متناوب

ويولن يک ساز ظريف و فرنگي است و طبق نمونه هاي که ساخته مي شود از 58 قطعه مختلف که به طرز دقيقي با هم جور شده اند و وزن آن در حدود 400 گرم مي باشد و ابتدا توسط سازنده ايتاليايي گاسپارو برتولوني اختراع شده است.

از شاگردان مشهور گاسپارو برتولوني آ آماتي بود که او هم بهترين سازنده ويولن در سطح جهان را پرورش داد يعني آنتونيو استراديواريوس.

تا کنون کسي در جهان پيدا نشده که نه تنها بتواند هنر او را تکميل نمايد بلکه قادر نبوده ويولني بسازد که از حيث زيبايي و صوت بتواند با ويولن هاي آنتونيو استراديواريس برابري نمايد.جلا و ظاهر خوش ويولن استراديواريس چيزي در حد کيفيت خورشيد که روي پوست ابريشمي تابيده باشد است و هم چنين نرمي و لطافت خاص و منحصر به فرد يا مي توان گفت پختگي.

يکي از کارهاي استراديواريوس ايجاد ويولن کنسرت است که با طنين نيرومند خود در کنسرتها مقام ارجمند دارد و موسيقي بيشتر از اين لحاظ مديون استراديواريوس مي باشد.

تاکنون متجاوز از سه قرن از اختراع اولين نمونه ويولن توسط گاسپارو برتولوني ميگذرد و در اين مدت با وجودي که کشفيات جديدي در علوم فيزيک و شيمي نموده اند نه تنها نتوانسته اند در ساختمان ويولن تغييري بدهند بلکه از رموز کار سازندگان قديم نيز چيزي درک نکرده اند.

اجداد ويولن تير و کمان.

شکل و ساختار ويولن به مثابه بدن يک مونث است به طوري که خط راست ندارد هر چيزي داراي انحنا است کمري زيبا –گردن باريک-پشت گرد شده.

وسيله موسيقي به حد اعلا احساسي و زيبا.

قسمتهاي مختلف ويولن:

اين ساز داراي چهار سيم است که از بم به زير به ترتيب سل ر لا مي کوک مي شود.و به دو طريق اجرا ميشود با آرشه و پيسکاتو

قسمتهاي ساز: 1.تنه 2. دسته 3. خرک و ضمائم.

1. تنه: جعبه اي که ما بين طبله و زيره و جدارهاي طرفي محصور شده است. در روي طبله سيمها-گريف-خرک-سيم گير-و دو شکاف اف قرار دارد. و صدمه پذيرترين بخش ويولن است.

2. دسته يا گردن: در واقع دنباله چوب آبنوس تکيه سيم هاست که محل انگشت گذاري نوازنده در بالاي آن است. انتهاي دسته به جعبه چوبي ختم مي شود که سيم ها در درون آن به دور گوشي ها پيچيده ميشوند.

3. خرک: ما بين سيم ها و طبله ويولن قرار گرفته و فشار سيم ها آن را به طور عمودي نگه مي دارد. نقش خرک اين است که ارتعاش سيم ها را به جعبه ويولن منتقل کند.

4. سيم گير: . سيم گير از آبنوس ساخته مي شود و در فاصله اندکي از خرک تا آخر تنه ويولن کشيده شده است در ته سيم گير تسمه اي از جنس روده است که به دکمه اط که در قسمت پائئن جدار تعبيه شده بند مي شود.



نقش اين ساز چه در ارکستر بزرگ چه به طور جمعي و انفرادي آنقدر پر اهميت است که آن را شاه سازها گفته اند.




مشکلات اموزش ویلن


به نام کاشف زيبايي ها
در دنياي بزرگ و با عظمت هنر , خود را آنقدر کوچک ميبينم که برازنده و لايق نام هنرمند نباشم. هميشه گفته ام که خودم را يک هنردوست مي دانم. در بيان بزرگان موسيقي , جايي براي اظهار نظر درباره ي اين هنر " هنر اول " براي بنده نمي ماند. اما در مقام يک دوست , در يک گپ دوستانه شايد بتوان , نه در مورد موسيقي که در مورد وضعيت موزيسين ها چند جمله اي را بيان کرد.
اينکه , يک هنرجو از اولين جلسه ي يادگيري ويلن کلاسيک , چه مسيري را طي مي کند و با چه کمبودها و مشکلاتي مواجه مي شود. اميد است عرايض ناقابل بنده , کمک هر چند کوچکي را به شناخت ناهمواريهاي راه برساند.

از آنجايي که ويلن , ساز کلاسيک است , بدون شک و يقينا , يک هنرجو از ابتدا بايد آنرا با مِتُدِ کلاسيک بياموزد. همانطور که اساتيد بزرگ , حتي موسيقي ايران نظير: استاد ابوالحسن صبا , چندين سال و نزد بهترين استادان ويلن کلاسيک , همين مسير را طي کردند و پس از يادگيري ويلن بصورت کلاسيک , با آن ساز توانا موسيقي ايراني را اجرا کردند. پس از يادگيري ويلن تا حدي که مشکلات نوازنده را بر طرف کند , او مي تواند در هر گرايشي ادامه ي نوازندگي خود را پي بگيرد , اما نکته ي مهم کيفيت آموزش ويلن به روش کلاسيک است که پايه ي موفقيت نوازنده را در هر گرايش بعدي , رقم مي زند. پر واضح معلوم است هر گونه نقصي در پايه ي آموزش , اثرات بد و عادات نادرستي را در هنرجو ايجاد مي کند که رفع آن عادات نادرست , بعضا" به مراتب سخت تر از يادگيري درست آنها از ابتدا مي باشد.
به عنوان يک معضل در اين ميان از کمبود کتاب ها و اتودها و اجراها که در کشورهاي اروپايي به وفور يافت شده و به آساني در دسترس هستند مي توان نام برد. مثلا" , اگر کتابي را که تمرين مي کنيم , در نظر بگيريم که اصل آن با CD و قطعات ساده و شيرين براي نوآموزان تهيه شده , حال آنکه تدريس فقط کتاب ( بدون CD و قطعه هاي مرتبط ) آموزش را خيلي خشک و کسل کننده مي کند و اغلب موجب دلزدگي هنرجو مي شود. نبود معلمان تراز اول يا کم بودن آنها نيز از طرفي ديگر باعث پايين ماندن سطح نوازندگي شده , بخصوص که معلمان خوب فقط در تهران مشغول به فعاليت هستند و بنابراين امکان ادامه ي يادگيري ويلن در حد حرفه اي براي بسياري از هنرجويان مستعد فراهم نمي باشد. عدم توجيه اقتصادي انجام کار هنري را نيز به اين مشکلات بيفزائيد تا ببينيد ديگر به جز يک عاشق چه کسي وقت و انرژي و جواني خود را در راه تحصيل موسيقي صرف مي کند.
اميدوارم در اين چکيده , خيلي انرژي منفي به شما دوستان نداده باشم , اما هدف من از اين گفتگو صرفا جلب حمايت اساتيد بزرگ بوده تا شايد با توجه بيشتر آنها مخصوصا" به شهرستانها امکان پيشرفت هنرجويان مستعد شهرستاني نيز فراهم آيد.ي ميانه به نوعي سنتور ايراني (( چنگ )) مي گويند .واخـتن آن در تمام استان هاي ايران متـداول ا

نگار شده در برچسب:دنياي موسيقي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خالق آسمان ها

کشف ستارگان جدید در سحابی جبار

ستاره شناسان انبوهی از ستارگان را در سحابی جدید جبار کشف و شناسایی کردند .این ستارگان در ابتدا خال خالی به نظر می آیند .ستاره شناسان در رصدخانه فضایی هرشل با استفاده از تلسکوپ فضایی اسپیتزر ناسا و آژانس فضایی اروپا مشاهده کردند که این ستارگان تعادل دمایی ندارند و با گرم شدن و سرد شدن مداوم به درجه بلوغ خود دست می یابند.تصویر جدید رسیده از سحابی جبار نشان دهنده وجود ستاره ها در یک ابر رنگین کمان متشکل از رنگ های متفاوت و زیبایی است که نشان دهنده طول موج های مختلف از مادون قرمزند .این ستاره ها حدود 1350 سال نوری از ما فاصله دارند .تصاویر نشان دهنده اینند که ستارگان در بدو تولد خود یا شروع به رشد کردن می کنند در غیر اینصورت در پشت توده هایی از گاز و گردوغبار پنهان می شوند . اسپیتزر از طول موج های کوتاه مادون قرمز تشکیل شده تا با کمک هرشل بتوانند درک کامل تری از ستاره های جوان در سحابی جبار داشته باشند مقامات ناسا اعلام کردند که.هرشل درسال 2011 هر هفته یکبار و در طول مدت 6 هفته این بخش از آسمان را رصد می کرد تا ناظر ستاره های جوان و عملکرد آنها باشد .ستاره شناسان درگزارشی بیان نمودند که برخی از ستاره ها با سطح روشنایی بیشتری ( در حدود20 درصد) در هفته های ابتدایی داشتند .باتوجه به اینکه اشعه های مادون قرمز نشان دهنده سطح سرد این ستارگان بود اما این اشعه و درخشندگی موقتی بیانگر سطح داغ ستارگانی بود که حرارت آنها ناشی از عمق گرم و داغ آنهابود.

فضاپیمای کاسینی که سال 1997/1376 زمین را به مقصد زحل ترک کرد، موفق به کشف جدیدی شده است. محققان آزمایشگاه ملی لس‌آلاموس و تیم تحقیقاتی بین‌المللی همکار آنها می‌گویند ابزارهای مورد استفاده در این فضاپیما از وجود یون‌های مولکولی اکسیژن (O2+)در جو بالایی قمر دایونی، یکی از 62 قمری که به دور سیاره زحل در گردش هستند، خبر می‌دهند. به گزارش ساینس دیلی، وجود یون‌های مولکولی اکسیژن توسط حسگر CAPS یا طیف‌سنج پلاسمایی کاسینی در حالی که این فضاپیما در سال 2010/ 1389 در اطراف قمر دایونی در حرکت بوده، کشف شده است.

(در عکس، قمر دایونی را در کنار قمر تایتان، بزرگ‌ترین قمر سیاره زحل و در مقابل بخشی از سطح این سیاره و حلقه‌های آن مشاهده می‌کنید).

قمر دایونی که در سال 1684/1063 توسط جیووانی کاسینی، اخترشناس ایتالیایی کشف شد، به دور زحل و تقریبا با فاصله‌ای برابر فاصله ماه از زمین گردش می‌کند. این قمر کوچک که تنها 1127 کیلومتر قطر دارد، بیشتر شبیه به کره‌ای یخی است که کره سنگی کوچک‌تری را احاطه کرده و هر 2.7 روز یکبار به دور زحل گردش می‌کند. به همین دلیل دایونی دائما توسط ذرات بارداری که از مغناطیس‌کره فوق‌العاده قوی زحل منتشر می‌شوند، بمباران می‌شود. این یون‌ها هستند که با شکستن مولکول های آب طی پدیده کاتدپرانی باعث شکل‌گیری یون‌های مولکولی اکسیژنی در جو دایونی می‌شوند و پس از آن توسط مغناطیس‌کره قوی زحل از خارجی‌ترین لایه اتمسفر دایونی جذب می‌شوند.

روبرت تاکر و میشل تامسون، محققان آزمایشگاه ملی لس‌آلاموس می‌گویند: «تراکم اکسیژن در جوی دایونی تقریبا برابر تراکم آن در ارتفاع 483 کیلومتری جو زمین است و همان‌طور که می بینید برای حیات موجودات زنده کافی نیست اما آنطور که از تحقیقات ما در قمرهای دیگر زحل و مشتری برمی‌آید، حجم قابل‌توجهی از اکسیژن می‌تواند در اجرام آسمانی یخ‌زده و به شیوه‌ای مشابه تولید شود. ذرات باردار و فوتون‌ها می‍تواند توسط خورشید یا هر جسم نورانی دیگری که در نزدیکی اجرام دیگر آسمانی وجود دارد، به اطراف آنها گسیل شود».

در قمرهایی که در سطح آنها آب وجود دارد، اتفاق شگفت‌انگیز دیگری هم می‌تواند رخ دهد. به عنوان مثال اگر قمر اروپا را در نظر بگیریم که یکی از اقمار مشتری است، یون‌های مولکولی اکسیژن تولیدشده در سطح آن می‌توانند با کربن موجود در دریاچه‌های سطحی ترکیب شده و اولین واحدهای ساختاری موجودات زنده را تشکیل بدهند. مأموریت‌های آتی به مقصد این قمر می‌تواند قابل سکونت بودن آن را با دقت بیشتری بررسی کند.

سرچشمه حیات

این نظریه که پیدایش حیات در زمین ناشی از فرود آمدن موادی از سیارک ها و دنباله دارها بود قوت بیشتری گرفته است.


تحقیقات قبلی نشان داده بود که آمینو اسیدها - مصالح اولیه پیدایش حیات - ممکن است در جای دیگری در کیهان آمده باشند.این ملکول ها می توانند به دو نوع باشند، اما در موجودات زنده زمین فقط یکی از این دو نوع به چشم می خورد.اکنون تحقیقی که در "نامه های ژورنال علوم اخترفیزیکی" چاپ شده نشان می دهد که شرایط در اطراف یک ستاره دور افتاده چگونه می تواند زمینه را برای تشکیل یکی از این دو نوع ملکول فراهم کند.

آمینواسیدها ملکول هایی مارپیچی (مثل سیمی مارپیچی که برای باز کردن در چوب پنبه ای به کار می رود) هستند که می توانند به راست یا چپ پیچ بخورند و از لحاظ شیمیایی ترجیح خاصی برای پیچیدن به راست یا چپ وجود ندارد. اما در زمین، تقریبا بدون استثنا، این ملکول ها از نوع چپی هستند.یک آزمایش مشهور در سال 1952 نشان داد که چگونه جرقه ای در سطح مخلوطی از مواد ساده شیمیایی که نماینده زمین در شکل اولیه هستند می تواند به تشکیل آمینو اسیدها منجر شود - اما در آن مورد تعداد ملکول های راستی یا چپی تشکیل شده یکسان بود، چنانکه در آزمایش های بعدی هم چنین بود.

این ایده که آمینو اسیدها ممکن است با شهاب سنگ ها به زمین آمده باشند، توضیح دیگر است و مطالعات به روی شهاب ها حتی نشان داده است که در این صورت ملکول های پیچیده به چپ غالب خواهند بود.هفته گذشته دانیل گلاوین اخترفیزیکدان ناسا و همکارانش که این یافته را بیشتر بررسی کرده اند اعلام کردند که تحقیقات آنها نشان می دهد که طیف گسترده ای از انواع شهاب ها ممکن است وسیله انتقال مقادیر زیادی از این نوع ملکول باشد.تنها مجهول باقی مانده این است که چه مکانیسمی باعث می شود ملکول های پیچیده به چپ در کیهان تولید، جمع آوری و در نهایت به زمین منتقل شود.

 

نگار شده در برچسب:ستاره شناسي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خدا

 

حماسهٔ گیلگامشیا حماسهٔ گیلگَمِشیکی از قدیمی‌ترین و نامدارترین آثار حماسی ادبیات دوران تمدن باستان است که در منطقهٔ میان‌رودانشکل گرفته است. قدیمی‌ترین متون موجود مرتبط با این حماسه به میانهٔ هزارهٔ سوم پیش از میلاد مسیح می‌رسد که به زبان سومری می‌باشد. از این حماسه نسخه‌هایی به زبان‌های اَکِدی و بابِلی و آشوری موجود است.[۱]کامل‌ترین متن آن که به ما رسیده‌است متنی است که بر الواحی از خشت نگاشته آنگاه در کوره پخته‌اند. این مجموعه شامل دوازده لوح است، هر لوح مشتمل بر شش ستون پله وار به صورت شعر که ضمن کاوش در بقایای کتابخانه آشوربانیپال پادشاه آشوربه دست آمد. هریک از این دوازده لوح یا دوازده سرود شامل شش ستون است در سیصد سطر، مگر آخرین لوح آن که آشکارا الحاقی و به وضوح از یازده لوح قبلی کوتاه تر است.

آشوربانیپال نخستین کتابخانه مدرن را در خاورمیانه بنیان نهاد، بخش‌هایی از کتابخانه او در کاوش‌های باستان‌شناسانه انگلیسی‌ها در تپه استان نینوا، عراق در حدود ۱۸۵۰ میلادی کشف شد، این کتابخانه که منبعی گرانبها برای شناخت تمدن آشور و دیگر تمدن‌های میان‌رودان باستان است و آثاری چون حماسه گیل‌گمش و افسانه توفان سومری در آن یافت شده، هم اکنون در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود.

داستان گیلگمش را «جستجوی بیمرگی» نامیده‌‏اند، انگیزه‏ای که بنیان بیشتر اسطوره‌های خاورمیانه‏ را تشکیل می‏‌دهد. گیلگمش پادشاهی خودکامه و پهلوان بود. او که نیمه‌آسمانی است دوسوم وجودش ایزدی و یک‌‌سوم‌اش انسانی است. حماسه گیلگمش با ذکر کارها و پیروزی‌های قهرمان آغاز می‌شود به گونه‌ای که او را مردی بزرگ در پهنه دانش و خرد معرفی می‌کند. از جمله او می‌تواند توفان را پیش‌بینی کند.

گیلگمش که از چیرگی مرگبر زندگی و سرنوشت اندوهگین است، زیستن را همانند سدی‏ شکسته در برابر خود می‏‌یابد. مرگ اِنکیدو؛ دوست و همدمش، او را به بازی تقدیر کشانده، و پهلوان در جستجوی «سرزمین حیات» و «اوتنا پیش تیم» (که‏ پیشتر به بیمرگی دست یافته‌است)، آرام و آرامش‏ خویش را کنار گذشته و به جستجو روی می‌آورد.[۲]گیلگمش خسته و درمانده به خانه بازمی‌گردد و شرح رنج‌هایی را که کشیده بر گل‌نوشته‌ای ثبت می‌کند. ایزد «انلیل» به پهلوان می‏‌گوید که «ماندگاری» نصیب فناپذیران خاکی‏ نمی‏‌شود، اما ثروت و قدرت به گیلگمش خواهد رسید. در پایان حماسه، گویی که پیشگویی انلیل به‏ وقوع می‌‏پیوندد، و داستان، با سرودی در بزرگداشت‏ پهلوان حماسی پایان می‏‌پذیرد.[۳]

حماسه گیلگمش در ایران نیز شهرت دارد. نخستین ترجمه فارسی آن توسط دکتر منشی‌زاده در سال ۱۳۳۳ خ انجام شد و بعد از آن نیز ترجمه‌های دیگری منتشر شد. حماسه گیلگمش در ۱۲ لوح ذکر می‌شود. حوادث این ۱۲ لوح به طور تیتروار چنین است:

  • گیلگمش، آن که از هر سختی شادتر می‌شود...
  • آفرینش انکیدو، و رفتن وی به اوروک، شهری که حصار دارد.
  • باز یافتن انکیدو گیلگمش را و رای زدن ایشان از برای جنگیدن با خومبه به، نگهبان جنگل سدر خدایان.
  • ترک گفتن انکیدو شهر را و بازگشت وی.
  • نخستین رؤیای انکیدو
  • بر انگیختن شمش _ خدای سوزان آفتاب _ گیلگمش را به جنگ با هومبابا و کشتن ایشان دروازه‌بان هومبابا را.
  • رسیدن ایشان به جنگل‌های سدر مقدس
  • نخستین رویای گیلگمش
  • دومین رویای گیلگمش
  • جنگ با خومبه به و کشتن وی، بازگشتن به اوروک.
  • گفت‌وگوی گیلگمش با ایشتر _ الهه عشق_ و بر شمردن زشتکاری‌های او.
  • جنگ گیلگمش و انکیدو با نر گاو آسمان و کشتن آن و جشن و شادی بر پا کردن.
  • دومین رویای انکیدو
  • بیماری انکیدو
  • مرگ اانکیدوو زاری گیلگامش
  • شتاب کردن گیلگمش به جانب دشت و گفت‌وگو با نخجیر باز.
  • سومین رویای گیلگمش
  • رو در راه نهادن گیلگامش در جست‌وجوی راز حیات جاویدان و رسیدن وی به دروازهٔ ظلمات، گفت‌وگو با دروازه بانان و به راه افتادن در دره‌های تاریکی.
  • راه نمودن شمش _ خدای آفتاب_ گیلگمش را به جانب سی دوری سابی تو فرزانه کوهساران نگهبان درخت زندگی
  • رسیدن گیلگمش به باغ خدایان
  • گفت‌وگوی گیلگمش و سی دوری سابی تو؛ و راهنمایی سی دوری سابی تو، خاتونی فرزانه، گیلگمش را به جانب زورق اوتنپیشتیم. دیدار گیلگمش و اورشه نبی کشتیبان؛ به کشتی نشستن و گذشتن از آب‌های مرگ.
  • دیدار گیلگمش و ئوت نه پیش تیم دور، گیلگمش را؛ و شکست گیلگمش. آگاهی دادن اوتنپیشتیم دور، گیلگمش را ار راز گیاه اعجاز امیز دریا.
  • به دست آوردن گیلگمش گیاه اعجاز آمیز را و خوردن مار، گیاه را و بازگشت گیلگمش به شهر اوروک
  • عزیمت گیلگمش به جهان زیرین خاک و گفت‌وگوی او با سایه انکیدو. پایان کار گیلگمش.
نگار شده در برچسب:افسانه گیلگمش, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خدا

تماشای آسمان جدید نیست.تصاویروموقعیت ستارگانی که 10000سال پیش روی دیوارها نقاشی شده اند،نشان می دهدکه انسان همیشه شیفته آسمان بوده است.      

بسیاری ازتمدن های کهن ازبابلی ها،مصری ها و پلی نیزها تافرهنگ هایی در آمریکا جنوبی آسمان شب رابررسی کرده اند.باستان شناسان تعدادی مصنوعات یافته اند.این مصنوعات همچنان که نقشه های ستارگان رانشان می دهند،موقعیت خورشید،ماه وزمین راضبط کرده اند.

     درهمه تمدن های باستانی افسانه هایی راجع به خدایانی که با ارابه های آتشین ازآسمان آمدند،  وجود دارد؛همه ی این خدایان دراین تمدن ها مورد پرستش وتکریم بوده اندو برای آنها پرستش گاه ها ومعابدی ساخته شده است؛ که دراین فصل به برخی از آنها می پردازیم.

تاریخچه نجوم

   تاریخ نجوم را می توان به سه دوره تقسیم کرد:دوره ی زمین مرکزی،دوره ی کهکشانی ودوره ی کیهانی.آغاز دوره اول درتاریخ باستان است وپایان آن در قرن شانزدهم.دوره ی دوم ازقرن هفدهم تا قرن نوزدهم طول کشید ودوره ی سوم در قرن بیستم آغازشد وهنوز هم ادامه دارد.

دوره ی زمین مرکزی

   منجمان نخستین معتقد بودند که زمین بایددرمرکز جهان باشدوفرض می کردند که خورشید

،ماه وستارگان به دور زمین ساکن می گردند.علاقه ی آنان که به معنای امروزی کلمه چندان علمی نبود،به طورعمده معطوف بودبه مسائل عملی،به رابطه ی واقعی یا فرضی رویدادهای

آسمانی با حوادث زمینی وبه جست وجوی آسمان به خاطر یافتن نشانه هایی از وقایع سعد و نحس.

   با وجوداین کشف های بسیار برجسته ای دراین دوران صورت پذیرفت.گاهشماری با دقت زیاد رشد کرد.دایرة البروج _مسیر ظاهری خورشید از میان ستارگان_ به دقت تمام تعریف شد.دوره ی کسوف و خسوف تعیین گردید و حتی در قرن دوم پیش از میلاد به حرکت محور

زمین پی برده شد.پایان دوره ی زمین مرکزی درقرن شانزدهم با شخصیت بزرگ نیکولائوس

کوپرنیکس(1543_1473)پیوندی نزدیک دارد.

نظریه خطرناک:

"بسیاری ازمردم می پنداشتندنظریه کوپرنیکسمبنی برمحوریت خورشید،

 مخالفت باکتاب مقدس است.

 


 

         

 

 

 

دوره ی کهکشانی

 می توان گفت که نجوم جدید با این دوره آغاز می شود.کوپرنیکس نشان داد که زمین ،نه تنها مرکز جهان نیست،بلکه فقط یکی از سیاراتی است که به دور خورشید مرکزی می گردد.

معلوم شد که زمین، به هیچ روی منحصربه فرد نیست، سیاره ای کاملاَ معمولی است، که به طرزی  معمولی ،حرکات معمولی دارد.درحقیقت آشکار شد که خورشیدمرکزی خود ستاره ای

از ستارگان بی شمار آسمان است،یکی از بیلیون ها ستاره ی همانند دور وبر ماست که برخی بزرگ تر وبعضی کوچک تر از خورشید،برخی سنگین تروبعضی سبک تراز آن اند.

   در این دوره روش مطالعه نجوم،پیوسته علمی ترشد و انگیزه ی اصلی آن میل به شناخت و فهم قوانین بنیادی حاکم برحرکت اجرام آسمانی وتوضیح چیزهایی بود که بشر به چشم می دید.

   البته ورود تلسکوپ به ساحت نجوم توسط گالیلئو گالیله(1642_1564) در 1610،نشانه ی مرحله مهمی درتکامل علم نجوم به شمارمی رود،همانطورکه اختراع بعدی طیف نما نیز چنین بود.

   نجوم نیز مانندهرعلم دیگربرای پیشرفت خود نیازمند تلاش مغزهای بزرگی است که بتوانندبینش،تخیل،شهود ونیز دانش زیادرابراطلاعات رصدی تطبیق دهند.همانندیوهانسکپلر(1630_1571)وسرایزاکنیوتون(1727_1642).

 

 

 

 

 

 

 

دوره ی کیهانی

     دراین دوره آشکار شد که کهکشان ستاره هایی که خورشید ما به آن تعلق دارد فقط یکی از کهکشان های بسیاری است که برخی بزرگ ترازکهکشان ما وبعضی کوچک ترند.بخش زیادی از تحقیقات نجومی یک قرن اخیربه این اختصاص داشته است که تصویری" کامل"از جهان به دست آوریم. تلسکوپ های نوری بزرگ ترونیز تلسکوپ های رادیویی عظیم برای کمک به این تحقیقات ساخته شده اند.

    نابغه بزرگی که در ذهن عامه ی مردم بیش از همه با این دوره ارتباط داده می شود،دکترآلبرت اینشتین فقید(1955_1879)است (هرچند که او دردرجه اول یک فیزیکدان وریاضی دان بود).کیهان شناسی واخترفیزیک سخت به نظریه نسبیت اومتکی اند.در این دوره ی نجومی است که ما زندگی می کنیم وتا پایان آن راه درازی در پیش است. 

داستانهایی درباره ی نجوم وفضا در گذشته

    درتمدنسومری،مصرباستان،آمریکای جنوبی،بومیاناسترالیا،هندباستان،قبیله دگون آفریقا، یونان باستان،و...همه ی این تمدن ها خدایانی دارند که از آسمان آمده و مجهز  به سلاح های مخوف وماشین های پرنده بوده اندو درست به همین دلیل موردپرستش قرار می گرفتند؛چون قدرتی داشتندکه انسان های اولیه قادر به درک آن نبودند و به نظر آن ها چنین قدرتی را فقط خدایان می توانستند داشته باشند.

   حال اگرپیش فرض ما این باشدکه ماتنها موجودات متفکر کاینات هستیم ودرعهد باستان امکان نداشته که تمدن پیشرفته ای وجود داشته باشدوبا انسان های اولیه برخوردکرده باشد

طبیعتاً همه ی این خدایان بایدزاییده تخیلات پیشینیان ما باشند.اما دربعضی ازاین افسانه هاماباحقایق مسلم علمی مواجه می شویم که انسان پیشرفته به تازگی آنهارا کشف کرده است،

مثل دانش ستاره شناسی که قبیله دگون دارد ویا سلاح هایی که برای ماخیلی آشناهستندمثللیزر،بمب اتمی،موشک،و... که درکتابهای مقدس هندو می بینیم ویا داستان سفربه فضا کهچنان جزییات دقیقی می خوانیم،که تنها کسی که به چنین سفری رفته باشدمی تواندآن را بااین دقت شرح دهد،مانند سفرانکیدو درافسانه گیل گمش.

    دراین موارد دانش باستان شناسی وافسانه شناسی یاحرفی برای گفتن ندارند ویاهمان داستانقدیمی قوه ی تخیل را دوباره سر می دهند.به راستی افسانه ها چه هستند؟آیا امکان ندارد اثریازواقعیت درآنها وجود داشته باشد؟آبا افسانه ها حافظه باستانی مانیستند که ماچون حقیقت مسلم وجود تمدن های پیشرفته تراز خودرا نمی خواهیم بپذیریم،همیشه آنهاراغیر واقعی می پنداریم؟ وقتی ما درافسانه ها اتفاقات واقعی را،مثل طوفان نوح که درافسانه گیل گمش به آن اشاره شدهاست ودرزمان گذشته اتفاق افتاده است می خوانیم،بازهم به این فکرنمی کنیم که شایدبقیه قسمت های افسانه هم مانند قسمتی که صحت آن برای ما ثابت شده است،واقعی بوده وروزی اتفاق افتاده باشد؟ اگر ما امروز از اتفاق طوفان بزرگ نوح خبر نداشتیم،حتماً قسمت مربوط به طوفان بزرگ را غیر واقعی و افسانه می دانستیم!

 

  دست نوشته درسدن (Dresden codex)

چیست؟   *نوشته ای متعلق به مایاهای ((Mayan باستان در آمریکای جنوبی است است که جزییات ماه وزهره رانشان می دهد.

 

 

 

 

 


 

 برای روشن کردن این مسأله که هرمسأله درون خود واقعیتی رابه همراه دارد مثالی می زنیم:"تصورکنیددراعماق جنگل های آفریقا جایی که بومیان زندگی می کنند،تابه حال هیچ انسان متمدنی راندیده اند،یک هلی کوپترنظامی فرودبیایدونظامیان با کلاه های فلزی ولباسکماندویی از هلی کوپتر پایین بیایند وبرای ترساندن ومتواری کردن بومی ها با تفنگ های خود چند تیر هوایی شلیک کنند،والبته بعد از مأموریت خود سوارهلی کوپترشوندودر آسمان پدید شوند،بومیانی که شاهداین ماجرابودندتا به حال چنین چیزی راندیده بودندبرای فرزندان خود ازخدایانی صحبت خواهند کرد که باارابه ی پرنده ازآسمان آمدند وبا سروصدای زیاد وگرد وخاک روی زمین فرود آمدند.آنها ازمدان سفیدپوستی سخن خواهند گفت که اسلحه هایی داشتند که آتش پرتاب می کردند،این بومیان شکل هلی کوپتر وسربازان را آن طوریکه دیدهپ بودنددرغارهای خود می کشند واین داستان راسینه به سینه به نسل های بعدی منتقل می کنند.

وبعد ازگذشت چندنسل این موضوع تبدیل به افسانه ی این قوم می شود،افسانه ای که ازخدایان می گوید.خدایانی که با ارابه های آتشین آمدندودرموقع فرود ارابه آسمانی چنان طوفان برپا شد که درختان جگل شکسته شد،خدایان باصورت های درخشانی که درتاریکی شب همچون خورشید،از ارابه آسمانی بیرون آمدندوبا چوب های جادویی که دردست داشتند،آتش مقدس رابا صدای مهیبی به اطراف پخش کردند.این خدایان بعدازپخش آتش مقدس که به زمین برکت بخشیدوحیوانات وحشی را از اطراف قبیله متواری کرد،سوار ارابه سوار ارابه ی آسمانی خودشدند وبه آسمان بازگشتند."می بینیم با همه اغراقی که در این افسانه شده است،حقیقت فرودآمدن یک هلی کوپتر وپیاده شدن سرنشینان آن درافسانه وجود دارد.این درست چیزی است که درمورد افسانه های اقوام باستانیهم صدق می کند.کار ما این است که حقیقت موجود در افسانه های قدیمی  را از شاخ وبرگ اغراق آمیز ومذهبی که به آن داده شده است،بیرون بکشیم.فرض کنید ما سفینه ای ساخته ایم که با سرعتی نزدیک به سرعت نورحرکت می کند واین سفینه را باچند فضانوردبه فضافرستاده ایم،بعدازچندسال این سفینه به سیاره ای نزدیک می شودودستگاه های سفینه وجودحیات درسطح آن سیاره رانشان می دهند،برای بررسی بیشتر،سفینه به سیاره نزدیک می شود ودرارتفاع کم پرواز می کندوفضانوردان موجوداتی رامی بینند که بهت زده سفینه رانگاه می کنندوبه یکدیگرنشان می دهند.فضانوردان متوجه می شوندکه این موجودات دروضعیتی مانندانسان های اولیه زندگی می کنند.فضانوردان ما برای بررسی بیشتردرنزدیک قبیله ی این موجودات ابتدایی فرود می آیند. عکس العمل این قبیله دربرخورد با سفینه فضایی وفضانوردان چه خواهد بود؟مسلماَ ابتدا همه از اطراف محل فرودسفینه فرارمی کنندوازفاصله زیادبه تماشای این جسم عجیب می پردازند.مردم قبیله ازکاهنان قبیله درمورداین جسم وافرادی که ازآن خارج شدند می پرسند.کاهنان قبیلههم تصوری درمورد چنین موجوداتی ندارند و نمی توانند درک کنند که اینها هم مخلوقاتی مثل خودشان هستند که آنهاراهم خدای یگانه وتنها آفریننده ی جهان  خلق کرده است وتنها فرق آنهادرمیزان دانش وتکنولوژی آنها است وازیک کره ی دیگربه سیاره آنهاسفرکرده اند.آنها بادیدن قدرت زیا د فضانوردان وسفینه ای که مانند باد حرکت می کند ومثل خورشید می درخشد،تنهاجوابی که به ذهنشان می رسد این است که اینها خدایان هستند که از آسمان به زمین آمده اند.کاهنان به مردم می گویند که خدایان از آسمان آمده اندو باید برای آنها قربانی وهدایایی ببریم تادچارخشم آنها نشویم.به زودی دسته ای ازمردم قبیله با هدایای مختلف برای خوشامد گویی به خدایان نزدیک می شوند وفضانوردان نیز از این وضعیت بدشان نمی آید،تلاشی برای فهماندن این حقیقت که آنهاخدایان نبوده وفانی هستند،نمی کنند.چون اولاَمردم قبیله به علت عدم تواناییدرک حقیقت حرف آنها را باورنمی کنند وثانیاَ درصورتی که مردم قبیله حقیقت رابدانند ممکن است علیه فضانوردان شورش کنند وبه دستورات آنها عمل نکنند.

به هرحال فضانوردان  مدتی را دراین سیاره زندگی می کنند ودر این مدت دست به تحقیق برروی مردم،حیوانات وساختمان زمین شناسی سیاره می زنندوبرای انجام کارهایشان تعدادیازمردم قبیله راآموزش می دهندتا به آنها کمک کنندواصول اولیه تمدن وشهرنشینی،کشاورزیواستخراج فلزات را به آنها یاد می دهند.فضانوردان حتی آن دسته از مردمی که قابلیت پذیرش زندگی متمدن واجتماعی راندارند،برای حفظ امنیت تمدن تازه شکل یافته ای که پایه گذاری کرده اندبا سلاح های خود نابببود می کنند.آنها یکی از باهوش ترین وقوی ترین مردم قبیله را انتخاب می کنند واورا پادشاه وفرمانروای مردم می کنند وبه وسیله اودستورات لازم برای  زندگی  اجتماعی سالم را به مردم  می دهند وبرای اطمینان از انجام دستوراتشان  آنها را ازخشم خود می ترسانند ومی گویند که  اگردربازگشتشان به دستورات آنها عمل نشده باشد،عذاب خدایان برآنه نازل می شود ونابودشان می کند.بعد ازبه پایان رسیدن مأموریت فضانوردان درآن سیاره،آنهاسوارسفبنه خود می شوند ودر آسمان ناپدید می شوند.دراین زمان پادشاه وکاهنانی که به واسطه حضور فضانوردان قدرت زیای پیدا کرده بودند،برای تداوم قدرتشان همواره از بازگشت خدایان می گویند و برای آنها پرستش گاه هایی می سازند وآیین مذهبی مختلفی برای پرستش خدایان ایجاد می کنند.آنها تمام اشیایی را که از فضانوردان به جا مانده،درمعابد خود جمع می کنند و مجسمه هایی شبیه آنهامی سازند ودر معابد می گذارند وبه پرستش آنها می پردازند.سخنانی را که فضانوردان گفته بودند،درکتاب های مقدس می نویسند و با دانشی که ازفضانوردان به دست آورده اند، جامعه خود راپیشرفته تر می کنند وقدرتمند ترمی شوند به طوری که قبایل نیمه وحشی اطراف را با شمشیرهای آهنی که روش تهیه آن راخدایان به آنها آموختند،نابود می کنندوتمدن خودرابزرگتر می کنند.ماجرای سفرخدایان به آن سیاره و قدرتی که خدایان به این قوم دادند،نسل به نسل منتقل می شود وکاهنان همچنان از بازگشت خدایان می گویند وسخنان کتاب مقدس را که درآن ازعذاب خدایان برای کسانی که ازفرمان آنها سرپیچی کنند،برای مردم می خوانند ومردم هم از ترس خدایان هر کاری را که کاهنان بخواهند،انجام می دهند. شاید صد سال دیگر یکی از نوادگان ما یکی از همان خدایان باشد.به نظر شما این ماجرا درمورد گذشتگان ما نمی تواند  اتفاق افتاده باشد؟همانطور که می دانیدافسانه های تمدن های باستانی پرازداستانهایی شبیه این ماجرا است حتی در قرن بیستم هم نمونه هایی از این دست وجود دارد. مثلاَبومیان جزیره ویواک"Wewak" یک فرودگاه ابتدایی ساخته اند وباچوب وکاه ،مدل هایی شبیه هواپییما درست کرده اندو بر روی باند این فرودگاه گذاشته اند تا بدین وسیله هواپیماهای واقعی را به سوی خود جلب کند.

"درفلات شرقی گینه نو،فرستنده های رادیویی Markham" همچنین بومیان جنگل مارخام بزرگی که ازنی خیزران ساخته شده بود برپا کرده ومقبره های عایق از برگ های لوله شده به آنها متصل کرده بودند.آنان به تنه درخت دکل های بلندی به تقلیدازآنتن ایستکاه های رادیویی  ساخته بودند وکلبه های خودرابا سیم هایی که از الیاف تاب خورده ی درخت ساخته شده بود،به این آنتن ها وصل کرده بودند.علت این کارهم این بود که نگهبانان قبایل بومی،مدت ها از دورشاهدفعالیت سربازان سفیدپوست درساحل دریا بودندوبه تقلیدازآنها این کارها رامی کردند.

 

رصدخانه ی استون هنج

   درسال1871که مکلی"Maklay"ناخدای روسی اکشتیویتیاز"Vitiaz"به بنگو"Bongo" واقع درساحل گینه نورسید،بومیان آن منطقه بابدبینی وشک ازاواستقبال کردند.بومیان یک شب مکلی را دیدند که با یک فانوس بادی درساحل قدم می زندواز آن به بعدبه این نتیجه رسیدند که
او از اهالی کره ماه است.مکلی سعی زیادی کرد تاتوضیح دهد که از مردم کشورروسیه استنه از ساکنین کره ی ماه، اما بومیان هیچ تصوری از کشور روسیه نداشتندو آن مرد راموجودعجیب ومرموزی می دانستند،چون علاوه برپوست سفیدی که داشت،توانسته بود باچنان کشتی عظیمی ناگهان در کنار آنها ظاهر شود.بالاخره بومیان،مکلی را به عنوان رب النوع پذیرفته واو را تاموآنوت نام نهادند.سال ها بعدهنگامی که مجسمه ای چوبی از یک کشتی غرق شده بههمین ساحل رسید،بومیان آن را به عنوان نماد رب النوع جدید خود یعنی تاموآنوت پذیرفته ومورد پرستش قرار دادند.  نمونه های دیگری از این قبیل عبارتند از:

1)ساکنین جزیره ملانئید"Melaneid"                 2)قبیله دگون.

3)داستان ویماناها"Vimanas"                             4)افسانه گیل گمش.

 

همپای منجمان آماتور درتاریخ نجوم

   ابرنواخترها از تماشایی ترین رویدادهای سماوی اند. ستاره ای معمولی و کم فروغ ،درپی انفجاری عظیم،بقدری پرنور می شود که شانه به شانه ی کهکشانی بزرگ می ساید. اما شمار این رویدادها اندک است.آخرین ابرنواختری که ما درکهکشان خودمان شاهدش بودیم در حدودچهارصد سال پیش منفجرشد. کپلربزرگ گزارشگر این واقعه بود. ابرنواخترها  اگرچه دولتی مستعجل دارند،ولی به روایت اخترفیزیک جدید دارای اهمیتی خاص درتحول عالم اند.درلهیب سوزان ابرنواختری است که عنصرهای سنگین شیمیایی به وجود می آیند؛کاری که ازعهده یکوره ی گدازان ستاره ها هم ساخته نیست. منجمان،هرساله تعداد زیادی از این انفجارها را دردور دست رصد می کنند.اما بعد فاصله،اطلاعاتی راکه باپیک نور به ما می رسد،محو ومبهم می کند.مدتهاست که منجمان چشم انتظارظهور ابر نواختری در همسایگی ما،درهمین کهکشانخودمان اند.ازاین رووقتی که اسکار دوهالده،اهل ایتالیا،درشب 24 فوریه 1987چشمش به ابرماژلان افتاد وچیزی را دیدکه قبلاَ ندیده بود،در دل گفت که تیرش به هدف نشسته است. 

   دوهالد منجمی آماتور است،ستاره های ریز ودرشت آسمان را مثل کف دستش می شناسد،با خلق وخوی این دوستان قدیمی بقدری آشناست که خیلی زود به تغیییرحالشان پی می برد.درآن شب یعنی 24 فوریه ی 1987،ابرنواختری را درابر بزرگ ماژلان کشف  کرده بود.اما روزبعد وقتی که سعی کرد دفتر مرکزتلگراف هاینجوم کمبریج،ماساچوست،را ازکشف خود طلع کند،متوجه شد که یان شلتون کانادایی،منجم حرفه ای رصدخانه لاس کامپاناس در آمریکای جنوبی،قبل از او اینکار را کرده است و برای این ابرنواختر نام SN 1987 A انتخاب شده است.دوهالده با آنکهآماتور است منجم کهنه کاری است و تا به حال چندین ابرنواختر رادرکهکشانهای دور دستکشف کرده وبه موقع هم اکتشافهای خودرابه اطلاع همکاران حرفه ای اش رسانده تا مطالعه اختر فیزیکی آن را دنبال کرد.

   ابرنواختر برای منجمان آماتور لقمه بزرگی است؛رقبایشان در این کار حرفه ای هستند که وسایلشان دقیق تر،امکاناتشان بیشتر ودانش شان وسیع تراست.نواخترها هدفهای مناسب تری هستند:دادشان بیشتراست،وبعضیشان بازمی آیند،یعنی به کرات ظاهرمی شوند.با وجودهمهاینهاکشف این قبیل وقایع تصادفی،بیش ازآن که محتاج وسایل دقیق ترباشد،مستلزم برنامه ریزی وشکیبایی است. مینورو هوندا،اهل کوراشیکی در ژاپن،ازاین بابت مشهور است.هرسال 200 شب رصد انجام می داد. مرد هفتاد وهفت ساله ای که ،سرما کولاک می کرد، سرپاییهای گرمالکتریکیش را به پا کرد وپشت به دوربینش نشست.سالها بود که به شکارنواختر می رفت.این بار بر بال عقاب ،این صورت زیبای آسمان سوار بود.پیش ازآنکه سپیده بدمدشکارش رابه دام انداخته و ازآن عکس گرفته بود: نواخترعقاب 1982. هوندا هم آماتورباسابقه ای است.قبلاَ در جست وجوی ستاره های دنباله داربود.درجوانی،اندک زمانی پس ازجنگ جهانی دوم موفق شدکه چند ستاره دنباله دارکشف کند.آوازه ای درآن زمان یافت،جوانان ژاپنی راراهی آسمان کرد.امروزه کوشندگی وخستگی ناپذیری گروه های آماتور ژاپنی زبانزدمنجمان است.

 

 

تصویر قبل (راست) و بعد (چپ) از ابرنواختر 1987A

   نواخترها هم ستاره هایی هستند که ناگهان پرنور می شوند،اما نه به اندازه ی ابر نواخترها.

معلوم شده است که اینها،ستاره های دوتایی خیلی نزدیک به همی هستندکه یکی از آنها کوتولهسفید است.داد وستدی که میان این دو ستاره انجام می شود منجر به انفجار نواختری می شود.سابقه دلبستگی منجمان آماتور به نواخترها به یک قرن پیش می رسد.ت.د.اندرسن اسکاتلندی اهل ادینبرا،منجمی آماتوربود.درشب 23 ژانویه 1892متوجه ستاره ای ازقدرپنجم درصورتفلکی ممسک العنان شد که قبلاَ ندیده بود.روزهای بعد، وقتی که منجمان به بررسی صفحات عکاسی رصدخانه هایشان پرداختند متوجه شدند که نواخترمسک العنان 1982 از شش هفته پیش پیوسته پرنورتر می شده است.اندرسن،آماتوری سخت کوش بود.هم او بود که در سال 1901 نواختر برساووش را کشف کرد.درکشف پرنورترین نواخترسیصدسال گذشته،یک منجم جوان آماتور با یک حرفه ای مشهورشریک است.لسلی پلتیه در میان منجمان مشهورآماتورجهان نام آشنایی است.اما درشب 8ژوئن 1898دختری بود هفده ساله،ساکن دلفوس از ایالات اوهایو،که ستاره های آسمان را خوب می شناخت.همین شب بود که نواختر پرنوری را درصورت فلکی عقاب کشف کرد ودر این کشف با ادوارد امرسن بارناردمنجم بزرگ آمریکایی شریک شد.ازقضای اتفاق ،بارناردخوددرآغازمنجمی آماتور بودکه حرفه عکاسی داشت.لسلی پلتیه بعدها قهرمان کشف ستاره های دنباله دار وازرصدکنندگان بنام ستاره های متغیرشد و کتابی برای منجمان آماتور نوشت که بسیار مورد منجم غیر حرفه ای جهان "نامید.

 نسر واقع یا"کرکس نشسته" پنجمین ستاره ی پرنورآسمان است،وتنین یا اژدها صورتی فلکی است با پیچ وتاب بسیار،که رأسش ازچهارستاره تشکیل شده است.یکی ازپرنورترین نواخترهادر قرن بیستم،درحدفاصل نسرواقع و رأس تنین،کشف شدونواخترجاثی 1934نام گرفت.کاشفآن ج.ب.پرنتیس منجمی آماتور بود.این نواختر در شبی که کشف شد، یعنی 13دسامبر 1934 ،ستاره ای بود ازقدر سوم که چشم تیزبین پرنتیس آن را ازستاره های دیگربازشناخت.روشنی نواختر روبه فزونی داشت.درحوالی عید میلاد مسیح ستاره ای پرنورازقدر اول بود.ستاره ای که پیش ازانفجار،کوکبی بی اهمیت از قدر یازده بود،چهارصد هزار بار پرنورتر شده بود. نواخترجاثی 1934در تاریخ نجوم از اهمیت زیادی برخورداراست.مطالعه ی این نواختر نشان داد که یک ستاره دوتایی گرفتی است.بررسی نواختران دیگر آشکار ساخت که این ستاره ها همگی دوتایی اند،یک جفت ستاره خیلی نزدیک به هم.

 

 ستاره ی نسر واقع در صورت فلکی شلیاق

نگار شده در برچسب:نجوم باستانی, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خدا

با درود فراوان بخش ششم گزارش فرازمینیان عهد باستان را به آگاهی شما میرسانم. و ادامه گزارش؛ تحقیقات پروفسور"اریک فون دنیکن"، نشان می دهد ، تنها کتاب انجیل نیست که در رابطه با حضور فرازمینیان در کره زمین صحبت می کند، بلکه این رابطه در تمامی مذاهب رسمی جهان از ابتدا وجود داشته است و شباهت وقایع نوشته شده درکتب مذهبی، امری خارق العاده است. "دنیکن"، در این رابطه می گوید؛ پس از تحقیق و خواندن کتب آسمانی، از خود پرسیدم؛ این همه شباهت در وقایع، مگر ممکن است؟ این خدایان همه از آسمان آمده اند، در نزد انسان زندگی می کنند، همه فرمان صادر می کنند بطوریکه انسان می بایست فرمان آنان را بدون چون وچرا، انجام دهد و همگی درنهایت کره زمین را ترک می کنند ولی قبل از آنکه بروند، وعده می دهند که در آینده ای دور به کره زمین باز خواهد گشت! ؛"مایکل کریمو"، در این باب می گوید؛ اینگونه باوردارم که مردمان باستان با سفرهای فضائی آشنایی داشته و با مسافران فضایی یا فرازمینیان ارتباط برقرار کرده بودند و برای اثبات این موضوع کافیست به متون باستان، الواح و کتیبه های کهن مراجعه کنیم . بدون شک درمیان نوشته ها، رد پای فرازمینیان را می توان براحتی پیدا کرد. گزارشگر در این رابطه می گوید؛ درمیان نوشته های "سانزکریت"، هندیان که متعلق به پنج هزار سال پیش است، مردم هند باستان، از وسیله یا ماشینی پرنده، بنام "ویمانا"، صحبت می کنند."مایکل کریمو"، می گوید؛ در نوشته های "پاگاما"، در بخش "پرانا"، جزئیات کامل این اشیاء پرنده که "ویمانا"،  نامیده می شود نوشته شده است، بعنوان مثال نوشته شده که از نوع فلزی ساخته شده است و گاهی همزمان در دو مکان مختلف ظاهر می شوند و اغلب حرکات و مانورهای این ماشین را، به شاپرک تشبیه کرده است، به عقیده من آنچه که مردم باستان شاهد پروازش بودند مطاقبت کامل با آنچه که امروزه ما از آن "بشقاب پرنده" یا "یوفو" نام می بریم دارد.

گزارشگر می گوید؛ در نوشته های دیگر "سانزکریت"، که بنام "ماها باراتا"، "ویرا"، "رامایانا"، معروف است  به شیی پرنده ای که "ویمانا" نام می برند و ارتفاعی در حدود "140"، فیت هم دارد و براحتی می توانیم جزئیات آن شی پرنده را با هواپیماهای امروزی مقایسه کنیم اشاره شده است. در همین نوشته ها در باب یک "ویمانا"، توضیح داده که، توانائی هدف قراردادن هر شیی را در زمین دارد، بطوریکه با فرستادن پرتو نوری از "ویمانا"، شیی مورد هدف، در آن واحد تبدیل به خاکستر می گردد، تقریبا شبیه به سلاح های  لیزری امروزی.

" دیوید چلیدرس"، در این رابطه توضیح می دهد که؛ مانند این است که کتابهای تخیلی قرن بیستم را می خوانید، نوشته شده که موجودات شبیه انسانها، هر یک در ویمانای خود نشسته اند و در فضا پرواز می کنند و در آسمان شروع به نبرد می کنند و حتی در مواقعی با شلیک آتشبارهای خود شهری را با سکنه اش نابود می کنند ."جورجیو سرکالوس"، می گوید: نکته ای که شخصا من را دیوانه می کند این است که اکثریت مردم هند، امروزه به حوادث و وقایع این متون باستانی اعتقاد کامل داشته و آن وقایع را واقعی می پندارند! "مایکل کریمو" می گوید؛ من فکر نمی کنم که این وقایع باستانی صرفا جنبه تخیلی داشته باشند زیرا آنچه که با جزئیات در این نوشته ها اشاره شده است با آنچه که امروزه مردم شاهد آن هستند و گزارش می کنند کاملا مطابقت دارد. " جسی مارتل"، نویسنده و محقق دیگر آمریکایی در این رابطه می گوید، آیا این نوشته ها، صرفا حماسی، یا متالوژی باستانی است یا آنکه این وقایع فیزیکی بوده و به راستی درآن دوران اتفاق افتاده است و مردم آنزمان سعی کرده اند به بهترین وجه آنچه را که دیده اند توضیح دهند، به عقیده من مورد دوم با عقل بیشتر جور درمی آید. گزارشگر می گوید؛ اگر بخواهیم در رابطه با تئوری وجود فضانوردان کهن تحقیق کنیم، دو راه در پیش رو داریم. یک راه این است که به نوشته های بجا مانده که توسط محققان دولتی ترجمه شده اند بسنده کنیم و راه دوم آنکه ببینیم اصولا چه مدرک و شواهدی بطور فیزیکی از آن دوران بجا مانده است که بتوانیم تحقیقات تازه ای را آغاز کنیم! درمیان این شواهد، نقاشی غارها ، مجسمه ها و الواح بیشماری، دراقصی نقاط جهان تا به امروز پیدا شده که دریایی از اطلاعات در آنها نهفته است. در این باره " جورج نوری "می گوید به عقیده من تصاویر غارها هریک به تنهایی نمایانگر یک واقعیت بزرگ هستند، زمانی که شما با یک تصویر در غاری در ایتالیا مواجه می شوید که در آن تصویر دو انسان را با لباس و کلاهخود فضائی نشان می دهد، غیر از آنکه دو فضانورد در ذهنتان نقش ببندد، آیا به چیز دیگری فکرمی کنید؟ مگر آنکه شما اهل انکار کردن باشید، درآن صورت با شما حرفی ندارم!

گزارشگر می گوید؛ مجسمه های بیشماری در گرداگرد جهان پیدا شده اند که بعضی از آنان، انسان را در لباس و کلاهخود مخصوص نشان می دهد، آیا براستی این مجسمه ها می توانند فضانوردانی که در دوران باستان به زمین آمده اند را نشان دهند؟ "جورجیو" در این باب می گوید؛ در هر گوشه کره زمین مجسمه، نقاشی و اسکالپچر پیدا شده که هریک به هزاره های پیشین تعلق دارد و در نظر اول انسان را به یاد یک فضانورد فرازمینی می اندازد حتی در آمریکا به  تازگی در ایالت "یوتا"، در ناحیه "سگا"، هیروگلیف هایی درغار پیدا شده است که موجوداتی عجیب را نشان می دهد که کلاهخودهای عجیب با آنتن بر سر دارند و همزمان در آنسوی کره زمین در استرالیا، در ناحیه "کیمبرلی"، دقیقا نمونه بی کم و کاست و همین هروگلیف های "یوتا"، را می توانید مشاهده کنید موجوداتی با کلاهخودهای عجیب آنتن دار و لباسهای مخصوص، به عقیده من همنوعان ما در آن دوران چگونه موجوداتی را مشاهده می کردند که شکل و شمایل آنان را مشانه هم، بر دیوارغارها نقاشی می کرده اند. این را نیز بد نیست بدانید که در قاره ای دیگر در کشور "گواتمالا"، اخیرا هیروگلیف دیگری پیدا شده که دقیقا نمونه بارز یک موجود انسانگونه با کلاهخودی کاملا شبیه به کلاهخودهای فضائی امروزی، دارای لوله هایی برای تنفس، جلیقه ای مجهز به ادوات فضائی را نشان میدهد ... برای آن چه توضیحی داریم؟

ادامه دارد پایدار باشید

 

 

نگار شده در برچسب:فضانوردان باستان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |